تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
از این ستون به آن ستون– برنامه‌ی شانزدهم

زیر سایه‌ی ترس

از «اينجا» بشنويد. و در «اينجا» ببينيد.

خبرهای هفته‌ی گذشته

خبرهای هفته‌ی گذشته را عل‌اصغر از دگولس پرس به اطلاع می‌رساند.

آیت‌الله مشکینی و آقا اینگمار برگمن و مایکل‌آنجلو آنتونیونی، کارگردانان معاصر، درگذشتند. به همین خاطر ملت به عزرائیل هشدار دادند: اوی! چه خبرته؟ چند تا چند تا؟ هی زرت‌وزرت سرش رو انداخته پائین و هر کاری دلش می‌خواد می‌کنه! ضمناً چون آقا مشکینی رئیس مجلس خبرگان بود که این مجلس خبرگان رهبری ممکن است اکبر آقا پسته به ریاست آن انتخاب شود، اعلام کرد که جلسه نخواهد داشت. روابط عمومی خبرگان رهبری اعلام کرد که منتظریم رقبای مربوطه نیز درگذشت فرمایند تا بعداً جلسه را یک‌دفعه بگیریم که اسراف نشود.

آقا هادی نژادحسینیان، معاون سابق نمی‌دونم چی‌چی، گفت: «ایران در خط لوله‌ی صلح 32 درصد به هند و پاکستان تخفیف داده است.» آقا محمود نفتی فریاد زد: آی خونه‌دار و بچه‌دار! حراجه حراج! زنبیل تو بردار بیار، آتیش زدم به مالم! یک نفر از آدم‌های وارد گفت: در عوض قرار است هند و پاکستان در موارد دیگر هم تخفیف بگیرند.

یک نفر که خیلی آدم بیخودی بود، اظهار داشت که «مولانا، یعنی همون حاج آقا مولوی خودمون، ترک می‌باشد و فقط چند روزی از خاک ایران رد شده است. همین آقای بیخودی اظهار داشت: بازهم خیلی همت داشته که توی همین چند روزی که از ایران رد شده، فارسی بدون لهجه یاد گرفته و یک کتاب شعر به اسم مثنوی معنوی به چه کلفتی نوشته که همین کتاب اینقدر سنگینه که اگر بزنی تو سر همین آقای محترم می‌میره در جا، و هر چی کتابش رو ورق بزنی به این زودی تموم نمی‌شه. آخه آقای محترم! این آقا از ایران فقط چند روز رد شده بود، پس چطوری این همه «من نه منم نه من منم» و «روح تویی، روان تویی» رو که آقا شهرام ناظری کلی از شعرهاش رو ضایع کرده، گفته بود. آدم می‌خواد یه خط شعر بگه اعصابش خورد می‌شه و بازوهاش درد می‌گیره، اون وقت این مولانا دو تا کتاب شعر گفته فقط توی همون چند روز؟


تصویری باورکردنی از یک جوک باورنکردنی، احمدی‌نژاد قبل از عمل

موشه پرز، رئیس جمهور اسرائیل، که در یزد متولد نشده است، گفت: «احمدی‌نژاد یک جوک باورنکردنی است.» آقا محمود نفتی نیز برای اینکه این موشه پرز این جوک را باور کند، گذاشت درست بعد از شکست تیم ملی فوتبال ایران که خیلی ضایع‌بازی بود، گفت: «افتخارات اخیر در تاریخ ورزش ایران بی‌سابقه است.» چند نفر گفتند: برو بینیم بابا، داری دیگه می‌ری رو نرو!

اولین موش اسکیزوفرنیک، که اسمش خیلی سخته، فکر کنم منظورش عصبی باشه، در دنیا ایجاد شد. این موش که می‌داند که گربه او را خواهد خورد، گفته است: «می‌دونم منو می‌خوره، ولی چی کار کنم عاشقشم، بدبختشم، خیلی دوستش دارم.» این موش در انتخابات به همین گربه رأی داد و در حال حاضر در یک کارخانه ساخت تله موش استخدام شده است.

