خانه > پرسه در متن > شعر > بوی کاه به مشامم میرسد | |||
بوی کاه به مشامم میرسدرباب محبهمیشه با دیدن کاغذ کاهی بوی کاه به مشامم میرسد؛ و من بوی کاه را دوست دارم. این بو مرا به روستا میبرد؛ به سبزی و سادگیِ یک روستای سبز. چنگگ را در دستهای زنی میبینم بر ساقههای چیدهی گندم. و حالا بوی کاه علاوه بر آنکه اینهمه را در ذهتم تداعی کرده است مرا تا «یاد بیسکویت مادری»، «چای شیرین»، «بوی نان سنگگ» و «خورشیدی در سینی روز» نیز کشانده است. امّا من اینجا نشستهام، در اتاقکی در شمال غرب استکهلم، پشتِ پنجرهای پائیزی. درختِ غوشه در رنگهای خود با آهنگِ باد میرقصد و من با «عکس فوری عشقبازی» و بوی کاه. و بویِ این دفترِ کاهی...
ورق میزنم. «بیداری، خواب و میخوانم. ناگهان به گالیله فکر میکنم. او تنها آفریندهی اولین تلسکوپ نیست. او شاید اولین کسی باشد که گفت: «هرچه را قابل اندازه گرفتن و سنجیدن است، اندازه بگیر. و طوری اندازه بگیر که انگار نشدنی است». و با خود میگویم: امروز شعر مثل هر پدیدهی عینی دیگر سنجیدنی است. حتا میشود وزنش کرد. این حکم را ما آدمها صادر کردهایم. دلیل این مدعا مسابقههای رنگ و وارنگ ادبی است. حال با اصلِ «اندازهگیری» موافق باشیم یا نه، توفیری ندارد، چون شعر در بازار معاملهها بازیچهای شده است در دست. امّا محکی که آن را میسنجد تعیین میکند وزن شعر چقدر است. پس وزنهای که برمیداریم یک عاملِ اساسی و زیربنایی است. و از آن جایی که آدمها وزنههای مختلف برمیدارند یک شعر میتواند به تعداد آدمهای کرهی خاکی وزن پیدا کند. پس بگذارید من همانندِ خود شیدا از «باسن بزرگ» شروع کنم. این آغاز خوبی است. وزنهیِ سنگینی است. و بعد کمی خیالم را ناخن بزنم تا خیس شود. تکهای از گوشت باسن را بکَنم، ببینم به کجا ختم میشود. بله، به یک راهِ خروجی. برای دفع زائدات بدن. تکهای دیگر بردارم. باز هم تکهای دیگر. حالا میماند یک لگن؟ استخوانی! لحظهای به اندیشه فرو میروم. از خود میپرسم چرا این انتخاب؟ اگر نه شیدا بر آن است تا از واژه بمبی بسازد و بر صورتِ خوانندهی خود منفجر کند. به این میگویند؛ Stimulus یعنی وسیلهی تحریک. یعنی انگیزه. یعنی فشار. یعنی یک تلنگر! و یعنی یک دعوت: به غمهای تلخِ من بیا و نگاه کن چگونه واژهها ابزوردها/فلاکتها را شیرین و شفاف میکنند. باد میوزد، درِ (اتاق) را باز میکند. (تو/معشوق) بزرگیِ باسن و (عکس) سینهبند را میبینی و بعد بقیهی ماجرا روشن است: یک همآغوشیِ یکطرفه. «عکس فوریِ عشقبازی» حکایتِ عشق نیست. حکایت