تاریخ انتشار: ۱۵ خرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

دستت را از روی دهانم بردار

به ما می گویند جاسوس. شاید به من هنوز کسی نگفته باشد، اما من با توجه به شناخت فردی و روشن و دقیقی که از آدمهایی مثل علی شاکری و هاله اسفندیاری و نازی عظیما دارم، مطمئنم که آنان اگر بهتر و درستکارتر از من نباشند، قطعا از من بدتر نیستند.

به دلیل شناختی که از آنان دارم، می گویم که اتهام جاسوسی زدن به آنان بی مانند به زدن اتهام توطئه گری علیه پرولتاریا توسط انشتین با کشف نظریه نسبیت در دوره استالین نیست. به کسانی که برای ایران دل می سوزانند و برای جلوگیری از جنگ و حمله جهان به ایران در آمریکا و اروپا با افکار عمومی که علیه ایران آماده می شود، می جنگند و همه جا تهمت دفاع از حکومت ایران را می خورند، می گویند جاسوس آمریکا. این موضوع امروز نیست و این بهانه و بازی سیاسی است.

من یک هفته در سال 1378 توسط قاضی مقدس و بازجویانش به عنوان جاسوس بازجویی شدم و از من خواسته شد تمام روابطم را با کسانی که در سفرهای خارجی دیده ام، بگویم و این در حالی بود که در آن سال من هنوز گذرنامه هم نداشتم و هرگز از کشور بیرون نرفته بودم. از من سووال کردند با کدام سفارتخانه در تهران تماس داشتی؟ من هرگز با هیچ سفارتخانه ای تماس نداشتم. آخر کار بازجو از من پرسید: چه خارجی هایی را در تمام عمرت دیده ای؟ برایش توضیح دادم که از سال 1357 تا آن روز فقط یک بار خبرنگار هرالد تریبیون را که برای گرفتن گزارشی به ایران آمده بود، دیده ام و فقط یک کلمه به او سلام کرده ام. یک هفته بازجویی برای هیچ و پوچ و تازه من خوش شانس ترین بودم. به عبدالفتاح سلطانی وکیل خوشنام کشور نیز تهمت جاسوسی زدند و به این اتهام واهی او را 219 روز در سلول انفرادی نگه داشتند. کیهان هر روز علیه او مقاله نوشت و او را جاسوس اسرار اتمی کشور خواند. چنانکه همین روزنامه شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل را نیز جاسوس و عامل بیگانه خوانده بود و همچنان چنین اش می نامد. پس از سه سال دادگاه تجدید نظر عبدالفتاح سلطانی را از همه اتهاماتش از جمله جاسوسی تبرئه کرد. این معنی نظام قضائی جمهوری اسلامی و شرافت روزنامه نگاری کیهان است.

به فیلسوف و دانشمند محترمی مانند رامین جهانبگلو اتهام جاسوسی زدند و چندین ماه بدین اتهام واهی در محبس اش افکندند تا وادارش کنند که اعتراف کند با بیگانگان همکاری کرده است. خبرنگاران ایسنا می گویند وقتی جهانبگلو وارد این خبرگزاری شد تا با رضایت خودش با آنان مصاحبه کند و اعتراف کند که با بیگانگان همکاری می کرده است، خبرنگاران ایسنا هم حاضر به مصاحبه با او نبودند، تا اینکه مقامات قضائی با ایسنا تماس گرفتند و مجبورشان کردند که با وی مصاحبه کنند. حتی در آن مصاحبه نیز جهانبگلو نگفت که جاسوس بیگانگان بوده است، با این وجود همین حالا هم قوه قضائیه در کمال بی شرمی او را جاسوس می خواند و کیهان دائما نام او را با صفت جاسوس توصیف می کند. این معنی نظام قضائی جمهوری اسلامی ایران و شرافت روزنامه نگاری کیهان است.

