تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
از این ستون به آن ستون - برنامه بیست و نهم

سر سرباز هخامنشی را برایم بیاورید

این برنامه «‌از اين ستون به آن ستون» را از «اينجا» بشنويد.

برنامه را می‌توانید «اینجا» ببینید.

‌ ‌

خبرهای هفته

با سلام، اینجانب عل‌اصغر از دگولس پرس، خبرهای هفته گذشته و منوچهر و محمود نفتی و دانشگاه علامه و جنگ و هری پاتر را به سمع و عمل شما می‌رساند.

آقام قیصر امین پور شاعر توانا و زبردست درگذشت. به مناسبت درگذشت این بزرگوار که شاعر بسیار بزرگی بود و واقعاً هیچ نمونه‌ای مثل خودش نداشت و دیگه چی بگم، خیلی آدم باحالی بود، درگذشت.

کلیه مقامات مملکت به خاطر درگذشت این شاعر تسلیت گفتند. آیت‌الله نامبروان گفت: «ایشان شاعر بزرگی بود.» آقام خاتمی گفت: «قیصر امین‌پور ستاره درخشانی بود.» محمود نفتی اعلام کرد: «ایشان شاعر بود و شاعران جزو هنرمندان هستند، چون مکانیک نیستند.» و دیگر هیچ چیزی یادش نیامد. سپاه پاسداران نیز یک اطلاعیه صادر نموده و گفت: «ما هم هستیم.»

***

ولادیمیر لاوروف، وزیر خارجه ولادیمیر چکمه پیام این ولادیمیر را در یک پاکت بسته که روی آن عکس یک قلب تیرخورده نقاشی شده بود و گوشه آن نوشته بود «برسد به دست آقای محمود نفتی» تقدیم وی کرد.

محمود نفتی پس از دریافت پیام به آقا لاوروف گفت: «دستت درد نکنه که دعوت‌نامه عروسی دختر آقا ولادی رو واسه ما آوردی» اما لاوروف گفت: «این دعوت‌نامه عروسی نیست حاجی! اوضاع خطریه. ایشون گفتن باهاس قطعش کنین ها، اگه این چهار تا سانتریفوژ رو جمع نکنین، خواهر و مادرتون تشریف می‌برن زیارت.» اما محمود نفتی اعلام کرد: پیام روس‌ها فقط یک دعوتنامه عروسی دختر آقا ولادیمیر بود و دیگر هیچی نیست. بیخودی نگران نباشید.»

آقا محمود نفتی اعلام کرد «زمان سخن گفتن از جنگ سپری شده است.» روان‌کاوان توضیح دادند که ایشون حالشون خوب نیست. منظورشون اینه که نرین روی اعصاب ما، دیگه حوصله حرف زدن درباره جنگ رو چی؟ نداریم. ایشان قبلاً هم در مورد انرژی هسته‌ای گفته بود: «پرونده هسته‌ای بسته شده است.» یک بار هم گفته بود: «ایران غنی سازی کرد، همین جوری.» فردا هم می‌گوید: «جمعیت ایران ۳۰۰ میلیون نفر شده است، چون دولت اعلام می‌کند. هر کسی هم بشمرد، دستگیر می‌شود.»


لاوروف: داداش! اصلاً شوخی نداریم. سانتریفیوژ رو جمعش کن. این‌ها خطرین!



کنسرت آقا دولتمند خالف از نوازندگان چیره‌دست و ماهر تاجیکستان در ایران برگزار شد. در عوض کنسرت خواننده ایرانی خانوم گوگوش در دبی که یک کشور عربی است، برگزار شد و به جای آن کنسرت آقام خالد خواننده عرب در آمریکا برگزار گردید و کنسرت خانوم مادونا خواننده آمریکایی که همیشه یادش می‌ره لباسش رو بپوشه، در اسپانیا برگزار شد. یکی از آگاهان به ما گفت: «به این‌ها بگین هر کی بره خونه خودش کنسرت بده» اما داداش همون آگاهان گفت: «نمی‌شه داداش! این‌ها مشکل دارن، هر کی باهاس بره یه جای دیگه.»

***

آقا منوچهر معروف به متکی بعد از دیدار با هوشیار وزیر خارجه عراق اعلام کرد که کشورش (منظورش از کشورش همون کشور ماست) آمادگی دارد تا اختلافات میان ایران و عراق را حل کند. ترکیه اعلام کرد که قصد دارد حال پ.ک.ک را بگیرد. عراق هم اعلام کرد «ما نمی‌دونیم با اینا چی کار کنیم. هر کی بلده، ترتیب اینا رو بده.»