یک عشقبازیِ ناکام است. حال بگذریم که به اعتقاد من این واژه باید از فرهنگ لغت پاک شود و به جایِ آن از واژهی همآغوشی استفاده گردد، زیرا که میتوان با کسی به رختخواب رفت و همآغوش شد و عشق نورزید. صرف نظر از مضمون و محتوای «عکس فوریِ عشقبازی»، این شعر در همان سطرهای صفحهی ۷ کامل و زیباست، تمامِ حرف را زده است، «عکس فوری» را در خود نهفته دارد. بدین لحاظ ادامهی این شعر کمی از این ابُهت میکاهد، بخصوص وقتی به خط پایانی میرسیم (صفحات بعدی در نوع خود میتوانست شعری مجزا باشد). «عکس فوریِ عشقبازی» وقتی به درازا میکشد کمی از آهنگ خود منحرف میگردد. جایی اندکی به سمتِ نگاهِ فروغ خم میشود و طنینِ صدای او را میگیرد. بیاییم به فروغ فکر کنیم و این قطعهی شیدا را با هم بخوانیم: شاید گناه/ از نگاه معصوم ما بود/ که پیوند چند شعر عاشقانه/ و کتابی که پل زده بود بر سفر و ترانه/ نگذاشت هیچ چیزی دستنخورده بماند/ (ص۹). این شعر و بعضی شعرهای دیگر این حس را در منِ خواننده میانگیزاند که شاعر کماکان درگیرِ رابطهیِسنتی میان مرد و زن (ایرانی) است. رنگ خیانت رنگ تازهای نیست. خیانت از جنسِ مردانهاش. زیر این پل خونهای زیادی ریخته شده است. امّا زن امروز کجا ایستاده است؟ چرا او باید اجازه دهد «تخت آشفته/ ملافه واژگون/ و عشقبازی ناتمام باران و برگ/ در نسیم روز/ یادگار آن جمعهی مغشوش است (۷) رُخ دهد؟ پس او کجاست؟ چه میکند؟ ایستاده است و به ناکامیِ خودش مینگرد؟ ناکامیِ زن که در یک روز جمعه اتفاق میافتد. چرا روز جمعه؟ جمعهی پریشانِ زن؟ این جمعهی لعنتی. این جمعه که انگار روز آخرت است. روز کامل شدنِ حادثه. حادثهی شوم. روزِ پایانِ زن. و این پایان یک آغاز است.از این پایان ما به روزهای دیگرِ زن میرسیم و مانورِ پوچی و بیهودگی را بر پیکرِ روزهای هفتهاش لمس میکنیم. رنگ و بویِ پوچی و بیهودگی آشناست! لمساش کردهایم. همهی ما؛ زن و مرد. پس با خود میگویم امّا اگر این زنِ ناکام یک زن نباشد و کشور ایران باشد، چه؟ از آن جایی که شیدا در شعرهای دیگری چون عصر بخیر جمعههای مخدوش(۵۵)، وارونگی شب در قارهی آفتابی (۵۱)، شوهر زنهای همسایه (۵٣) و چند شعر دیگر به وضوح شهر، از مکانها، شهرها و کشورها جسمی انسانی تصویر کرده است، بعید نمیدانم که او آگاهانه این خط (فکری) را در این دفتر شعر دنبال کرده باشد. در این صورت «باسن بزرگ» مغزِ منِ انسان است که مدفوعش را بر قامتِ این تخت جهانی باریده و همه چیز را درهم و برهم و آشفته کرده است. همانطور که اهل شعر، شعر را.