اینها که چیزی نیست، روزنامه کیهان بیست سال است که روزنامه نگار برجسته ایرانی مسعود بهنود را به دلیل سفری که سی سال قبل به فلسطین کرده، جاسوس اسرائیل می خواند و به دلیل همکاری اش با خوشنام ترین رسانه جهان یعنی بی بی سی او را جاسوس انگلیس می دانست. هاله اسفندیاری فقط به این دلیل زندانی است که برای جلوگیری از جنگ علیه تندروهای آمریکایی سخن گفته است و وقتی به او گفته اند که به ایران سفر نکند، باورش نشده است که ممکن است این حکومت دانشمند شصت و هفت ساله ای را که مخالف جنگ و براندازی است، دستگیر می کنند و به او اتهام جاسوسی می زنند. علی شاکری فقط به این دلیل جاسوس حوانده می شود که سه سال است همیشه در آمریکا علیه سیاستهای جنگ طلبانه تندروهای آمریکایی مبارزه کرده است و باورش نمی شد کسی که در آمریکا به عنوان عامل جمهوری اسلامی متهم است، در ایران به عنوان جاسوس آمریکا زندانی شود. من نمی دانم علی شاکری و هاله اسفندیاری و نازی عظیما، دقیقا در همین شش ماه گذشته پس از سی سال زندگی در آمریکا تازه یادشان افتاد جاسوسی کنند؟ یا همیشه جاسوس بودند؟ اگر همیشه جاسوس بودند چرا پارسال و دو سال قبل که همین افراد به ایران سفر می کردند، آنان را دستگیر نکردند؟ این چه کشوری است که جاسوسانش همه شان چندین کتاب نوشته اند و اگر فهرست قلم بمزدها و متهمان جاسوسی و عناصر مساله دار را از کتابخانه جمهوری اسلامی حذف کنیم، تمام قفسه های آن خالی می ماند. این چه کاری است که با ما می کنید؟

ما طرفدار براندازی نیستیم
به ما می گویند طرفدار سرنگونی نظام و به دوستان مان اتهام می زنند که شما می خواهید از طرق مختلف این حکومت را نابود کنید. این در حالی است که ما با صدای بلند، بارها و بارها، در محافل بین المللی، در نوشته های روزانه و حتی در رادیوها و تلویزیون های آمریکایی گفته ایم که با براندازی مخالفیم، به چه زبانی باید بگوئیم؟ همه نظام های سیاسی سعی می کنند نشان بدهند که دشمنان کمتری دارد، جز حکومت ایران که شب و روز تلاش می کند تا کسانی که قصد نابودی اش را ندارند، به عنوان دشمنان و معاندان خود قلمداد کند. این چه بیماری است که بر شما غلبه کرده و رهایتان نمی کند. به چه زبانی باید بگوئیم که ما قصد نابودی شما را نداریم؟ به چه زبانی باید بگوئیم که ما می خواهیم شما رفتارتان را اصلاح کنید؟ دو سه ماه قبل صدا و سیمای جمهوری اسلامی آدم معتدل و میانه رویی مانند سعید رضوی فقیه را که بخاطر اینکه دلش نمی خواست رابطه اش با ایران قطع شود، و می خواست دائما در رفت و آمد با ایران باشد، با روزنامه اینترنتی روزآنلاین هم همکاری نمی کرد، به عنوان یکی از مشاورین آمریکایی ها برای حمله نظامی به سوریه و ایران نام برد. سعید رضوی فقیه که اگر آمریکا به ایران حمله کند، مطمئنم او در صف اول جنگجویان با آمریکا قرار می گیرد. منی که متهم به طرفداری از هاشمی رفسنجانی و اصلاح طلبان در انتخابات هستم و به این اتهام افتخار می کنم، چگونه می توانم طرفدار براندازی باشم؟ شما بیمارید؟ مشکل روحی دارید؟ مرض بی دشمنی برشما غلبه کرده است که اینگونه همه مخالفان خود و منتقدان تان را دشمن و برانداز می خوانید؟

هر روز به اشکال مختلف داریم ملتی را که ذاتا حکومت ستیز هستند و همیشه دوست دارند همه چیز از بیخ تغییر کند، به صد زبان می خوانیم که اصلاحات را بپذیرند و بسیاری از کینه های مان را که می توانیم علیه مسوولان کشور است، خودسانسوری می کنیم که بگوئیم ما طرفدار سرنگونی حکومت نیستیم. دلیل این موضع گیری هم ترس ما نیست، من از وحشت حکومت نیست که به اصلاح معتقدم، من بخاطر شرایط کشور و نگاهی که به وضع جامعه شناختی ایران دارم چنین اعتقادی دارم. وقتی از ایران بیرون آمدم چند ماهی تند رفتم و پس از آن خودم را کنترل کردم، دیگر باید چه کنیم که شما بفهمید که ما برانداز نیستیم.

