خانه > سید ابراهیم نبوی > از نگاه دیگران > «آزادی با عشق در تضاد است» | |||
«آزادی با عشق در تضاد است»سید ابراهیم نبویnabavi@radiozamaneh.com> ویدیوی این گفت و گو با فرناندو آرابال را میتوانید اینجا ببینید. فرناندو آرابال، میهمان همیشگی کنفرانس رنسانس دوم است، آرابال نمایشنامهنویس، متفکر و هنرمندی است که کمتر بیرون ظاهر می شود، اما وقتی ظاهر میشود مثل خیلی از سوررئالیستها، ظهوری تحریککننده و حضوری چشمگیر دارد. از آرابال میپرسم از دیروز که آمدی، همه چیز بهطور عادی پیش رفت؛ هیچ مشکل خاصی پیش نیامد و سر و صدایی نشد و امروز هم آرام بودید. بگویید چه اتفاقی افتاده؟ آیا برای آقای آرابال مشکلی پیش آمده است؟ بر خلاف نظر شما، میگویند سخنرانی من بسیار خشن بود و حتی برخی را هم بدجور تکان داد. از سالها قبل سوء تفاهمی وجود دارد و بسیاری من و دوستانم چون پیکاسو، دالی، کوندرا، هوئلبک و دیگران را خشن میخوانند. ما را برافروخته و تحریککننده میدانند، در حالی که ما هرگز به دام پرووکاسیون و تحریک کنندگی نیفتادیم. تحریک و برافروختگی چون عشق و بخت، یک حادثه است و نمیتوان جلوی وقوع آن را گرفت. من از سویی قربانی برافروختگی دوستانم بودم و از جانب دیگر از این برافروختگیها توانستم استفاده کنم، ولی با این وجود هرگز آنها را در این زمینه مقصر نمیدانم و هرگز فکر نکردم که هدف آنها، تحریک کردن من بوده است.
ما، من و دوستانم، همیشه طرفدار دوگانگی بودهایم، آن دوگانگی که در عمرخیام و یا فلاسفه یونان و در مکانیک کوانتومی میبینیم. نباید فراموش کرد که حلقه دوستان من کسانی هستند که دوران مدرنیته را شکل دادند. این دوستانم چون من همه طرفدار دقت، ریاضیات و بازی شطرنج هستند. شطرنجی که در کشور شما ایران اختراع شد. بازیای که پدرکشی هدف آن است و همزمان عشق و خشونت را در خود دارد... البته ما در ایران برای کشتن پدرانمان از راههای دیگری هم استفاده میکنیم، الان مدتی است که دیگر از شطرنج به این منظور استفاده نمیکنیم. بازی شطرنج آنچنان که فیشر میگفت مثل زندگی نیست، بلکه خود زندگی است. این اتفاقی نیست که بازی شطرنج را در ایران اختراع کردند و اتفاقی هم نیست که بهترین بازیکنان شطرنج، همیشه شهروند یک امپراطوری بودهاند. زمانی که اسپانیا درگیر بازی به زیر سلطه آوردن فرانکو بود، بهترین شطرنجباز زمان ما، روحانی اسپانیایی لوئیس لوپز بود. در زمان رنسانس هم بهترین بازیکنان، ایتالیایی بودند. نامههای سال ۱۹۸۴ به فیدل کاسترو به قول خودت در سخنرانی دیروز به نتیجه رسید و تبدیل به خدا شدی، آیا میتوانی پیش بینیهای خودت را در مورد جهان در یک سال آینده بگویی؟ این نامههایی هستند که من خطاب به دو دیکتاتور و دو مستبد نوشتم؛ فرانکو و فیدل کاسترو. اگر در جستجوی زندگی آرامی بودم این نامهها را پس از مرگشان مینوشتم و نه در زمانی که در قید حیات بودند... برخی از این نامهها در یک ماه گذشته به فارسی برگردانده شد و یکی از آنها هم منتشر شد... جالب است. من بهطور متوسط دوبار در ماه از ایران ایمیل دریافت میکنم. میگویند خوانندگان آثار من هستند و این البته باعث غرور است.