با وزنههای مسابقه. همانطور که اهل شعر، شعر را با واژههایی که تا امروز در انحصار مرد بوده است، میسنجند و از باسن، سینه و... تنها یک تصویر در ذهن دارند؛ زنی که به راحتی جسماش را به نمایش میگذارد. در دنیایِ کوچک این اهلِ شعر باسن نمیتواند چیزی جز باسن باشد. انگار میشود فقط از خالِ لب و کمانِ ابرو معنای درونی و مجازی ساخت؟ به هر تقدیر شیدا حرفی دارد که اگر تازه نیست در لباسی تازه ارائه شده است. از پوچی، فلاکت، بدبختی و ریا خیلی گفته شده است. پیش از ما خیامهایی آمدهاند و این همه را گفتهاند و رفتهاند ولی ماندهاند. از آن جایی که تجربههای احساسی/ حسیِ ما انسانها همیشه از همان ماهیتی برخوردار است که تجربههای احساسی/ حسیِ پیشینان، این حرفها تا ابد تکرار خواهد شد و هر نسل زبانِ خاص خود را برای ابراز آن خواهد یافت. حال شیدا جسمی را یافته است که نامش جهان. جهانی شدن این جسم یا جهانی که جسم شده است شاید به این حقیقت برگردد که شاعر ترک وطن کرده است. حسِ نوستالژیک او را میتوان این جا و آن جا در لابلایِ گفتههایش یافت؛ آه تهران! قطعهی «عصر بخیر جمعههای مخدوش» از تهران زنی فاحشه ترسیم میکند. شیدا در ترسیم این تصویر بسیار موفق است،آنقدر که میشود فاحشگی تهران را سنجید. عصر بخیر جمعههای مخدوش! شعر امروز ایران از شعر نیمایی، شعر سپید و شعر حجم عبور کرده و دارد به هوایی تازه میرسد. اینجا ناگفته نماند که شعر امروز ایران تولدش را مدیونِ ترجمه و شعر اروپاست و البته این بر همگان روشن است. شعر امروز اروپا جادههای پر پیچ و خمی را پیموده است. یکی از این جادهها سبکی است که امروز در کشورهای اروپایی به ادبیات و هنر experimental مشهور شده است. این سبک حکایت از ساختارشکنی زبان (و هنر) دارد و جوانان زیادی را به دنبال خود کشیده است و میکشد. حال باید دید شیدا این شاعر مهاجر کجا ایستاده و در اندیشهی شکستنِ کدام ساختار است. شیدا در اولین دفتر شعرش«عکس فوریِ عشقبازی» شاخکی از شعر امروز را گرفته و بالا میرود. اما او به ساختارشکنی زبان وقعی نمینهد. واژهها و شیوهی بیانِ او از هیچیک از سه ستون شعر امروز ایران نیز پیروی نمیکند. شعرِ او گاه مخلوطی از این سه سبک است. به اعتقاد من شیدا قدمی برداشته است تا با «لیبرالسم ادبی» خود ساختارهای فکری ما را در هم بریزد. دلیل استفاده از «لیبرالسم ادبی» چیزی نیست مگر تمایل شیدا به کاربرد واژههایی که به زمانِ معاصر تعلّق دارند. امّا او همیشه به این اندیشه وفادار نمیماند. اگر ما لیبرالیسم را در مقابل کنسرواتیسم قرار دهیم، آن وقت شاید سادهتر بشود این اندیشه را جمعبندی کرد. کنسرواتیسم میکوشد ارزشهای معمول را حفظ کند، در حالی که لیبرالیسم در پیِ رهایی است. حال باید پرسید آیا میتوان این دو مکتب فکری را با هم آمیخت و برای مثال گفت: لیبرال کنسرواتیسمِ ادبی؟ میگویم بله. در حوزهی ادبیات این امکانپذیر است. شاعری که بتواند هم از واژهها و مفاهیم تازه بهره جوید و هم در دنیای واژهها و مفاهیم کهنه سیر کند، در قلمرو لیبرال کنسرواتیسم گام مینهد. به چند واژهی شیدا نگاه کنیم: کیوسک، موبایل، تخمه شکستن، پونز، ویلچر، پیازداغ، جرثقیل، اسکناس، اسلاید، آواکادو، بلاتکلیف، تقلب، وعدهی سرخرمن، باجهی تلفن همگانی، مشترک مورد نظر، کانگورو، مقنعه، روپوش و... اینها واژههایی هستند که تا چندی پیش به دنیای شعر تعلّق نداشتند. حال به این واژهها که بوی کنسرواتیسم میدهند نگاه کنیم: آتشدان، اسپند، آیینه، بوی لیمو، تاریکی، حزن، پروانه، پاورچین، چنار و... و حتا گاه بازگشت از طریقِ وام گرفتنِ یک جمله از یک شاعرِ دورهی کلاسیک، «کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران» (٣۰). اینجا لازم میدانم به واژههایی که بار شعرِ خوبِ شیدا را سنگین میکند گوشهای بزنم؛ مثلِ بازیافت در شعر جیبهای خالی کانگورو؛ وقت هوشیاری دنبال بازیافتِ پدرش میگردد (٣۹) . بهتر نبود اگر مینوشت؛ وقت هوشیاری دنبال پدرش میگردد؟ یا «همه» در شعر رز سیاه که به نظرم زائد میآید؛ همه جیبهای دنیا درز کوچکی داشت (۲۱). و حال برآنم تا این مختصر را با مینیمالیسم زیبایِ رز سیاه به پایان برسانم.که این پایان یک آغاز است.و بعد در خلوتِ خود بنشینم و قطعهی آغازین کتاب را در سر مرور کنم: «بیداری، خواب/ بیداری، خواب/ بیداری/ همه را از نفس افتادهام/ اما هنوز به شعر نرسیدهام» و آنگاه بگویم؛ این چیزی نیست مگر تواضع شاعرانه. شیدا محمدی به شعر رسیده است؛ به شاخکی از درختِ هزارشاخهی شعر! رز سیاه منابع: شیدا محمدی «عکس فوریِ عشقبازی». چاپ اول ۱٣٨۶ |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خانم رباب محب عزیز
-- نوشین ، Oct 14, 2010شاعر گرامی
ای کاش کسی بود که می توانست سره را از ناسره تشخیص دهد و فن عیاری بداند. در این آشوب بازاری که هر کس خود را شاعر می نامد، خانم محمدی هم صاحب نامی شده اند. نوشته های ایشان خواننده را به یاد نامه های عاشقانه ی دختر یازده ساله ای می اندازد که دارای ادبیاتی مبتدی است و خالی از ظرائف و پیچشهای ذهنی و عاطفی. نگاه کنید به این عبارت از مطلب خودتان: "(تو/معشوق) بزرگیِ باسن و (عکس) سینهبند"، بله اوج تخیل و ارتقای زبانی خانم محمدی را هم شناختیم. امیدوارم که رادیو زمانه با در نظر گرفتن اهمیت شناخت بلامانع ادبیات فارسی این نظر بنده را حذف نکند چرا که خوانندگان اشعار خانم محمدی و دیگران باید حق رأی ندادن به ادبیات مبتذل را داشته باشند. نمی فهمم چرا خانم محب از میان تمامی شعرای خوب زن چون روشنک بیگناه، پگاه احمدی، رویا زرین، مانا آقایی، مینو نصرت، لیلا فرجامی، سارا اردهالی محمدی، یا مریم هوله به خانم شیدا محمدی ارادت داشته اند؟
نوشین گرامی.
از لطف شما سپاسگزارم. بله شما مثل هر کس دیگر حق دارید نظر بدهید. اما فراموش نکنیم که واژه ها به خودی خود باری ندارند. این ما هستیم که آن ها را دسته بندی می کنیم و در طبقه های مختلف می گذاریم. و فراموش نکنیم که تابوشکنی ها همیشه با اعتراض روبه رو شده اند. و این امر تازه ای نیست! اینجا من برآن نیستم تا در این باره به بحث و جدل بنشینم. فقط خواستم نظرتان را به دو لینک زیر جلب کنم، که بر حسب اتفاق شاملِ حالِ یکی از این شاعران است که شما نام برده اید: خانم روشنک بیگناه. و این دو مطلب مدت ها پیش نوشته و چاپ شده است.