آقا متکی گفت: «ما مشکلات شما رو حل می‌کنیم. ولی باهاس حکومت عراق تغییر و آمریکا از آن جا رفته و رییس‌جمهور و نخست‌وزیر آن عوض شده و دولت ترکیه نیز از این لاییک‌بازی دست برداشته، کردها هم باید بروند سوریه و سوریه هم باید برود به اردن تا اختلاف حل بشود.» آقا منوچهر همچنین به آمریکا گفت: «ما آماده مذاکره با این‌ها هستیم.» یک نفر به ما گفت: «احتمالاً فردا منوچهرخان استعفا کف دست، باید برود لای دست آقام علی لاریجانی.»

***

دانشگاه علامه طباطبایی که واقعاً یک آدم خیلی دانشمند بود که چند جلد کتاب به چه کلفتی نوشته است که آدم نمی‌تواند آن‌ها را روی دست هم بلند کند، دیروز یک تظاهرات دانشجویی مشتی شد. دانشجویان شعار می‌دادند: «اوی! محمود نفتی! سه نفر از رفقای ما را از زندان آزاد کن.»

به خاطر همین نیروهای سر مخفی قاتل ناپیدا، برای نشان دادن آزادی بیان در دانشگاه، سه نفر دیگر از دانشجویان را دستگیر کرده، آن‌ها را به اوین بردند. رییس زندان اوین هم به دانشجویان اعلام کرد: «این جوری هر روز هر روز واسه ما دردسر درست نکنین. ما وقت نداریم هر روز بیاییم دنبالتون، خودتون هر روز سه تا بیایین برین زندان.»

***

یک اداره آمارگیری در آمریکا که کارش شمردن مردم این کشور است، اعلام کرد ۵۲ درصد از مردم آمریکا با بمباران ایران موافق هستند. یک نفر به ما اطلاع داد که علتش این است که ۵۲ درصد مردم آمریکا سخنرانی‌های محمود نفتی را تا به حال دیده‌اند.


دامبلدور در حال عملیات جادوگری با انگشترهای عقیق و جالب در دست

ترجمه کتاب هری پاتر نوشته آبجی رولینگ که واقعاً یک کتاب سوزناک و جالب برای کودکان و نوجوانان در مورد اجنه و پری و جادوگر می‌باشد، در فرانسه ترجمه و چاپ شده و ۱۵۰ هزار نسخه آن، هوشت، به فروش رفت. در ترکیه هم ترجمه ترکی همین کتاب ایکی ثانیه فروش رفته و تمام شد. اما در آلمان هنوز ملت آلمان همگی منتظرند که ترجمه آلمانی این کتاب وارد بازار شود.

البته ترجمه متن ایرانی هری پاتر به صورت غیرقانونی و با اجازه دولت چاپ شده و دو هفته قبل از تمام شدن نوشتن کتاب به وسیله نویسنده، چاپ شد و پخش شد و چون روزنامه کیهان علیه آن تبلیغ کرده بود، در حال حاضر به چاپ دو هزار و هفتصد و سی و چهارم رسیده است.

البته آبجی رولینگ نویسنده این کتاب در یک سخنرانی نامردی اعلام کرد که آقا دامبلدور که واقعاً ما تا به حال خیلی روی او حساب می‌کردیم و خانواده‌ها، بچه‌شان را دست او می‌سپردند، انگاری یک سری مسائل‌هایی داشته که همجنسگرا بوده که البته نباید این مسائل مردم را به دیگران گفت. و پیام اینجانب به این آبجی محترم این است که اوی! خانوم! جلو خودت رو بگیر. آدم با آبروی یک پیرمرد بازی نمی‌کنه؛ خواهشاً.

***

آقا محمود نفتی اعلام کرد که ما «دستان خبیث اخلال‌گر در اقتصاد کشور را شناخته‌ایم.» وی گفت: «آن‌ها دو دست بودند. یکی دست راست و یکی دست چپ.»

خبرهای ما در اینجا به پایان رسید و اکنون به گزارش ویژه خبرنگار ما از لندن توجه فرمایید که یک گزارش توپ و بسیار بیسکویت می‌باشد. تا هفته آینده خدا نگهدار شما.

***

سر سرباز هخامنشی را برایم بیاورید

این جانب علی‌اکبر خوشحال خبرنگار دگولس‌پرس از لندن گزارش می‌کند.

