خانه > شهرنوش پارسی پور > بررسی و معرفی کتاب > وقتی هدايت مسخره می کند ... | |||
وقتی هدايت مسخره می کند ...شهرنوش پارسی پور
اين کتاب يکی از آثار پر از طنز صادق هدايت است دربارهی اسلام، گرفتاریهای اسلام، کوتهفکریهايی که در اين مذهب است و به همين جهت کتاب پنهان شده است. البته من قصد ندارم از اين کتاب دفاع کنم. يعنی به نظرم میرسد که هدايت بزرگتر از آن است که حرفی که من دربارهاش بزنم اهميت داشته باشد يا نداشته باشد. ولی منطقی در زندگی من است که مردم يا ارزشها را به اين علت که برای من غير قابل تحمل هستند يا دوستشان ندارم مسخره نمیکنم. بلکه هميشه به اين مسأله فکر میکنم که اگر حالتی در جايی وجود دارد بايد گشت و دلايلاش را پيدا کرد. نه اين که تخطئهاش کرد، مسخرهاش کرد يا از آن نفرت داشت. به طور مثال ما سالهاست عادت کرديم باور کنيم که عربها مردمی بیاستعداد هستند و بايستی قبول کرد يا باور کرد که آنها استعداد فنی يا صنعتی يا علمی و هنری ندارند، چرا که جز شعر هيچ ارزش هنری ديگری به بشريت هديه نکردهاند. ولی واقعيت اين است که وقتی ما به شرايط زيست عربها توجه میکنيم متوجه میشويم که آنها حق دارند که نتوانند هنر، علم، صنعت و فن به وجود بياورند. به طور مثال آيا نجاری در عربستانی که جز چند درخت نخلی که به صورت پراکنده در اين گوشه و آن گوشهی بياباناش هستند درخت ديگری در آن نيست میتوانسته وجود داشته باشد؟ يا فرض بفرماييد در مورد قالی بافی و پارچه بافی، آيا در عربستان گوسفند و حيوانات ديگر به اندازهی کافی بودهاند که پشمشان چيده شود، پشم نخ شود، نخ پارچه شود و ما باور کنيم که عربها قادر هستند که پارچه بافی کنند يا آثاری از اين قبيل به وجود بياورند. پس خيلی طبيعی است که عربها نه کشاورزی درستی داشته باشند، نه هنر و صنعت خاصی. مثلا آهنگری هم در بين عربها امکانپذير نبوده چون برای نرم کردن آهن شما به سوخت احتياج داريد. البته الان حدود صد سال است که نفت جايگزين سوختهای ديگر شده است ولی در قديم واقعا کسی اين را نمیدانست که میشود ار نفت استفاده کرد برای به وجود آوردن آتش و نرم کردن آهن. به هر تقدير من پيش از آن که بحث را ادامه دهم ابتدا بازگشت میکنم به کتاب البعث الاسلاميه علی البلاد الافرنجيه. کتاب را آقای بهرام چوبينه منتشر کردند و الان به چاپ الکترونيک هم رسيده و گويا خيلی موفق بوده است چون چاپهای بسيار متعددی از آن وارد بازار شده است. من جملات اول اين کتاب را برايتان میخوانم: در روز ميمون فرخنده فال بيست و پنج شوال سال هزار و سيصد و چهل و شش هجری قمری در شهر سامره از بلاد مبارکه عربستان دعوت مهمی از نمايندگان ملل اسلامی به عمل آمده بود که راجع به اعزام يک دسته مبلغ برای نشر دين حنيف اسلام در دنيا مشورت بنمايند. در اين کنفرانس شماری ايرانی و غير ايرانی دور همديگر جمع میشوند تا بروند اسلام را به جهان معرفی کنند. حالا توجه بفرماييد به يکی از شخصيتها که ايشان از اهالی زنگبار است. میگويد آقای تابونانا نمايندهی محترم زنگبار لخت و عور بلند شد به نيزهاش تکيه کرد و گفت: لحم آدمی خيلی لذيذ، افرنجی، ابيض! يعنی فرنگی سفيد. من روزی دو تا آدم بخور. دقت بفرماييد که اين جا ما داريم مسخره میکنيم جمعيتی از مردم دنيا را يعنی اهالی زنگبار را بدون اين که اصلا شناختی از آنها داشته باشيم. يا حتی باور کنيم که آدمخواری در آفريقا مثلا يک ضد ارزش بوده و وجود داشته است. مطالعات جامعه شناسی نشان میدهد که اگر آدمخواری در آفريقا ديده شده علتاش واقعا کمبود مواد غذايی بوده است. يعنی کمبود پروتئين و دور بودن اين جوامع از نظام کشاورزی، و ابتدايی بودن نظام کشاورزی باعث شده است که گهگاه