با احترام رباب محب
http://www.ketabeshear.com/March10/robab-moheb-bigonah.htm
http://rendaan.blogspot.com/2010/07/robab-moheb-roshanak-bigonah.html
-- Robab Moheb ، Oct 15, 2010سلام خانم محب گرامی
-- نوشین ، Oct 15, 2010منظور از فهرست کوتاه شاعران زن تنها اشاره ای به حضور ادبیات جدی و ارزشمند بود. به "تابوشکنی" اشاره کردید. کدام تابوشکنی در نوشته های خانم محمدی به چشم می خورد و آیا آوردن واژگانی چون سینه بند و لباس زیر و باسن و غیره تابوشکنی محسوب می شوند؟ در این صورت هر فردی می تواند ادعای شاعر "تابوشکن" بودن بکند. ضمنا آیا فریضه ی شاعر تابوشکنی ست یا شاعر بودن؟ اگر شاعر "تابوشکن" نباشد به زعم شما شاعر خوبی نیست؟ این نقد بیشتر به نوشته های کسانی بر می گردد که بدون داشتن پشتوانه و کارنامه ای درخور بحث ادعای شاعری می کنند. امیدوارم که این نوشته ی من را شخصی تلقی نفرمایید. رادیو زمانه جایی ست برای ادبیاتی در سطوحی بالاتر و من هم تنها حرف بسیاری را زده ام که شاید اینجا نمی خواهند به هر دلیلی نظر خود را ابراز کنند. من هم تمایل به ایجاد بحث در این مورد ندارم و برای شما و دیگر دوستان آرزوی توفیق دارم.
شیدا محمدی را تنها از "عکس فوری عشقبازی" نمی شناسیم.بلکه او را از ده ها شعر پخته و به سامان رسیده ای که در گذر زمان گویی بسیار آب دیده شده اند هم می شناسیم.به نظرم شیدا محمدی هم در نثر بسیار قوی عمل می کند و هم در شعر.و گواه این حرف خوب کارهای اوست که در وبلگش و یا سایت های دیگر مدام منتشر می شود.
-- مهتاب کرانشه ، Oct 15, 2010برخی از زن های شاعر در آرزوی فروغ شدن چون شمع آب می شوند. و فقط فاصله ی کمی را روشن می کنند. شما هر چه هم تلاش کنید با گفتن روشن کرده ام, روشنایی نیاورده اید. برای خانم محب
-- بدون نام ، Oct 16, 2010خانم شیدا محمدی یک کتاب شعر نوشت مثل دیگر شاعرین تازه کار که از چاپ کتابشان هیجان زده می شوند و رفت پی کارش . مهم این است تا چه اندازه می توانی مسئولیت شاعربودن را در جامعه نسبت به اجتماع خود براورده کنی و تا چه حد در کنار مردم باشی که این خانم در این سایز نیستند اندک شاعر زن سراغ داریم که بتوانند در کنار زیبا سرائی و نوگرایی از عهده تعهدات اجتماعی سر بلند نام و اوازه کسب کنند منجمله شاعره عزیز مهناز هدایتی که به جرائت می توانم بگویم در حال حاضر بی مانند هستند .
-- بدون نام ، Oct 16, 2010به هر حال اینکه ما وقت نازنین خودمان را صرف اینگونه مسائل نه چندان مهم کنیم که ایا باید در مورد اشعار شیدا خانم بحث بکنبم یانه به نظر بنده وقت بیهوده از دست دادن است می توانیم راحت از این مسئله بگذریم و کنار بیاییم
دوستان از ابتذال سخن گفتند ، واژه اي که مدت مديدي ست مشنويم اش ، به راستي چه معيار و ميزاني وجود دارد که با آن بتوانيم واژه ها و جمله ها و ... را تقسيم بندي کنيم و مبتذل و غير مبتذل بناميم ؟ در عالم واقع اما ، ابتذال وجود ندارد هر آن چه که اخلاقي ست مي تواند غير اخلاقي باشد ، ان چه اهميت دارد اين است که ما در کجا ايستاده ايم و چگونه مي نگريم . سخن گفتن از باسن و سينه بند و سکس نه تنها ابتذال نيست بل که بيان آن زواياي پنهان درون ماست ، که با وجود تمام علاقه و ولعي که نسبت به آن ها داريم هميشه سعي در پنهان نمودنشان کرده ايم و شعر به اعتقاد من بازتابي از درون ماست و اگر |آن چه را که در آنجا ست بيان نکند مبتذل است .