جنگ ایران و هلند از کی شروع شده است؟
آیا کشور هلند دشمن جمهوری اسلامی ایران است؟ آیا هلندی ها قصد سرنگونی جمهوری اسلامی را دارند؟ و آیا هلندی ها به ما دستور می دهند که چه بگوئیم و چه بنویسیم؟ آیا آنچه ما می نویسیم با آنچه قبلا می نوشتیم فرق می کند؟ کسی برای من توضیح دهد که دریافت پول از یک سازمان غیر دولتی اروپایی بدون اینکه آنان دخالتی در کار ما بکنند، چه اشکالی دارد؟ اصلا فرض کنیم که ما از دولت هلند پول می گیریم، این چه اشکالی دارد؟ مگر ما علیه کشورمان رفتار می کنیم؟ مگر ما با این پول فسق و فجور در کشور راه انداخته ایم؟ ما یک وب سایت اینترنتی یا یک رادیو یا یک تلویزیون خبری و تحلیلی با چنین پولی دائر می کنیم تا حرف خودمان را بزنیم. حرفی که مورد نظر مردم ایران است. کجای این کار اشکال دارد؟ فرق ما با رادیوی فارسی بی بی سی که پول آن را دولت انگلیس می دهد و رادیوی فارسی دویچه وله که پول آن را دولت آلمان می دهد و رادیوی فارسی آر اف ای که پول آن را دولت فرانسه می دهد، چیست؟ جز اینکه مدیریت و کنترل ما دست خودمان است و کنترل این سه رادیو دست دولت هاست. آیا ماهیتا در کیفیت برنامه های این دو نوع رادیو و سیستم خبررسانی چه تفاوتی وجود دارد؟ چرا ما مزدور خارجی هستیم و بی بی سی و صدای آلمان نیستند؟ حداقل با این تفاوت که دولت انگلیس مستقیما در حوزه جنگی آینده ایران است و هلند حداقل در مدت وجود داشتنش با ایران هیچ وقت مشکلی نداشته. این سوء تفاهم را رفع کنم که از نظر من بی بی سی یک رسانه مفید خبررسانی است که بسیاری از مردم ایران بحق خبررسانی آن را درست تر و عادلانه تر و نزدیک تر از واحد مرکزی خبر صدا و سیما می دانند. و خودم نیز چه در گذشته و چه در حال حاضر با بی بی سی کار می کنم و کار خواهم کرد، اما می خواهم بگویم که این گفته که ما از یک سازمان غیردولتی در هلند پول می گیریم و هلند همان کشوری است که به وب سایت « گذار» هم پول می دهد و وب سایت گذار وابسته به فریدام هاوس است و اخیرا کشف شده که فریدام هاوس یک موسسه نزدیک به جمهوریخواهان است، چه ربطی دارد به اینکه ما کارکنان روزآنلاین یا رادیو زمانه هم به جمهوریخواهان آمریکا ربط داریم؟ اصلا این چه استدلالی است که در پایان آن ثابت می شود که کشور ابرقدرتی مانند آمریکا با 300 میلیون جمعیت که سیاست جهان را کنترل می کند، برای اداره موسسات تحت فرمانش از دولت هلند پول می گیرد؟ چطور این استدلال احمقانه اثبات شده است و به بهانه آن هر روز به نویسندگان و آزادیخواهان و خردمندان این کشور یک انگ می زنند؟ و چطور شد که دقیقا در سال 1386 معلوم شد که ما مزدور اجانب هستیم و تا پارسال هیچ مشکلی وجود نداشت؟ آیا خبرنگاران و مسوولان رادیوهای بی بی سی و دویچه وله و حتی صدای آمریکا به ایران نمی روند؟ مگر هاله اسفندیاری و علی شاکری و نازی عظیما بار اول شان بود که به ایران می رفتند؟ چگونه شد که در سال گذشته این افراد جاسوس آمریکا نبودند، و امسال به یکباره جاسوس آمریکا شدند؟ چگونه شد که رامین جهانبگلو که در کانادا زندگی می کرد به ایران رفت و به کار علمی اش ادامه داد و یکباره تبدیل به جاسوس شد؟ در حالی که چند سالی بود که او در ایران زندگی می کرد و اصلا گرایش خاص سیاسی هم نداشت، حتی به عنوان یک اصلاح طلب هم به حساب نمی آمد. آنچه گفته می شود و اتهاماتی که زده می شود، بهانه است و بازی سیاسی برای گروگان گرفتن آدمها تا معامله سیاسی بر سر آزادی آدمها صورت بگیرد.