آنها به آدمخواری رو بياورند. يعنی واقعيت اين است که فقط آفريقايیها نيستند که گاهی گوشت انسان خوردهاند. من در جايی خواندم که در بين قوانين کشور دانمارک در قرن دهم ميلادی يکی از قوانين اين است که فروش گوشت آدم در قصابیهای شهرها ممنوع است. دقت پس میفرماييد که در يک جايی به اسم دانمارک که امروز مهد تمدن محسوب میشود آدمخواری وجود داشته است. آدمخواری در نقاط ديگر دنيا هم به چشم خورده است. اجساد افرادی که از خيلی قديم پيدا میشود نشان میدهد که خيلی از آنها برای خورده شدن کشته شدهاند. انسان گاهی گرگ خودش است و تنها موجودی است در دنيا که میتواند همنوع خودش را بخورد، يعنی میتوانسته بخورد. خوشبختانه امروز به اندازه کافی غذا هست که ديگر لازم نباشد انسانها بروند همديگر را بخورند. ولی از اين بحث میخواهم نتيجه بگيرم عملی که هدايت انجام میدهد يعنی تحقير کردن اهالی زنگبار که ايشان حتی نمیداند شايد احتياطا زنگبار کجاست، بسيار کاری زننده و زشت است. يا در جای ديگری اين بحث میشود که خوب است به تن اين فرنگیها ما شپش بياندازيم بعد بابت کشته شدن يعنی به اصطلاح گرفتن هر شپشی از تن آنها وادارشان کنيم يک گوسفند بياورند در صحرای عربستان. يکی از آقايان میگويد که اگر به جای پول سوسمار و موش صحرايی هم بدهند قبول میکنيم. من مخصوصا اين قسمت را خواندم چون در اين اواخر از طريق اينترنت فيلمی به دست من رسيد. ويدئوی کوچکی با عنوان غذای عربی. بعد نشان میداد که چطوری شکم سوسمارها را پاره میکنند. آنها را میکشند. بعد پوستشان را میکنند، بعد از آنها کباب درست میکنند. بعد اين کباب را میگذارند روی برنج، بعد با برنج میخورند. خيلی من از ديدن اين فيلم متأثر شدم. يعنی نگاه کردم به آدم متمدنی که گاو را میکشد، بعد پوستش را میکند، بعد تکه تکه گوشتاش را میخورد، از استخواناش هم نمیگذرد. يا گوسفند را به همين ترتيب میکشد يا بز را ولی کشتن يک سوسمار را به يک عرب روا نمیدارد. عربی که در سرزميناش گاو و گوسفند نمیتواند پرورش دهد و آنقدر گرسنگی کشيده است که مجبور شده سوسمار را هم بخورد. خوب کجای اين قضيه خندهدار است. يا به خاطر آن من بايد بنشينم و جامعهی عرب را مسخره کنم. نه، اين را صميمانه میپرسم آيا واقعا ما میتوانيم به اين علت مردم را مسخره کنيم. مثلا بين خوردن سوسمار و گوسفند چه تفاوتی وجود دارد. چرا چون ما عادت کرديم گوسفند بخوريم فکر میکنيم خوردن سوسمار کار غلطی است. چينیها به طور معمول ممنوعيت خوردن گوشتهای مختلف را ندارند. آنها گوشت موش، گربه، سگ، ميمون، حتی ببر و پلنگ و خرس را هم میخورند ولی خوب اصولا گوشت کم میخورند. به همين جهت مردمانی لاغر هستند و به اصطلاح تنپرور نيستند و شکلهای خيلی طبيعی و انسانی دارند. خوب حالا چظور شده که ما چون گوسفند میخوريم خوب است ولی عربها چون سوسمار میخورند بد است. بگذريم از اين که البته صادق هدايت گياهخوار بوده و از هر نوع کشتاری بدش میآمده. اين میتواند انگيزهای باشد برای اين که ما مردم را مسخره کنيم. ولی در اينجا، در اين کتاب اختصاصا اين حالت، مسخره شده چون عربی است. چون شخص نيامده فکر کند در اين بيابان مردم چه بايد بخورند. شما فکر کنيد اگر به يک هندی بگوييد ما گوشت گاو میخوريم چه حالی به او دست میدهد. يعنی واقعا و از صميم قلب ناراحت میشود. پس من واقعا صميمانه دارم اين را پيشنهاد میکنم وقتی ما راجع به فرهنگ ديگری داريم فکر میکنيم به اين جنبهها توجه داشته باشيم که فقر، بيچارگی، کمبود مواد غذايی هميشه میتواند از انسان موجودی بسازد که به نظر مسخره بيايد. دوباره من به يک تکهی ديگری از اين کتاب توجه میدهم در صفحهی ۱۱ کتاب صحبت از اين است که به فرنگیها