-- رند ، Oct 16, 2010خانم مهتاب کرانشه می توانید لطف کنید یکی دو قلم از اشعار خانم محمدی را که به گمانتان "در گذر زمان آبدیده شده اند" نام ببرید؟ زیرا نثری که من تابحال از ایشان خوانده ام آنقدر ابتدائی و زبان و نگاهش آنقدر گرفتار سانتی مانتالیزم است که هیچ راهی به دل آدم باز نمی کند. شعرشان هم که گرته برداری خامیست از شعر زنان در دهه پنجاه خورشیدی و بیشتر عنوان "پیش شعر" برازنده آن است. .....
-- مهشید ، Oct 16, 2010'گمان می کنم که این قسمت از نوشته ی زیبای خانم محب جوابی باشد بر بسیاری از نقطه نظرهای گفته شده:
-- یک خواننده ، Oct 17, 2010از آن جایی که شیدا در شعرهای دیگری چون عصر بخیر جمعههای مخدوش(۵۵)، وارونگی شب در قارهی آفتابی (۵۱)، شوهر زنهای همسایه (۵٣) و چند شعر دیگر به وضوح شهر، از مکانها، شهرها و کشورها جسمی انسانی تصویر کرده است، بعید نمیدانم که او آگاهانه این خط (فکری) را در این دفتر شعر دنبال کرده باشد. در این صورت «باسن بزرگ» مغزِ منِ انسان است که مدفوعش را بر قامتِ این تخت جهانی باریده و همه چیز را درهم و برهم و آشفته کرده است. همانطور که اهل شعر، شعر را.
با وزنههای مسابقه. همانطور که اهل شعر، شعر را با واژههایی که تا امروز در انحصار مرد بوده است، میسنجند و از باسن، سینه و... تنها یک تصویر در ذهن دارند؛ زنی که به راحتی جسماش را به نمایش میگذارد. در دنیایِ کوچک این اهلِ شعر باسن نمیتواند چیزی جز باسن باشد. انگار میشود فقط از خالِ لب و کمانِ ابرو معنای درونی و مجازی ساخت؟
با سلام. نظریه ها جالب است. استناد می کنم به گفته ی خواننده ی بالا که می فرمایند خانم محب جواب خوانندگان حرفه ای شعر را با این عبارت داده اند:
-- مازیار ، Oct 17, 2010"در این صورت «باسن بزرگ» مغزِ منِ انسان است که مدفوعش را بر قامتِ این تخت جهانی باریده و همه چیز را درهم و برهم و آشفته کرده است. همانطور که اهل شعر، شعر را."!
لازم به ذکر است که می توانیم بگوییم باسن باسن نیست و دال بر یک تصویر یا معنای ذهنی فراختری ست. باشد. اما دوست دارم بدانم چگونه خانم محب واژه ی مغز را از باسن استخراج کرده اند؟! آیا شاعر واقعا این را می خواهد بگوید؟ یا می خواهند به خواننده به زور القا کنند که واژه ی باسن در این نوشته ی خانم محمدی بی برو برگشت مغز انسان است که بر تمامی جهان ....چه نماد واقعا شاعرانه ای. حالا می رویم به سطری که خانم محب واژه ی "باسن" خانم محمدی را از آن به عاریت برده و استنباط معنایی مغز انسان را از آن بر گرفته اند:
"همه چیز از باسن بزرگ من شروع شد!