از کمک شش میلیون دلاری تا هفتاد میلیون دلاری
سالهاست که به ما اتهام می زنند که شما از آمریکایی ها پول می گیرید. این هم دروغ و هم بهانه است. اولین بار من و دوستانم در روزنامه جامعه توسط نماینده دزفول در مجلس متهم شدیم که شش میلیون دلار از آمریکا پول گرفتیم تا علیه حکومت کاری کنیم. مشروح ماجرا این بود که یک دانشگاه که بودجه ای معادل شش میلیون دلار برای پروژه ای داشت، تصمیم گرفت یک کتاب از دکتر سروش را به انگلیسی منتشر کند. کتابی که احتمالا در 2000 نسخه و با صرف 20 هزار دلار احتمالا چاپ می شد، نماینده دزفول معتقد بود که چون این کتاب را یک دانشگاه آمریکایی چاپ می کند و چون بودجه آن دانشگاه شش میلیون دلار است و چون دکتر سروش استاد شمس الواعظین سردبیر روزنامه جامعه بود، بنابراین همه ماها از آمریکا شش میلیون دلار گرفته بودیم. این در حالی بود که مثلا آدمی مثل من برای نوشتن طنز روزانه از روزنامه جامعه ماهانه صد هزارتومان دستمزد می گرفتم و کارمندان روزنامه جامعه همیشه برای گرفتن دستمزدشان با امورمالی که حقوق ها را دیر می داد، چون پول نداشت، درگیر بودند. البته در همان زمان درآمد اصلی من به سیاق پنج سال 1370 تا 1375 از نوشتن پلاتو و فیلمنامه برای برنامه های کمدی تلویزیون می گذشت و در همان زمان که ماهانه از جامعه صد هزار تومان می گرفتم، ماهی پنج میلیون تومان برای نوشتن برنامه تلویزیونی ای به نام « قاصدک» بدون نام خودم از تهیه کننده ای در صدا و سیما دستمزد می گرفتم. ( توضیح بدهم که این دستمزد برای نوشتن برنامه تلویزیونی دستمزد بالایی نیست و اصولا نرخ کار تلویزیونی در ایران همین است.) نکته این که در همان زمان که من متهم بودم که از آمریکا پول می گیریم، 90 درصد درآمد من از طریق نوشتن فیلمنامه برای تلویزیون و سینما بود و پول مان از دستگاه آقای لاریجانی می آمد. و البته من هم قطعا چنان استعدادی داشتم که تهیه کننده تلویزیون ترجیح می داد با من کار کند، این کار یک کار حرفه ای بود و هست. و نکته دیگر اینکه در همان زمان دستمزد کارکنان روزنامه هایی مثل همشهری و ایران و کیهان و اطلاعات بسیار بیشتر از ماهایی بود که از آمریکا پول می گرفتیم.