معاون دادستانی اداره چکش و ترازو اعلام کرد: «زوج‌ها در خیابان دست همدیگر را نگیرند، چون این کار درست نیست.» واقعاً راست می‌گه، چیه مثل مرحوم لاله و لادن چسبیدین به هم، سریش! ول کن دیگه! از امروز خانوم پشت سر آقا راه بره و از پشت کت آقاشونو بگیره که گم نشه، آقا هم هر چند دقیقه بدون اینکه پشت سرش رو نگاه کنه بپرسه: خانم! هستی یا گم شدی؟ یک خانم گیر سه پیچ که یک هوا قاطی تشریف داشت، پرسید: ببینم! دست شوهرمون رو توی خیابون نمی‌تونیم بگیریم، ماچش هم نمی‌تونیم بکنیم؟

هفته‌ی گذشته بخش وسیعی از مشکلات اقتصادی مردم گل‌بلستان حل شد. با اعدام هفت نفر در مشهد قیمت مسکن به‌طور کلی کاهش یافت، با اعدام دو نفر در تهران نرخ تورم نصف شد و با دستگیری چند روزنامه‌نگار از جمله آقا فرشاد قربان‌پور و آقا مسعود باستانی و ایجاد مشکلات برای آقا سهیل آصفی خوش‌تیپ قیمت کلیه کالاها از جمله پوشاک و گوجه‌فرنگی و چیزهای دیگر از نصف هم کمتر شد. دولت اعلام کرد که اگر موفق شود 60 درصد جمعیت ایران را اعدام کند، مشکلات اقتصادی 40 درصد دیگر را می‌تواند حل کند.

آقا محمود آلزایمر گفت: «هرگز ندیدم که مردم شعار بدهند گوجه فرنگی گوجه فرنگی حق مسلم ماست.» یک نفر گفت: آقا محمود! آلزی جان! شما چیزی رو که خودت گفتی که نفت می‌آریم سر سفره یادت نیست، اون وقت انتظار داری چیزهایی که دیگران می‌گن یادت بمونه؟ قربونت برم، برو آلزایمرت رو درست کن.

خبرهای ما به پایان رسید، تا هفته‌ی دیگر احتمالاً خدا نگهدار.

چگونه می‌شود ترسید؟

اصولاً وقتی می‌ترسیم واکنش‌های مختلفی نشان می‌دهیم، واکنش‌هایی که ناشی از ترس است و واکنش‌های طبیعی انسان است.

اعوذ بالله السمیع العلیم، بسم الله الرحمان الرحیم. عسی ان تکره شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبه شیئا و هو شر لکم. من سید ابراهیم نبوی اعتراف می‌کنم که در مدت فعالیت خود که در قالب به‌ظاهر روزنامه‌نگار صورت گرفت، شما را فریب دادم و در حقیقت من در تمام این مدت فقط یک جاسوس حقیر بودم که از طریق نوشتن آنچه آمریکایی‌های خائن بنیاد سایروس مورگان به من می‌گفتند، تلاش می‌کردم تا اذهان عمومی را فریب دهد. وقتی به ایران بازگشتم و توسط برادران عزیز و اندیشمند دستگیر و در زندان بازجویی شدم، بدون اینکه هیچ فشاری بر من وارد شود، تلاش کردم خودم را بیشتر بشناسم و بفهمم چه خیانت‌هایی به ملت کرده‌ام، آری من یک قلم به‌مزد خائن بودم. من از طریق نوشتن خبرهای واهی و دروغ که از طریق اینترنت و ای‌میل ارسال می‌شد، در خدمت شبکه هولناک عنکبوت و در حقیقت سرویس‌های اطلاعاتی انگلیس، آمریکا، فرانسه، هلند، اسرائیل، و کانادا و تمام آنگلوساکسون‌ها بودم. این من بودم که به جنگ شیعه و سنی دامن زدم، بدون اینکه بفهمم خیانت به انقلاب بزرگ اسلامی ایران و مسؤولان عزیز آن می‌کنم. من در بلژیک و هلند از طریق ارتباط با سیستم‌های اطلاعاتی این کشورها معنی واقعی هجمه‌ی استکبار به مفاهیم اسلامی را دریافتم. من در مدتی که در زندان بودم، به خیانت‌های خود پی بردم و از ملت ایران عذر می‌خواهم.