در حالی که هنوز خاطره فیلم معروف «سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید» اثر تاریخی و معروف و دوبله‌شده سرجیو لیونه از خاطره‌ها نرفته است، و در حالی که در افغانستان و عراق تعدادی از خارجیان توسط القاعده سر بریده شده و جهان با این جنایت بزرگ و دردناک مواجه است، در حراج کریستی لندن سر یک سرباز هخامنشی به فروش رفت.

امروز روز تلخی برای ایرانیان بود، در حالی که ده‌ها سرباز هخامنشی در بیابان‌های اطراف تخت جمشید زیر برف و باران و در معرض آب‌گیری سد سیوند قرار داشته و ممکن است پای به فرار بگذارند، سر این سرباز هخامنشی که به گفته برخی کارشناسان اقدام به فرار مغزها کرده است، باعث دردسر بزرگی در لندن شد.


سرباز هخامنشی که سرش رفت و خودش به فروش رفت

سر این سرباز هخامنشی که از پلکان شرقی کاخ آپادانا جدا شده بود و سال‌ها قبل در مالکیت فردی فرانسوی قرار گرفت، در حراج کریستی لندن به مبلغ ۵۸۰ هزار پاوند به فروش رفت. بنا به گزارشات شاهدان غیرعینی، سر این سرباز از محلی نامعلوم به سرقت رفته و در تاریخی نامعلوم از جا برداشته شده و توسط شخصی نامعلوم در زمانی نامعلوم از ایران خارج شده و در سال ۱۹۸۴ که زمان آن معلوم است، صاحب قبلی این اثر آن را از یک حراج در نیویورک خریده است.

دولت ایران اعلام کرد که ما این قدر سر اضافی در این مملکت داریم که این یکی زیاد مهم نیست. دولت اعلام کرد که اگر سر این سرباز معلوم الحال با پای خودش به وطن برگشت که برگشت؛ وگرنه نه تنها دولت یک ریال هم برای این سرباز فراری خائن نمی‌دهد، بلکه ورود کلیه هخامنشیان را نیز به ایران ممنوع خواهد کرد.

شمقدری، معاون رییس جمهور در یک اظهار نظر قهرمانانه اعلام کرد «ما توانستیم باعث پایین آوردن قیمت خرید سر سرباز هخامنشی شویم.» مسئولان کشور نیز اعلام کردند «ما هرگز حق ملت لبنان و نیکاراگوئه از بودجه ایران را از گلوی بچه‌های آن‌ها نمی‌بریم تا برای میراث فرهنگی کشور مصرف کنیم.»

کارشناسان فرهنگی کشور معتقدند هنوز معلوم نیست خود سر سرباز هخامنشی در این ۲۰ سال که در فرنگ زندگی کرده، به آن جا عادت کرده باشد یا نه. شاید بهتر است از خود او سؤال شود که آیا ترجیح می‌دهد در لندن و پیش یک انگلیسی زندگی کند، یا زیر آب‌های سد سیوند برود. سؤال این است: سر این سرباز دوست دارد این جا باشد، یا آن جا؟

علی‌اکبر خوشحال، دگولس پرس، لندن

***

جنگ جنگ تا پیروزی

شرف و قبرستان
و آنان برای شرفشان جنگیدند. پس از جنگ یک قبرستان بزرگ باقی ماند و مقدار زیادی شرف.

ضرورت
همیشه یک جنگ بزرگ به مقداری آرزوی برآورده نشده نیاز دارد که توسط تعداد زیادی انسان آرزومند قرار است به آن برسیم. این افراد در راه این آرزو می‌میرند و کسانی که زنده می‌مانند به پیروزی‌های بزرگی می‌رسند که شباهتی به آرزویشان ندارد.

مازوخیسم
ستایش جنگ نوعی مازوخیسم است، اصولاً همه آدم‌ها یک جور ارضا نمی‌شوند.

اشتباه بزرگ
اشتباه بزرگ صدام حسین این بود که فکر می‌کرد همه مثل خودش می‌جنگند. متأسفانه اطرافیانش هم همین طور فکر می‌کردند. او زمانی فهمید که بقیه مثل او نمی‌جنگند که جنگ تمام شده بود و او شکست خورده بود.

تا آخرین قطره خون
معمولاً کسانی که تا آخرین قطره خون می‏جنگند، جنگنده‏های خوبی نیستند.


بچه‏های مردم
فرمانده سربازان آن قدر شجاع بود که می‏توانست همه بچه‏های مردم را به کشتن بدهد.