چو پرده دار به شمشیر می زند همه را...
روزی در پاریس بودم که روزنامه جمهوری اسلامی نوشت که من به فرانسه پناهنده شده ام، قرار بود دو هفته دیگر برگردم، اما بلافاصله دوسه روز بعد برگشتم. ما ایستادیم در ایران و کارمان را کردیم، بهنود ایستاد و علیرغم همه اتهامات کارش را کرد، هوشنگ اسدی و نوشابه امیری که اولی نورچشمی کیهان است و سهمیه فحاشی او تا ابد انگار قطع نخواهد شد، ایستاد و کارش را کرد، حسین باستانی ایستاد و کارش را کرد. امید معماریان و سینا مطلبی نیز همین طور و بعد، آنان شروع کردند به زدن و زدند و زدند و زدند، چنان کردند که ما که آرام ترین و معتدل ترین بودیم و حاضر بودیم که در همان شرایط دشوار و در همان روزنامه هایی که عمرشان مثل عمر پروانه ها صبح آغاز می شد و شب به پایان می رسید کار کنیم، مجبور شویم که از کشور فرار کنیم و به دنیای آزاد پناهنده شویم. گوئی عهدی است از الست که نویسنده و متفکر و آزاد اندیش را باید از کشور فراری دهند و به غربت دچارش کنند و اگر شانس نیاورد در فرنگ بپوسانندش و تمامش کنند. مگر این بلا بر سر دهها چون من و ما نیامد و مگر فقط قصه قصه امروز است؟ این چه وضع نفرت انگیزی است که نویسنده جماعت آخر کار برای خودکشی هم باید مثل صادق هدایت برود پاریس، یعنی برای مردن هم در تهران جایی برای ما نیست؟ ممکن است بگویند آن یکی نیهیلیست بود، شریعتی که دیگر نیهیلیست نبود. این چه فرهنگی است که داریم؟ این چه مرضی است؟ مگر ما چه گفته بودیم؟ و مگر ما الآن چه می گوئیم؟ چرا باید طنزنویسی مثل هادی خرسندی که روزگاری نویسنده محبوب تلویزیون رسمی کشور و روزنامه های عادی ایران بود و بی تردید بزرگترین شاعر طنزسرای بعد از ایرج میرزاست، باید در لندن زندگی کند و نشریه اش روی دوشش از این سوی جهان به آن سوی جهان حمل شود و خوانندگانش در سرزمین کلمات فارسی از او محروم باشند؟ چرا طنزنویس بزرگی مانند پزشکزاد که بهترین آثارش با هیچ دولتی تضاد ندارد، باید حسرت به دل نویسندگی در ایران باشد؟ چرا من ابراهیم نبوی باید وقتی که 48 کتابم را در ایران چاپ کردم و حالا که 20 کار دیگر آماده چاپ دارم، باید حسرت چاپ کتابهایم را در ایران بخورم؟ جرم ما چیست؟ چرا باید نویسنده ای مانند بهنود که قلمی دلنشین و شیرین چون عسل دارد و در کشوری مثل ایران که رمان و داستان در سال شانس بیاورد سه هزار نسخه می فروشد، کتاب « این سه زن» اش حداقل 150 هزار تا 200 هزار نسخه فروخته است، نباید در تهرانی زندگی کند که کلمه به کلمه کتابهایش از آنجا می آید؟ چرا عباس معروفی و فرج سرکوهی و رضا براهنی و شاهرخ مسکوب و سروش حبیبی و فریدون تنکابنی و سایه و عباس میلانی و اکبرگنجی و بسیاری دیگر نباید بتوانند به کشور خودشان که دوستش دارند و مرکز زایش کلمات شان است بروند و همیشه وحشت این را داشته باشند که به جرم نویسندگی و آگاهی داشتن و دادن از کشورشان باید تبعید باشند؟ جرم ما چیست؟ قاتلان کدام کسانیم و سارقان شب روی کدام خانه ها بودیم؟

ما رانده شدگان همیشگی
می خواستم بگویم که نسل ما آواره بی خردی یک جامعه شده است، اما می بینم درست نگفته ام. مگر نه اینکه چند میلیون ایرانی از نسل های مختلف در پنج دوره مختلف مهاجرتی و به دلایل مختلف مجبور به ترک ایران نشده اند؟ پس مشکل چیز دیگری است، بزرگتر از این که ما می پنداریم. می خواستم بگویم که ما نویسندگان دوم خردادی به تبعید افتادیم، می بینم آنهایی که در دهه شصت در سخت ترین شرایط قربانی شدند، آنها هزاربار سخت تر از ما آواره شدند. می خواستم بگویم که این مشکل جمهوری اسلامی است، یادم افتاد به گفته تیمسار نصیری رئیس ساواک دوران پهلوی که در پاسخ به سفیر ایران در انگلیس در مورد چند دانشجوی ایرانی که می خواستند به کشور برگردند و نمی خواستند بگویند گه خوردم، گفته بود: « یا باید با ما همکاری کنند یا آنقدر توی لندن بمانند تا بپوسند و همانجا بمیرند.» روزگار معلم بدی است، بالاخره لندنی ها سه چهار سال بعد به ایران برگشتند و از نصیری جز یک عکس دلخراش برهنه چیزی در حافظه تاریخ نماند. این چه نفرینی است که ما دچارش شدیم؟