در این عکس مردمی که ترسیده‌اند در حال نظم به‌سر می‌برند

می‌شه این‌جوری ترسید، یا اینکه...

ملت قهرمان ایران! دستان بلند خود را برای گسستن زنجیرهای ننگین و عفن استبداد و لجن حکومت زورگوی اهریمنی بلندتر کنید و با پای محکم بر آسفالت خیابان انقلاب بکوبید و کاخ‌های سست استبداد را بلرزانید، فرزندان شما هزارهزار زیر شلاق و قید و فشار شکنجه می‌شوند و شما در سکوتی مرگبار نظاره می‌کنید؟ این است رسم جوانمردی! این است راهی که کورش و داریوش بزرگ به ما نشان دادند؟ ای آوخ بر شما، اف بر شما که فرزندان‌تان را جلوی چشم‌تان می‌برند و هیچ نمی‌گويید. من ابراهیم نبوی از همین‌جا از شما می‌خواهم که به خیابان بروید و سرود نبرد با استبداد را ساز کنید... ما با شمايیم، شما نیز با خود باشید.

می‌شه جور دیگری هم بود...

سیاستمداران و دانشجویان باید عقلانی‌ترین شیوه‌ی برخورد را انجام دهند. ما مجبوریم در همان حال که داریم با استبداد مبارزه می‌کنیم، شرایط انتخابات را هم در نظر بگیریم، باید با چراغ خاموش حرکت کنیم، نباید کاری کنیم که روی ما حساس شوند، اگر مستقیماً به ما هجوم آوردند، باید سعی کنیم تا حساسیت‌ها را کم کنیم، حتی اگر زندانی هم شدیم باید سعی کنیم با کم‌ترین تنش مشکل را حل کنیم...

می‌شه یک جور دیگری هم بود...

مثلاً درست در شرایطی که تلویزیون خبر دستگیری یا اعدام رو می‌ده می‌تونیم اس‌ام‌اس‌هایی که در مردم شادمانی ایجاد می‌کنه بفرستیم، می‌تونیم زمانی که شانزده نفر اعدام می‌شوند، دوازده نشانه از زن‌ذلیل‌بودن مردها رو اس‌ام‌اس کنیم، می‌تونیم آخرین جوک‌های بنزین رو بفرستیم، می‌تونیم با شادی و لبخند در مقابل ترس مبارزه کنیم. می‌تونیم درست در زمانی که نمی‌شه خندید بخندیم و می‌تونیم صد کار دیگر بکنیم، آیا واقعاً می‌تونیم؟

زیر سایه‌ی ترس

خبرهای کشته شدن کسانی که به عنوان اراذل و اوباش اعدام شدند، در همه جا پخش شد. خبرهای دستگیری و شکنجه زندانیان دانشجو، هر روز نگران‌کننده‌تر از روز قبل به گوش می‌رسید. خبرهای دستگیری روزنامه‌نگارانی که کارشان اطلاع‌رسانی است، پخش شد. به نظر می‌رسد که دولت می‌خواهد موجی از ترس را در هوا ایجاد کند، برای اینکه تو بترسی، من بترسم، و هر کسی که می‌خواهد جز آن باشد که دولت می‌خواهد، بترسد. شاید فکر کنیم که این خبرها اتفاقی است، و کسی برای ایجاد ترس نیست که این فضای خشن را ایجاد می‌کند، ولی وقتی رئیس مجلس و رئیس قبلی فرهنگستان زبان فارسی یعنی آقای حداد عادل می‌گوید که «ترس، نظم به‌وجود می‌آورد.» به نظر می‌رسد که می‌زنند و می‌کشند برای اینکه ما بترسیم و چنان رفتار کنیم که دولت می‌خواهد. آما آیا باید بترسیم؟ آیا ترسیدن در این شرایط همان نیست که آنها می‌خواهند. افتادن به دامی که برایت کنده‌اند. از یک طرف نمی‌شود نترسید، چون آنچه در ایران اتفاق می‌افتد، وضع ترسناکی است و نمی‌شود ترسید، چون اگر بترسی همان بلایی سرت می آید که قرار است بیاید. حکومت با ترس تو را اداره خواهد کرد.