امیدوارم روزی بتوانم بار دیگر به تهران و شیراز که حدود ۳۰ سال پیش برای اولین بار به این دو شهر سفر کردم، بازگردم... در ایران گفته میشد قصد سفر به ایران داری؟ آیا همینطور است؟ موضوع چه بود؟ میخواهم پس از ۳۰ سال برگردم ببینم چه بر سر تهران که بخشی از نام خانوادگی من هم است، آمده است؟ و بار دیگر به شهر سحرآمیز شیراز سفری داشته باشم. تابستان گذشته مرا برای حضور در جشنوارهای از نمایشنامههایم دعوت کرده بودند، ولی پایم شکست و نتوانستم بروم. امیدوارم فرصت دیگری دست دهد و آنچنانکه تابستان گذشته قول داده بودم به کشورتان بروم و با شاعران، نمایشنویسان، شطرنجبازان و دوستان آزاده ایرانی بار دیگر ابراز همبستگی کنم. بدبختانه فرهنگ من آنقدر گسترده نیست که آثار همکاران ایرانیام در آن بگنجد. متأسفانه با فعالیتهای شعرا، نمایشنویسان و شطرنجبازان ایرانی آشنایی ندارم. آشنایی من به حلقه دوستان فیزیک کوانتومیام خلاصه میشود. به نظر میرسد که چاوز، بوش، گوردون براون، احمدینژاد، حسن نصرالله، مشرف، مدودف و دیگران، دنیایی از کوتولههای سیاسی را در یکی دو سال گذشته به وجود آوردند. نظرت در مورد این دیوانگانی که به شتاب به طرف مرگ میروند چیست؟ شما حق دارید. این مساله، مخرج مشترک سیاست است و به همین خاطر من از ابتدا به آنارشیسم روی آوردم و با توجه به این امر که آنارشیسم هرگز به قدرت نرسیده است، حساب خود را از دنیایی که شما به آن اشاره می کنید، جدا می دانم. من آنقدر برای دموکراسی احترام قائل هستم که هرگز در هیچ انتخاباتی شرکت نکردهام تا با رای خودم در نتیجه آن تاثیر نگذارم و به این روند خدشه وارد نیاورم. در برخی موارد حقوق بشر و آزادی در حاشیه عشق قرار میگیرد. آزادی از دید من با عشق در تضاد است. نمیدانم احساسی ازخوشحالی یا احساسی از غم داشته باشم که امروز سیاستمداران از قدرت کمتری برخوردارند، زیرا قدرت واقعی در دست بورس و پول است، هرچند که بخشی میکروسکوپی از قدرت نیز، در اختیار شعر قرار دارد.
قدرت ادبیات در دنیای معاصر، شکننده است. مجموعههای غیرواقعی چون یوگسلاوی یا اتحاد اسلاوهای جنوب تکه پاره شد و به شکل بسنی، مونته نگرو، اسلوونی، کروواسی و صربستان درآمد و این تجربه را باید پیروزی ادبیات دانست. تشبیه زیبایی است. ولی کتاب بسیار قشنگی است که اگر شما بخوانید بد نیست، نامههایی به فیدل کاسترو. در این کتاب نویسنده، شعر و سیاست را ترکیب قشنگی کرده که فقط برای جدا کردن کشورها نیست. همانگونه که شما با درایت اشاره کردید این چنین است؛ فرانکو دیروز و فیدل امروز با ممنوع اعلام کردن آثار من، بهترین هدیه را به من دادند. امروز در زیرزمینهای کوبا عدهای شاعر سرگرم تدوین مجموعه آثار من هستند و بر نخستین جلد این آثار نوشتهاند فرناندو آرابال که جهان به او ارج میگذارد؛ ولی در کوبا، ممنوع است. در ایران هم اخیراً استادی از تهران «هزارتو» (لابیرنت) مرا به فارسی برگردانده است و گفته میشود که ترجمه بسیار زیبایی است. استاد دیگری هم میگوید یکی دیگر از آثار مرا در تهران تدریس میکرده است... روشنفکر یا اندیشمند خلاق پس از سالها تبدیل به یک مارک یا برند میشود، مثل ماسیمو دوتی، زارا، بنتون، فرناندو آرابال ... و از آن زمان هرچه تولید کنی به قیمت خوبی به فروش میرود. آیا این موضوع باعث توقف خلاقیت فردی نمیشود؟ آری، ولی من بسیار جوان و زیبا هستم و اگرچه ۷۵ ساله به نظر میآیم ولی دیده نمیشود، چون در حقیقت ۷۶ سال دارم و برایم بسیار دیر است. من چون پروانهای هستم که نمیتواند بالهایش را تعویض کند و یا ببری که زمان پوست انداختنش گذشته است. هیچ چیز دیگری نمیتواند مرا ارضا کند و اگر تغییر کنم دوستانی چون کوندرا مرا طرد خواهند کرد و من مطرود نمیتوانم زندگی کنم. فراموش نکنید که من بازماندهای بیش نیستم. در اروپا چهار تفکر مدرن وجود داشت. داداییسم، سوررئالیسم، پانیک (وحشت زدگی) و فیزیک کوانتومی. من در زمان داداییسم بسیار جوان بودم، زیرا متولد ۱۹۳۲ هستم و دادا در سال ۱۹۱۹ بهدنیا آمده است. با کریستین سارا، بنیانگذار سوررئالیسم ساعتها شطرنج بازی کردهام و سه سال را با آنها گذراندم. دورانی استثنائی بود. و بالاخره به فیزیک کوانتومی میرسیم. من یکی از برگزیدگان جنبش ساتراپ هستم. لقب ساتراپ که از کشور شما میآید، به ده جایزه نوبل میارزد. در مجموع در قرن بیستم ۳۷ نفر توانستند این لقب را بهدست بیاورند که یونسکو یکی از آنهاست. امروز از این ساتراپها تنها پنج نفر زنده هستند. من بازمانده چهار تفکر مدرن معاصر هستم و شاید حتی لیاقت چنین افتخاری را هم نداشته باشم.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
چاوز، بوش، گوردون براون، احمدینژاد، حسن نصرالله، مشرف، مدودف و دیگران ...
بذارید ببینم ... فکر کنم «اولمرت» رو جا انداختید.
-- مانی ب. ، Aug 7, 2008