ما نویسنده ایم و می نویسیم
ما روزنامه نگاریم، ما نویسنده ایم، ما می خواهیم بنویسیم و دوست داریم در کنار آفرینش کلمات و رویاهای مان، به توسعه دموکراسی و آزادی و جامعه مدنی و عدالت در ایران کمک کنیم. ما نمی خواستیم از وطن مان برویم، آنقدر آزارمان دادند و گلوی مان را فشردند که علیرغم تمایل مان گریختیم. حالا نه من مجبورم خود را پنهان کنم و نه ترسی از وزارت طلاعات و دادگاه مطبوعات دارم، با این وجود، دارم فریاد می زنم که ما جنگجو نیستیم، ما دشمن نیستیم، ما نمی خواهیم حکومت را نابود کنیم. ما حتی در همین اروپا هم مراعات بسیاری از قوانین ایران را می کنیم تا بتوانیم با مردم حرف مان را بزنیم تا صدای مان در ایران شنیده شود و کلمات مان خوانده شود. هنوز یک سال و نیم از خروجم از ایران نگذشته بود که به آنان که می شناختم و دستی در کشور داشتند پیغام دادم که می خواهم برگردم و حاضرم زندانم را هم بروم ولی بتوانم بروم و بیایم و مثل یک ایرانی عادی زندگی کنم، گفتند بمان تا چند ماه دیگر. این داستان بر من و چند تن دیگر رفت و می دانم که اکنون نیز بر بسیاری می رود. حکایت چنین است.

آنها می خواهند ما ننویسیم
به ما می گویند برانداز، نه بخاطر اینکه برانداز هستیم، بلکه برای این که معجزه کلمات از اثر هر اسلحه ای بیشتر است و ما نمی خواهیم هیچ گلوله ای از سوی هیچ کسی به سوی پیشانی شخص دیگری شلیک شود. به ما می گویند براندازان نرم، چون هر چه می جویند دلیلی برای برانداز بودن ما پیدا نمی کنند. به ما می گویند مزدور خارجی، بخاطر اینکه می خواهند مردم کلمات ما را نخوانند، به ما می گویند از خارجی پول می گیریم، چون می خواهند ننویسیم و امواج آگاهی را به جامعه نفرستیم. اما ما کاری جز نوشتن بلد نیستیم. ما محکوم به نوشتن و گفتن هستیم. هشتاد سال قبل، وقتی مجلس تشکیل شد، مرحوم مدرس توسط رجاله هایی که با هر کس و ناکسی سر و سری داشتند، متهم شد که از خارجی ها پول گرفته است. مدرس در کمال خونسردی گفت: « بله، پول گرفتیم و برای انقلاب و مردم مصرف کردیم و تمام رسیدهای آن را هم داریم، اگر لازم شد بگوئید تا برایتان بیاوریم.»

و ما خواهیم نوشت، هر روز و هر روز و هر روز
مشکل ما این است که نمی دانیم با چه زبانی باید بگوئیم که ما دشمن نیستیم، ما مزدور نیستیم، ما نویسنده ایم، ما از آنچه در کشور می گذرد انتقاد داریم و حق داریم حرف مان را بزنیم. کلمات به ما می گویند که نباید ساکت بمانیم. ما هر روز مشغول خلق کلمات هستیم، ما هر روز رسانه ای تازه می سازیم، ما می گوئیم چون می فهمیم و مخاطبان ما می خوانند چون می خواهند بدانند. ما نمی پوسیم و نابود نمی شویم، چون به اندازه تمام ظلم و ستمی که بر مردمان و کشورمان می رود انگیزه داریم، با همین انگیزه از اروپا پول می گیریم که رسانه بسازیم، اگر موفق نشدیم از هموطنان ایرانی مان صد دلار صد دلار پول می گیریم، اگر موفق نشدیم از داخل کشور پول می گیریم، اگر موفق نشدیم رسانه ارزان ایجاد می کنیم، در هر حال ما مثل آواری از کلمات در این دو سال آینده روی سرتان می ریزیم، درها را ببندید از پنجره می آئیم، اینترنت را قطع کنید از رادیو می آئیم، از تلویزیون می آئیم. ما خواهیم نوشت، ما مجبوریم بنویسیم، ما زبان مردم هستیم و مردم نوشته ما را می خوانند، ما نمی توانیم ننویسیم. من می نویسم، نه برای نابود کردن تو، برای اینکه خودت را اصلاح کنی. ای کاش می فهمیدی که باید خودت را اصلاح کنی، حالا که نمی فهمی به زور کلمات به تو می فهمانم. دست تان از روی دهان مان بردارید. ما برای نابود کردن شما توطئه نکرده ایم، لطفا این را بفهمید.