در اینجا یک کودک برای آموزش به صحنه‌ی اعدام برده شده است تا نظم را بفهمد

چرا می‌ترسانند؟ چون می‌خواهند در این شش‌ماه مانده به انتخابات، سکوتی را بر جامعه حاکم کنند تا همین وضع ادامه پیدا کند. ناسازه‌ای در پیش رو داریم، این‌که اگر اعتراض کنیم و تند برویم و درگیر بشویم، همان می‌شود که آنها می‌خواهند، این‌که رادیکال‌ها را به خیابان بکشانند و میانه‌روها را رودرروی آنان بنشانند و در نتیجه دوباره جنگ را به جبهه‌ی مخالفان دولت منتقل کنند، جنگ میان کسانی که اصلاح را ممکن می‌دانند، و گروهی که اصلاح را بی‌نتیجه ارزیابی می‌کنند، اما فرمول دیگری ندارند.


اگر تند برویم و اعتراض کنیم، فضا رادیکالیزه می‌شود، در نتیجه با عموم مردمی که نمی‌توانند یا نمی‌خواهند تند بروند و زیر فشار قرار بگیرند، فاصله می‌گیریم. اگر تند نرویم و اعتراض نکنیم، فردا همان که دیروز دوست‌مان را دستگیر کرده است، خودمان را دستگیر می‌کند. اگر اعتراض نکنیم، خودمان قربانی می‌شویم و فردا هیچ‌کس به دستگیری من و توی قربانی اعتراض نمی‌کند. اگر در رسانه‌ها تند برویم، رسانه را تعطیل می‌کنند و جلوی آن را می‌گیرند، اگر تند نرویم و خبر را ندهیم، رسانه‌مان را کسی نمی‌خواند.

ما به رسانه نیاز داریم تا در چند ماه آینده بتوانیم حرف بزنیم، ما باید رسانه‌مان را حفظ کنیم، نمی‌توانیم خبر ندهیم و نمی‌توانیم هر خبری را بدهیم، دقت، ظرافت و درست رفتار کردن برای مبارزه با ترس عمومی تنها راه و دشوارترین راهی است که پیش روی ماست، آیا چنین راهی پیش روی ماست؟

آینده ما با چند حالت تعریف شده است:

یک فضای وحشت و ترس که در آن دولت موجود ادامه پیدا می‌کند و تنها انتخاب تحمیلی بعدی جنگی است که دولت و ملت و کشور را نابود می‌کند. یک فضای فعال سیاسی برای حفظ شرایط با مقاومت در مقابل ترس تا بتوانیم انتخاباتی نسبتاً مناسب را به حکومت تحمیل کنیم. یک فضای بلاتکلیفی، چنان‌که هست که موجب فرسایش همه‌ی نیروها و از دست رفتن فرصت‌های امروز که هرگز قابل جبران نخواهد بود.

چند راه دیگر برای ایجاد نظم

گاهی فکر می‌کنم چرا آدمی مثل جواد لاریجانی یا حداد عادل که مطمئنم آدم‌های عاقلی هستند، سخنی می‌گویند که با هیچ کدام از منطق‌های عقلانی جور درنمی‌آید؟ واقعیت این است که قدرت در ایران از آدم‌ها شخصیتی دیگر می‌سازد، شخصیتی که فردیتش با حضور رسمی‌اش هیچ یگانگی و وحدتی ندارد. آقای حداد عادل هفته پیش در توجیه علت اعدام‌های سنگین قوه قضائیه گفت: «ترس، نظم به‌وجود می‌آورد.» این سخن ما را به فکر فرو می‌برد و سؤالاتی را در ذهن‌مان ایجاد می‌کند.