طرز لباس پوشيدن ياد بدهيم بعد يکی از شخصيتها به اسم آقای سکان الشريعه میگويد البته مستحب است که عبا بپوشند. اين حقير به ياد دارم که در کتاب تاريخ العبا و شولا تأليف اعجوبهی دهر و مقراض النواصير خواندهام که در موقع حملهی عرب به بلاد روميه، اعراب پوست شتر به خود همی پيچيدندی ولی همين که در انبار غلهی روميان وارد شدند جوالهای بسياری انباشته از کاه و جو در آن يافتندی از فرط گرسنگی ته کيسهها را سوراخ کرده و از محتوای آن با ذوق و شوق مشغول خوردن شدندی. همين که بالا رسيدندی سر آن را سوراخ کرده سرشان را درآوردندی و از دو طرف دستهایشان را. پس از آن وقت عبا مرسوم شد. به طوری که میبينيد باز اين که عربها گندم و جو ندارند و بنابر اين میآيند و به انبارهای گندم اين قوم و آن قوم دو طرفشان دستبرد میزنند امر مسخرهای شده. من واقعاً در همين جا بدون اين که احساسات مذهبی خيلی شديدی داشته باشم به اين نکته اشاره میکنم که در دين اسلام يک نبوغ فوقالعادهای به چشم میخورد. يعنی پيغمبر اسلام که از منطقهای بيابانی، گرسنه و وحشی به طرف دنيای متمدن رفت، آن قدر عقل و هوشمندی داشت که توانست قوانينی به وجود بياورد که امروزه متجاوز از يک ميليارد انسان به اين دين گرويدهاند. در صد عظيمی از آن جمعيت با علاقهی وافری تمام اين ارزشها را حفظ میکنند و به آنها وفادار هستند. معلوم نيست که چرا ما بايد احساس کنيم به خاطر اينکه زمين پر آب و علفی مثل زمينهای روم گيرمان انسان برگزيدهای هم هستيم. اين ديگر از نقاط خيلی مضحک طرز تفکر ما ايرانیهاست. گاهی من فکر میکنم واقعاً موقعاش رسيده که ما آن روش نگاهمان به جهان را عوض کنيم. هيچ کدام از نکاتی که اغلب ما را میخنداند، خندهدار نيست، اصلاً خندهدار نيست. يعنی هرگز نمیشود به يک عرب خنديد چون سوسمار میخورد يا يک آفريقايي را مسخره کرد که يک زمانی گوشت آدم میخورده يا حتی مثلاً اسکيموها را مسخره کرد که در گرسنگیهای وحشتناک جسد مردگان را میخوردند. خوب برويد در شرايط آنها زندگی کنيد و ببينيد آيا میتوانستيد دست به اين کارها نزنيد؟ امکانپذير بوده؟ من تصميم دارم از صفحهی ۱۱ کتاب صادق هدایت جلوتر نروم چون نه طنزش من را میگيرد، نه علاقهای دارم که بدانم مثلاً اين افراد قرار است چه جوری مردم جهان را مسلمان بکنند. احتياجی به دانستن اين مسأله ندارم اگر که بناست مردم را مسخره کنم و به آنها بخندم. البته اين اظهار نظر اصلاً به اين معنا نيست که کار هدايت ارزش ندارد. به هيچ عنوان. او يکی از بزرگترين نويسندگان تاريخ ايران است. ادبيات معاصر ايران با هدايت شروع میشود. ولی خوب اين را هم بايد باور کرد که طنز هدایت گاهی به اوج میرسد مثلاً در علويه خانم که يکی از شاهکارهای طنز زبان فارسی است. اما در جاهای ديگری به دليل برخی از تعصبات، برخی از پيشداوریها و عدم توجه به شرايط اجتماعی که يک مذهب را میسازد، مثلاً منطقهای بيابانی، بيابان و اينکه بيابان قانونمندیهای خودش را دارد و چارهای نیست جز زندگی بيابانی کردن به تمام اين دلايل من باور دارم که میتوانيم در کار يک نويسنده مثل هدايت يک تفکيکی ايجاد کنيم. يعنی بين يک شاهکاری که نوشته يا شاهکارهايی که نوشته و بين تعصباتی که داشته و عقايد تند و افراطی ميهنی و نژادیاش که باعث شده بتواند يک جامعهای را مسخره کند يا يک مذهب را دست بيندازد. باز هم تکرار میکنم اين به معنی ارزشگذاری به کار صادق هدايت نيست بلکه صرفاً و با توجه با اينکه روح زمان نيز چنين بوده بايد پذيرفت که چه بسا اگر ما هم در آن زمان زندگی میکرديم، دارای عقايد افراطی اين چنينی میشديم. شب و روز شما خوش باد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|