----------------------------------
به نقل و کوتاه شده از: دوم دام دات کام

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

فعلا که دهان آقای نبوی به صدقه سر جایزه پادشاه هلند و انواع و اقسام بودجه های هلندی از همه بازتر است و صدایشان هم به همه میرسد. اتفاقا حرفهای آقای نبوی را تمام رسانه های خارجی هم دارند شب و روز میزنند و تنها صدایی که به گوش کسی در دنیا نمیرسد صدای مردم عادی ایران است که کسی بهشان پول نمیدهد تا بگویند با تمام سختی ها و دشواری ها هنوز هم پای کاری که سی سال پیش کردند اایستاده اند و حاضر نیستند استقلال مملکتشان را به هیچ چیزی چه یک انقلاب دیگر یا چه حمله نظامی بفروشند.

-- مریم ، Jun 5, 2007

آقای نبوی خیلی مثل اینکه دلتون برای خونه تنگ شده! ولی به شما قول می دم که حرف های شما مانند خواندن یاسین به گوش جناب مستطاب ... است. در ضمن براندازی هم چیز بدی نیست، بستگی داره چه جور تعبیرش کنین! براندازی اگه به معنای پایان یک سیستم سیاسی مستبد و آمدن یک نظام دمکراتیک باشد (البته بدون خشونت) چه اشکالی دارد!

-- mohammad reza ، Jun 5, 2007

براندازی چیز بدی نیست انهم از نوع ارامش و مرد حسابی دست از سر رفسنجانی بر دار طرفداری از او از این چند طرفدارت هم کم میکنه....

-- جمال ، Jun 5, 2007

شما که از اطلاعات دستگیرکنندگان آنها خبر ندارید نباید اظهار نظری کنید. شما نمی دانید چه اطلاعاتی از این ادم های به اصطلاح شما بی گناه و دانشمندان مظلوم به دست آمده است. البته لزومی هم ندارد کسی از این اطلاعات با خبر شود. این ها جز اسرار مملکتی ماست. در دادگاه هم از طرف وکلای ایشان به اندازه ی کافی ازشان دفاع خواهد شد. نتیجه ی دادگاه هم به اطلاع عموم خواهد رسید.
در ضمن آنها با داشتن مدافعانی مثل شما نیاز به دشمن ندارند.

-- نینا ، Jun 5, 2007

خاُنم ِ مریم ، َنخُست هلند اگر چه پادشاهی ِمشروطه است(نه مانند ِ پیش، در ایران) امّا ملکه ئی در آن کشور در را ء س ِ دولت است ، دوّمن چه مدرک ِ قابل ِ محکمه پسندی داری که بتونی این حرف را ثابت کُنی، از سوروس هم برایم نگو چون خبر ِ فرسوده ئی است.

-- ایرانی ، Jun 5, 2007

اقای نبوی, وقتی شروع به نوشتن میکنید, شروع به ساختن دار خود میکنید.
در مملکت ما دوندگان را وقتی میکشند که به پایان خط رسیده اند

-- نینی ، Jun 5, 2007

ا ی ابی من به تو گفتم عینک افتابه نزن. مثل پیشه وری و اسماعیل اقا سمیتقو می شوی. بیا کشاورزی کن کلاه حصیری بذار. دیگر اینجور می شوی کشاورز نه جاسوس که از اینتورنت هم بدتر بود. من به تو هشدار میدم که این حسین از اون حسین بهتر بود. چون توپخونه نزدیک تره تا کانادادرای. اون بهنود که رفت باطری ساز کاسب بیچاره را کشت. پس بهنود از مهره های موسیلینی است که اونجا قایم شد تا هیتلر اون را ندید. حالا من به تو کاری نداشت چون اینتورنت اورمیه 2 دقیقه بیشتر نیست.. برو عینک افتابه نزن ابی..زشته. از مناخین بگین یه چش خجالت بکش.