مردم در حال آموزش نظم

پشت سر ما، در همین بیست سال قبل، اردوگاهی بنا شده بود که نیمی از جهان را زیر سیطره داشت، اردوگاه شرق با نظامی کمونیستی و شیوه‌ای دیکتاتوری از طریق حکومت ترس تلاش می‌کرد تا نظمی آهنین را ایجاد کند. خانه‌ی مرمرین مردان آهنین جلوی چشمان میلیاردها انسان فروریخت و اردوگاه شرق چنان ویران شد که امروز دنیای کمونیسم سابق و کشورهایی مانند لهستان، بلغارستان، روسیه، اوکراین، جمهوری‌های آسیای میانه، یوگسلاوی سابق، چکسلواکی سابق، و... تبدیل به مرکز تولید جنایتکار و روسپی برای همه‌ی جهان شده است، مردمانی فقیر که همه چیزشان نابود شده و تا دو، سه نسل هرگز روی آرامش نخواهند دید. این سرنوشت حکومت ترس است.

و سؤال این است که آیا فقط با ترس می‌توان کشور را اداره کرد؟ آیا سه سال قبل نظمی که در کشور وجود داشت به‌خاطر ترس بود؟ آیا ده سال قبل ترس عامل نظم بود؟ آیا سی سال قبل علت وجود نظم در زندگی مردم ایران ترس آنها بود؟ و آیا در تمام جهان نظم را با ترس ایجاد می‌کنند؟ آیا کشورهایی مانند سوئد و نروژ و آلمان و فرانسه و کانادا و استرالیا و سوئیس و هند و ترکیه و امارات متحده عربی به‌خاطر ترس نظم دارند؟ آیا عقلانیت و قانون راه‌های نزدیک‌تری برای ایجاد نظم نیست؟

آیا در جنگل هم قانون جنگل حاکم است؟

سری به جنگل می‌زنیم تا ببینیم که آیا در جنگل هم قانون جنگل حاکم است یا فقط در زندگی انسانی نظم با ترس ایجاد می‌شود؟

مرغ
يه مرغ با وجود اينكه نمی‌‏خواست تخم كنه، امّا ساعت‏ها قدقد می‌‏كرد، چون روزهای تبليغات انتخاباتی بود.

دمکراسی در جنگل
تحمل مخالف کار سختی بود، شیر تمام مخالفانش را خورد.

انتخابات برگزار شد. همه گربه‌ها به سگ‌ها رأی دادند.
سگ‌ها با استفاده از حقوق قانونی‌شان گربه‌ها را خوردند.

سگ پارس کرد. اسب‌ها دویدند. گربه‌ها قایم شدند.
خرگوش‌ها ترسیدند و انتخابات در بهترین شرایط برگزار شد.

قرار شد بهترین حیوان جنگل انتخاب شود.
شیر که از همه قوی‌تر بود به عنوان بهترین حیوان جنگل انتخاب شد.


انتخابات باید حتی در جنگل هم عادلانه برگزار شود

شير و موش
يه روز يه موش افتاد به دام. يه شير اومد رد بشه اونو ديد. موش بهش گفت: ای شير! منو نجات بده. شير اونو نجات داد. يه سال بعد موش داشت توی جنگل می‌‏رفت كه ديد شير افتاده توی دام. شير گفت: ای موش! منو نجات بده. موش رفت و يه وكيل زبردست انتخاب كرد و يه لايحه نوشت، ولی نتونست شير رو نجات بده، چون نجات دادن يه شير در مواقعی كه بين قوه مقننه و قوه قضائيه اختلاف وجود داره، كار سختی است.

نتيجه‏گيری اخلاقی: مشكلات شيرها چون بزرگ‌تر هستند بيشتر معلوم می‌‏شود.

طوطی و مهندس بازرگان
يه روز بازرگان می‌‏خواست بره هند، به سه تا دخترش گفت: از هند براتون چی بيارم؟ دختر بزرگه گفت: فيلم هندی. دختر وسطی گفت: يه كتاب فيزيک. دختر كوچيكه گفت: يه طوطی. بازرگان رفت به هند و برگشت. به دختر بزرگه يه فيلم راج‏كاپور داد، دختره سی سال فيلمو می‌‏ديد و گريه می‌‏كرد. به دختر وسطی يه كتاب فيزيک داد، دختره شد دانشمند و فرار مغزها كرد و رفت آمريكا. به دختر كوچيكه يه طوطی داد. دختر كوچيكه با طوطی كلی حرف زد تا طوطی با نظرات بازرگان و نهضت آزادی آشنا شد و بعداً به دليل ارتباط با اين جريان دستگير شد.

