خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > درد و رنجی که قصه میشود | |||
درد و رنجی که قصه میشودشهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.comامروز دربارهی نویسندهای به نام فارس باقری با شما صحبت می کنم. باقری، مجموعه داستانی دارد به نام «پشت سرت را نگاه نکن». در این کتاب مطلبی در مورد آثار قبلی این نویسنده نوشته نشده و در عین حال هیچ شرح احوالی از وی هم بهچشم نمیخورد. در شناسنامهی کتاب هم سن او روشن نیست. بنابراین من نمیدانم با چه شخصیتی طرف هستیم. ولی از مجموعهی داستان اینطور استنباط میکنم که این نویسنده در جنگ شرکت کرده است یا در دههی ۱۳۳۰تا ۱۳۴۰ یا ۱۳۴۵ یا ۴۶به دنیا آمده است. تا آنجایی که من از خواندن این قصهها استنباط کردم ما با نویسندهای روبه رو هستیم که به نحوی در اندوه دست و پا میزند.
در بسیاری از این داستانها میبینیم که نویسنده مرگ را پیشبینی میکند یا مرگ را تجربه میکند و یا در جنگ است و با اجساد روبهرو میشود که این مساله خیلی جالب است. البته نمیتوان در مورد نویسنده هم قضاوتی اینگونه داشت. چون ممکن است فارسباقری، انسان بسیار شاد و جذابی باشد؛ ولیکن معمولاً دیده میشود که این یکنوع رواندرمانی است. وقتی ما رنج و عذاب میکشیم، رنج و عذابمان را به صورت قصه درمیآوریم وبعد خودمان از شرش خلاص میشویم. البته دیگران را مبتلا به این رنج و عذاب میکنیم. فارس باقری، نویسندهای اندوهگین و دارای نوستالژیا است و همانطور که گفتم اغلب از مرگ صحبت میکند. در هر داستان به نحوی ما با مرگ روبه رو میشویم یا احساس خودکشی، یا کسی که خودش را کشته و بعد دوباره زنده شده است.یا مردهای که بعد از مرگش زندگان را میبیند و با آنها زندگی میکند. این تم و دستمایهی اغلب داستانهای فارس باقری است. اسامی داستانهای این کتاب به این شرح است: «خانه»، «یکی از ماهیها نیست»، «شنا در زمستان»، «دوزخ»، «ببین چه بارانی میآید»، «دلم میخواهد بمیرم»، «خرچنگ»، «خرسهای قطبی»، «برادر کجایی»، «ماه»، «بخار در آینه» و «بازی». ببین چه بارانی میآید داستان اینگونه شروع میشود: مینشینم روی نیمکت ایستگاه اتوبوس. مینیبوس سبز رنگ میایستد، بوق میزند، سرم را بالا میگیرم. کسی سرش را از پنجرهی مینیبوس بیرون میآورد و میگوید: آقای یعقوبی نمیخواهید سوار شوید؟ به هرحال این شخصیت که او را آقای یعقوبی خطاب کردند سوار ماشین میشود و بعد در ماشین افراد او را با اسمهای دیگری خطاب میکنند و او هر بار متحیر میشود که آیا اینها را باید بشناسد یا نه. بالاخره به آن ادارهای که باید برسد، میرسد ولی میبیند که نباید به آنجا برود. تصمیم میگیرد که دوباره به خانه برگردد. دوباره سوار ماشین میشود باز همین اتفاق میافتد. در خانه همسرش را میبیند ولی همسرش او را با مرد دیگری عوضی میگیرد. همسرش منتظر شوهرش است. در قسمت اول، یکی از کسانی که در مینیبوس بود ادعا میکند که با او در جنگ بوده است و در اینجا همسر دوستش، یا همسر خودش که ادعا میکند همسر دوستش است چنین شرح میدهد که او و شوهرش دو انقلابی بزرگ بودهاند. آقای یعقوبی که بعدها اسمش به کرات عوض شده است نمیداند چرا انقلابی بوده در کدام انقلاب شرکت کرده است. اصلاً از این چیزها آگاهی و شناخت ندارد. در عین حال نمیداند در کدام جنگ شرکت کرده است. از خانهی این خانم که به زور بیرونش کرده خارج میشود. بازهم مینیبوسی میایستد تا او را به جایی برساند. اینبار مرد دیگری او را بهنام دیگری خطاب میکند. داستان نوستالژیک و در عین حال نشانههایی از یک حالت روانپریشی در آن به چشم میخورد. یعنی بهنظر میآید که فارس باقری، علاقهمند است بعضی از مردم و نمونههای اجتماعی را مورد بررسی قرار بدهد. سربازان از جنگ برگشته، انقلابیون شکستخورده، مردمی که به نحوی از انحا دچار پریشان حواسی شدهاند یا در عذاب روانی دستوپا میزنند.