-- حاج دکتر فاستوس ، Jun 5, 2007

مقاله جالبی بود و از سر درد و صداقت. فقط نکته ای که بنظر من آقای نبوی میل به قبول آن ندارند این است که نوع نگاه حکومت یا قسمت تاثیر گذار آن/ هر دو یک معنا دارد/ با نگاه ایشان کاملا متفاوت است. ایشان به درستی از حکومت توقع تحمل اگر نه دگر اندیش که حداقل خودی های اندکی با اختلاف اندیش را دارند، ولی متاسفانه یک حکومت عقیدتی در دراز مدت توان تحمل خودی های با اختلاف اندیش ها را هم از دست می دهد. نگاه یک حکومت عقیدتی نگاهی سیاه و سفید است، یا کاملا هم عقیده ای یا مخالفی. می دانم که بسیاری در زمان های مختلف در این بیست و چند سال سعی کرده اند این نگرش را عوض کنند، زحمات فراوانی هم کشیده اند، ولی در نهایت بجز موفقیت های مقطعی چیزی دیگر نصیب نشده است. آقای نبوی خودشان و بیشتر کسانی که نام برده اند در دوره اصلاحات مجبور به ترک ایران شده اند ولی حالا مدام تبلیغ برای تکرار آن دوران با چهره هایی به مراتب ضعیف تر از قبل و خواسته هایی محدودتر می کنند، نمی دانم واقعا تعبیر و توقع آقای نبوی از اصلاحات و اصلاح طلب بودن چه شکلی به خود گرفته است، بنظرمن که بیشتر به / اگر نه عقب رفتن/ در جا زدن و در انتظار معجزه ماندن شباهت دارد. مهدی هلند

-- مهدی ، Jun 5, 2007

هیفوس!!

-- ایرانی ، Jun 6, 2007

نمیدونم چرا اخیرا نوشته های داور بهم نمی چسبه. خوب که فکر می کنم می بینم شاید دوری از ایران و درگیری دایم با خبرها و نه خود وقایع تاثیرش رو گذاشته. به دید نقاد و قلم طنازش احترام میذارم ولی صادقانه بگم که یه چیزی تو نوشته هاش اخیرا حالم رو می گیره! یه چیزی مثل احساس مبهم قهرمان بودن در عین افسردگی...

-- گیو ، Jun 6, 2007

dust e aziz, enghelaabhaay e bedun e khunrizi, mesl e hamun enghelaab e rumani (albateh faghat diktatoreshun ro koshtand ke dar mored e iraan hataa un ro ham mishe joloy e khunrizi ro gereft va az daar estefaade kard, heyf e golule ke kharje jaanihaay e aadamkosh e hokumat e iraan beshe, baa ye kam komak e amrikaa, besiaar komak mikone be inke hagh o hoghugh e ensaani tuy e iraan reaayat beshe taa baziaa taaze yaadeshun biaad "human has rights, even you!"

-- mohammad ، Jun 7, 2007

آقای نبوی یادتان هست قبل از جنگ آمریکا با عراق تلفات جنگ را با تلفات تصادفات جاده های ایران مقایسه می کردید ? راهپیمایی کنندگان مخالف جنگ را مسخره میکردید? واقعا چرا فکر میکنید کلمات شما باید خوانده شوند ?

-- پرناز ، Jun 8, 2007

سلام آقای نبوی
آمدم سری بزنم، طنزی از شما بخوانم، بار غمم را سبکتر کنم، با نوشته‌ی شما که از سر دلتنگی معلوم است نوشته‌اید روبرو شدم.
دل من هم تنگ است دوست خوبم. منتها من در همین ایرانی زندگی می‌کنم که شما برایش دل می‌سوزانید.
سخت است گفتن این حرف و حتمن خیلی7ها و شما به راحتی با من موافق نخواهید بود ولی دل نسوزانید برای ایران. کشوری که من می‌بینم و اکثریت مردمش (عصبانی نشوید!) شایسته‌ی بهتر از این نیستند.
عزت زیاد.

-- رضا ، Jun 14, 2007

خیلی لوسی! من همیشه نوشته های شما رو می خوندم چند تا از کتاب هاتون رو هم دارم ولی نظر من رو چاپ نکردی !خوب خودت رو نشون دادی... کسی که خودش اهل سانسوره بهتره از بی عدالتی در حق روزنامه نگار ها چیزی نگه ! کسی دست روی دهان شما نذاشته از کانادا هلند یا هر جای دیگه که هستی هر چی می خوای داد بزن دیگه برای من اهمیتی نداره نسل شما ها همتون مثل همید فقط جاها تون فرق داره یکی می شه بازجو یکی می شه تو...ولی اون بازجو حداقل از دموکراسی حرف نمی زنه ...اینم چاپ نکردی نکردی ... انواع واقسام فحش ها در نظرات خوانندگان راجبه فرزاد حسنی رو چاپ کردین ولی حرف من در مورد آزادی خواهانی مثل گاندی چاپ نشده...دیگه به این سایت سر نمی زنم...واقعا حالم بده ناامید شدم...خیلی زیاد...

-- مینو ، Aug 2, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)