نتيجه‏گيری اخلاقی: فيلم هندی از ارتباط با نهضت آزادی بهتر است.

دوستی خاله خرسه
يك روز يك مرد با يك خرس دوست شد. قرار شد آن دو با هم به مسافرت بروند. مرد همان روز اول يك مگس‏كش خريد و به خرس داد و به او گفت: يادت باشد كه اگر من خوابيدم و مگس روی صورتم نشست تو به جای اينكه با يك سنگ بزرگ توی سر من بزنی و مرا بكشی، بهتر است با اين مگس‏كش اين كار را بكنی. آن خرس قبول كرد و دوستی آنها تا سال‏ها ادامه پيدا كرد.

نتيجه‏گيری اول: با خرس هم اگر حرف بزنيم آدم می‌‏شود.

نتيجه‏گيری دوم: وقتی با يك خرس به مسافرت می‌‏رويد مگس‏كش به همراه داشته باشيد.

نتيجه‏گيری سوم: هر كسی به اندازه زوری كه دارد و عقلی كه ندارد به آدم لطف می‌‏كند.

نتيجه‏گيری چهارم: استفاده از تكنولوژی باعث كاهش خشونت می‌‏شود.

تو گفتی به‌درک، شعر نگو

نازلی احساس باز هم عمیق‌ترین احساس‌هایش را به شعر آورده است. او نیز مثل دیگر شاعران بزرگ میهن‌مان فکر می‌کند باید همیشه به دیگران اثبات کرد که شعر برای زندگی مردم لازم است، مثل نان، مثل آرامش، مثل سقفی بر سرمان، مثل امنیت، و مثل بقیه چیزهایی که نداریم...

هفته‌ی قبل تهدیدت کرده بودم که دیگر
زندگی خیابان درازی نیست که هر روز زنی با زنبیل از آن می‌گذرد
و در آن شعری می‌گوید
و تو تهدید مرا جدی نگرفتی
و تو گفتی: به‌درک! شعر نگو
و من می‌گویم: به‌درک و زهر مار! این چه طرز حرف زدن است
و دیگر من برای سرودن اشعارم از کسی اجازه نخواهم گرفت

شعر من همچون عطسه‌ای است که وقتی می‌خواهد بیاید
حتما تو داری مرا می‌بوسی
و من در همان حال عطسه می‌کنم
و تو چیزی بر صورتت می‌نشیند
و تو ناراحت می‌شوی
وقتی که عطسه می‌آید، شعر سرازیر می‌شود
و وقتی شعر سرازیر می‌شود، شاید که عطسه‌ها
آه عطسه‌ها!

امروز شعر من، همچون آسمان است
با کبوترانی بال‌بال‌زنان در آبی
و در این آسمان که شعر من است
هر چیز مزخرفی ممکن است باشد
موشکی
شلواری بر بند رخت
آنتن تلویزیون

امروز شعر من، همچون دریاست
تو می‌توانی در شعر من هر کاری می‌خواهی بکنی
کسی نخواهد فهمید
دیگر کسی نخواهد فهمید
که تو در شعر من چه کردی
حتی اگر لکه‌ای بر شلوارت باشد
یا لکه‌ای بر دامن من
و می‌توان در دریای شعر
کاری کرد، کارستان

شعر من، اکنون، باران باران
شعر من بارانی است
وقتی شعرم می‌گیرد
شرشر شرشر می‌آید
نه قطره‌قطره، که دوش‌دوش
دیگر قطع نمی‌شود باران
باران می‌آید ای شعر مرا یاران
و من هر روز بارانی از شعر را بر همه جا می‌ریزم
و من هر روز شعرم را برایت می‌خوانم
و کلماتم را با زیباترین شکل در گوش تو می‌تپانم
و بهتر است، برای خودت بهتر است
که شعر زیبای مرا بشنوی

شعر من امروز
مثل لوله شلنگ است
می‌توانم آن را با پیچ و تاب بخوانم

امروز شعر من یک قصه‌ی قدیمی است
که هزاران بار شنیده‌ای
و هزاران بار خواهی شنید
و باز هم آن را برایت می‌خوانم
و می‌دانم تو عاشق شعر منی
می‌دانم می‌دانم می‌دانم

نازلی احساس (معصومه مستشار)
10 مرداد 1386.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

مثل همیشه عالی و"منظم"!!!