در داستان «خرسهای قطبی» شخصی دارد با خانمی پای تلفن صحبت میکند. به بخشی از داستان توجه کنید: خانم صداتونو که شنیدم جا خوردم.چیزهایی در مورد من میدانید نمیدانم که از کجا فهمیدین اما من تنها نیستم فقط میترسم. بله؟ بله زنم خونه نیست.همین چند دقیقه پیش رفت بیرون. حتماً می رود خریدی بکند و برگردد. بچه را هم با خودش برده است. بعد طی این داستان، مرد که پای تلفن با کسی صحبت میکند برای زن اعتراف میکند که با لقمان برادر همسرش در جنگ بوده است و لقمان را یا کشته یا لقمان کشته شده است. به نحوی که این داستان مبهم باقی میماند. مثل اغلب داستانهایی که فارس باقری، نوشته است. احساسم این است که فارس باقری به سبک اهمیت زیادی میدهد چون خیلی در سبک میپیچد محتوای داستان را بهگونهای پیش میبرد که گاهی خواننده را گیج میکند، و گنگ در جایی باقی میگذارد. یعنی میتوانم بگویم احتمالاً به سبک و سیاق هوشنگ گلشیری مینویسد.که خود هوشنگ گلشیری هم احتمالاً روش نوشتاریاش را از خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر میگیرد. در خشم و هیاهو ما شخصیتی داریم که نیمهدیوانهاست و در اول کتاب گزارشی میدهد که خیلی گنگ و مبهم است. به هر حال فارس باقری هم از این لحن بیان استفاده میکند و داستانهایش را به شکل مبهمی پایان میبرد. من در فهم بعضی از داستانهای او اشکال داشتم و یک مشکل اساسی که من با این داستانها داشتم این بود که در ذهنم رسوب نمیکردند. یعنی الان که کتاب را تمام کرده و بستهام نمیتوانم انگشت بگذارم روی داستان معینی و بگویم من این را در خاطرم دارم. این مشکلی بود که من با کتاب فارس باقری داشتم. البته این اصلاً به این مفهوم نیست که این داستانها بد هستند یا قابل تحمل نیستند، بههیچ وجه اینگونه نیست و داستانهای بسیار خوبی هستند و نشان میدهد که فارس باقری نویسنده است. یعنی برای نوشتن ایده دارد. فکری و حرفی برای گفتن دارد باید حرفش را بزند. ولی من فکر میکنم اگر بتواند کمی از سبک پیچیده بیرون بیاید و ملاحظهی خوانندهای را بکند که خسته است؛ یعنی مثلاً کارگر است، از سر کار برمیگردد و میخواهد یک داستان بخواند، اثر فارس باقری این حس را برایش ایجاد نمیکند که در دستش بگیرد و بخواند. پیشنهاد من این است که او کمی هم به محتوا بپردازد یعنی محتوا را که در آثارش خیلی هم غنی است به گونهای عرضه بکند که من خواننده گیج نشوم و بتوانم کار را ادامه بدهم. البته این نوعی از ادبیات است. ادبیات از نوعی که شاید ۵ هزار خواننده دارد و همیشه روی این روند و روال باقی میماند و نویسندگانی هم که اینگونه هستند راضی هستند چون دوست دارند اینگونه بنویسند. ولی پیشنهاد من این است که اگر امکان داشته باشد فارس باقری کمی هم به این اصل نگاه کند که چگونه میتواند سرگرمکننده بنویسد. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
شروع کردن نوشته با این همه حدس و گمان معنایی ندارد...فارس باقری در جنگ نبوده...نمایشنامه نویس است و داستان نویس... قبلا از او داستانی در همین وب سایت منتشر شده، پس پیدا کردن کسی که او را بشناسد سخت نبوده...کافی بود جستجویی در گوگل بکنید تا به همین وب سایت برسید...برای کسی که در وب مطلب منتشر می کند، باید جستجویی ساده در گوگل راحت تر از حدس و گمان باشد، نه؟
-- ساسان ، Oct 9, 2008فارس باقری متولد 1354 است.
-- لیلا ، Oct 9, 2008پس از عرض سلام، احتراما از دو چیز تا حدی در تعجبم:
یک. چرا خانم پارسی پور از قصه هایی که اتفاقاً به نظر خیلی جالب میرسند، و به نظر من حتی به دیدگاه تخیل پرداز و قوی خود خانم پارسی پور که از قصه هایشان با آن آشنا هستیم، خیلی هم نزدیک به نظر میرسد، چندان خوششان نیامده؟
دو. آیا اصولا دوره اینجور قصه های به اصطلاح «ذهنی» نگذشته است؟
نه اینکه بخواهم بگویم اینطور قصه ها (یا سایر آثار هنری مشابه) بد هستند که درست بر عکس، حتی از طرفداران این نوع از هنر هستم، اما تقریبا به هر طرف که نگاه میکنی قصه، فیلم، نمایش، موسیقی، نقاشی، شعر و حتی معماری و مجسمه سازی، بیشتر به مقوله های کاملا تخیلی و ذهنی میپردازند تا واقعی، یا واقعیت را از طریق رویا و کابوس و ذهنیتهای خیلی پیچیده بیان میکنند که ظاهرا به آن "رئالیسم جادویی" نیز گفته میشود.
قبول دارم که دوران آثار هنری رئالیستی خیلی وقت است که سپری شده و سبکهای جدید در واقع به این دلیل به وجود آمدند که "سنت شکنی" کرده و "کلیشه" را کنار بگذارند، اما آیا این آثار ذهنی و "جادویی" خود امروزه به صورت یک کلیشه تکراری در نیامده است؟
با تشکر
-- شهاب منزوی ، Oct 11, 2008با خانم پارسي پور در اين مورد كه پيچيدهنويسي سبكي در اين داستانها زياد به چشم ميخورد موافقم. ضمن اين كه هر چه كردم نتوانستم اين داستانها را بدون به ياد آوردن گلشيري بخوانم. به نظرم اين مجموعه كه بد هم نيست، در شكل حتي يك قدم هم آن سوتر از گلشيري نميرود، در محتوا هم هنوز نميتوان رد يك شاهمار را زد. اما بدون توجه به اين كه فارس باقري چند سالش است و چه كاره است و فقط باخواندن همين مجموعه، به اين نتيجه رسيده بودم كه نه در شكل و نه در محتوا، نميشود از نويسندهي اين مجموعه نااميد بود. ميتوان اميد داشت كه ردِ گلشيري چنين پررنگ بر اثرش نماند.
-- بهنام ، Oct 12, 2008