ترس از جنگ
بسیاری از جنگ‏ها را مردان شجاعی که به فکر گذشته هستند، آغاز می‏کنند و مردان ترسویی که به فکر آینده هستند، به آن خاتمه می‏دهند.

ما می‌جنگیم
جنگ‏ها با فریاد و در سخنرانی‌های عمومی آغاز می‏شود و در آرامش و با مذاکره در پشت درهای بسته تمام می‏شود.

جنگ
انسان حیوانی است ناطق؛ و به همین دلیل است که می‏جنگد.

او مرد شجاعی است
اصولا یکی از دشوارترین کارهای جهان تعیین مرز شجاعت و خریت است.

فداکاری
فکر می‌کنید چرا اکثر آدم‌هایی که فداکاری‌های بزرگ می‌کنند، در زندگی عادی احمق به نظر می‌رسند؟

پیروزی
معمولاً پیروزی با شرافت به دست نمی‌آید.

صداقت
سیاست‌مدار با صداقت؟ چند تایی را می‌شناسم که در قبرستان دفن شده‌اند.

آخرین راه!
و ... ای مرگ! تو را با آغوش باز می‌پذیرم، البته چاره دیگری هم نداری!

آرزوی کوچک
آرزوی مرگ کردن! تنها آرزویی است که مطمئن باشید حتماً برآورده می‌شود.

***

اهل ایرانم من

اهل ایرانم من
روزگارم بد نیست
سفره نفتی دارم
بشکه‌ای هست ۹۰
از ۹۰ رفته به بالا
نرسیده است به ۱۰۰

خرده‌هوشی دارم
از میان همه ۷۲ میلیون آدم
هاله نوری را من
برگزیدم یک دم
هوش من کافی نیست؟


سر سوزن ذوقی دارم من
شاعرم مولوی است
تازگی می‌گویند
مولوی ترک شده
یا عرب بود از بیخ
شایدم اهل مونیخ
گفته شد ایشان رفته سفری استانبول

پسرخاله من، کورش جان
- که توی خانه به او سید حسن می‌گوییم-
رفته دنبال حقیقت آن جا
رفته دنبالش تا آنتالیا
فیلم‌هایی دیده است
پر از ابرام تاتلیس، سی بل جان
من شنیدم که پسرخاله من
زیر باران با چیز خوابیده است
و چنان شد که چنین چاییده است
گفته او در سفرش
یک شب از ساعت هشت
تا سحرگاه دگر
توی دیسکو یه کمی رقصیده است
سفری رفته سوی مولانا
- ای برادر! عرفان واقعاً سختیده است!

اهل ایرانم من
دوستانی دارم دانشجو
دوستانی بهتر از آب روان
همه‌شان نابغه‌اند
یکی از آن‌ها در بند سه است
آن یکی رفته به بند علما
است که عجب جای خوشی است
۱۰ قدم مانده به ۳۰۰
توی زندان اوین
دوستانم همه‌شان عالی و خوب
همه‌شان خوب‌ترین
هفته‌ای چند نفر
امتحان می‌گردند
توی زندان اوین
امتحان کتبی
با دو چشم بسته
و سؤالات زیاد
عمه و دایی و خاله همه را باید گفت
همه را باید بر کاغذ اقرار نمود
هر چه را بود و نبود

من چماقی دیدم راست‌ترین
راست می‌گفت به من
راست افراطی بود
ظاهراً چپ می‌زد
ولی افسوس
که با راست‌ترین‌های جهان
گپ می‌زد
راست‌هایی همه چپ
چپ‌هایی همه لوچ
وعده‌هایی سر سفره پرنفت
دو سه تا توخالی
شش تا پوچ

من قطاری دیدم
اورانیوم می‌برد
و چه خالی می‌رفت
سرعتش بود چو باد
دنده‌اش کنده و بی‌ترمز بود
او غنی‌سازی را می‌فرمود
و فقیران را افزود زیاد

اهل ایرانم من
نام من هاله نور
قبله‌ام آفریقاست
من نمازم را می‌خوانم در اشتوتگارت
و وضویم را در بحر خزر می‌گیرم
بعد از اجلاس اخیر
نفت آن کم شده است
گازهایی چه زیاد
پول‌هایی که همه رفته به باد
توی لبنان و کاراکاس و چاد

روزهای عالی
وعده‌های خالی
مشکلات مالی

نازلی احساس( معصومه مستشار سابق)

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

لینک تصویری هنوز خراب است

-- سهند ، Nov 10, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)