-- osame ، Aug 4, 2007

آقای داور نبوی، من از شما گلایه دارم. شما باید گوش بچه هائی را که دارند ادای نثر شما را در می آورند خیلی جدی بپیچانید. اگر وضع همین طور پیش برود، بجای طنز نیشدار پیشرو، چیزی جز هجویات روی دست وارث نمی ماند. یادداشتی در مورد آقای نیک آهنگ کوثر در صفحه خودشان نوشته بودم که در آن با وضعیت قابل درک ایشان در تامین معاش در شهر بی در و پیکر تورنتو ابراز همدردی کرده و ضمنا خواهش کرده بودم ادای نثر ابراهیم نبوی را در نیاورد. این جوان هائی که کامنت ها را می خوانند، ده درصدش را چاپ کردند و کلی هم متلک انداختند که مودب باش! من گفتم ادب مگر آن چیزی است که شما می دانید؟...در این صورت ابراهیم نبوی اصلا مودب نیست. بی ادبی یعنی توهین به باورهای مردم. درست و غلط باورها هم به خودشان مربوط است. بهتر است کسی برای مردم ایران باد روشنفکری در بادکنک آسمان رها نکند. به هر حال دستخط نبوی وقتی با دست دیگری که عمق معلوماتش بندانگشتی است نوشته می شود، خیلی خرچنگ قورباغه می نماید.
کسی که اگر دقت کند، گاهی کاریکاتورهای خوبی می کشد، بهتر است در همان کار خودش نفر اول باشد و نوشتن را - حتی اگر پول بابتش بدهند - به نویسندگان بسپارد.
امیدوارم اگر این کامنت را کامل چاپ نمی کنند، لااقل بدهند شما کاملش را بخوانید.
قربان شما، دوست قدیمی توانیر.

-- همشهری ، Aug 5, 2007

اصولا نمیشه از نوشتهای این رفیقمون آق ابرام گذشت . چه زمانی که تو ایران بود و ستون 5ام رو می نوشت چه الان...
خلاصه . ایشالا که همیشه قلمش رو کاغذ برقصه...

-- kian ، Aug 5, 2007

کچل کچل کلاچه، روغن کله پاچه....
بقیه شو تو بگو جییییگر.

-- بدون نام ، Aug 6, 2007

یادم هست تو یکی از مصاحبه هات میگفتی نوشته های من نمی مانند چیزی شبیه به این نگرانی داشتی یا حد اقل نتیجه گیریت بود ! انصافا با این متلک پرانی چه دلیلی داری ماندن؟
اینکه خیلی ها دوست دارن نوشته هات رو بخونند دلیلی برای خوب نوشتن نیست !
همیشه برام سوال بود که چه را سراغ ضرب المثل ها نمیری؟
یک روزی میگفتم ملتی که ابراهیم نبوی ننویسه افتخار نداره یا به تعبیری دیگر ملتی (نسلی) که آزادی نداره افتخاری نداره !
اما ظاهرا غم نان آبروی نان رو برده ! چیزی بنویس که برا سالها و نسلهای دیگر دیکتاتورها را نقد کند و اجازه ندهد نفسمان را بگیرند متلک ها فراموش خواهند شد !!!!

-- کامنت گذار ، Aug 7, 2007

جناب نبوي عزيز
قلم و اجراي شما مثل هميشه تحسين كردني است.
فقط گاهي فكر مي كنم موسيقي هاي بين بخشهاي مختلف متن، يه كمي طولانيه.
راستي برادر كوچكم كه شما رو نميشناسه و صداي شما رو نشنيده بود، يه دفعه كه داشتم برنامتونو گوش مي كردم اتفاقي صداتونو شنيد و گفت صداتون شبيه دكتراست:)

-- سيما ، Aug 26, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)