و طعنه باد به در
و عکس سینه بند صورتی
که افتاده بود در آبگون نگاه تو" (از کتاب عکس فوری..)
خوب، بنا برگفته ی خانم محب گرامی همه چیز از "مغز" خانم محمدی شروع شده است...و حالا نمی فهمیم رابطه ی مغز انسان که بر جهان...با سینه بند صورتی چیست؟ آهان بله، حتما سینه بند نماد استیلای نظام مردسالار بر زن است. اما چرا صورتی؟ خوب بله صورتی رنگ عشق و عشوه گری ست. رنگ وسوسه و تطمیع. بعد چطور این مغز انسان و نماد چیرگی نظام مردسالار و حصر و بند زنانه همه می افتند بر "آبگون نگاه تو" یعنی بر نگاه معشوق؟ عجب حکایت در هم و برهمی و تمامی اینها با تعبیرات بسیار سخاوتمندانه ای بر متن مستقیم و بی هدف نویسنده. فکر می کنم اگر سعی می کردیم سن پرتقال فروش را حساب کنیم به نتیجه ی معقولانه تری می رسیدیم. مشکل اینجا خود "شعر" است که در نارسایی و خامی و عسرت دست و پا می زند و این کاری به فهم و ادراک خواننده ی حرفه ای شعر ندارد. خواهش می کنم به "اهل شعر" طعنه نزنید دوستان چرا که تنها عذر بدتر از گناه آورده اید. اگر نوشته بی محتواست خواننده را به کج فهمی و تنگ نظری محکوم نفرمایید. اگر نوشته حرفی برای گفتن داشته باشد، خودش حرفش را می زند و محتاج مترجم و معبر نیست.
با سلام. من پارسال کتاب خانم شیدا محمدی به نام عکس فوری عشقبازی را جلد تا جلد خواندم. متاسفانه باید بگویم با دیگر دوستان هم عقیده ام. این کتاب ذره ای شعریت برای خواننده گان ندارد. به نظر می آید که در یک ساعت نوشته و چاپ شده و شاید که نویسنده هم خودش این را می دانسته و اسم با مسمایی برایش انتخاب کرده. از آنجا که توهین به شعور خوانندگان را کاری ضد اخلاقی می دانم از همه ی نویسندگان و شاعران ایرانی خواهشمندم که ما را اینقدر دست کم نگیرند و با توضیح و توجیه آثارشان سعی بر متقاعد کردن خواننده نکنند. عطر آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. پاینده باشید
-- نگار ، Oct 19, 2010دوستان عزیز امیدوارم کارهای شاعران و نویسندگان امان را از روی چگونگی تولیدات ادبی آنها قضاوت کنیم و نه به صورت برخوردی شخصی با خود شاعر.در مورد هر اثر ادبی هر کس سلیقه خودش را دارد و میزان تاثیر آن اثر تا حد زیادی به آن سلیقه بر می گردد.من خودم شخصا کارهای شیدا محمدی را چه در شعر و چه در نثر دوست دارم و آنها را کارهایی قوی می دانم.از این رو چون خانم مهشید خواستند چند کار زیبا از خانم شیدا محمدی را آدرس می گذارم باشد که بدون پیش داوری خوانده شود:http://sheidamohamadi.blogspot.com/2010/10/blog-post_09.html
و در شعر:
http://rendaan.blogspot.com/2010/05/sheida-mohammadi.html
و البته کارهای زیادی هست و مجال چندانی نیست.اما بد نیست نگاهی به لینک زیر هم بیندازید:
http://rendaan.blogspot.com/2010/10/fariba-sedighim.html
-- مهتاب کرانشه ، Oct 19, 2010خانم مهتاب کرانشه ی گرامی چرا وجهه ی ادبی خود را در دفاع از آنچه ادبیات نیست خراب می کنید؟ نازنین من، آیا در این جمله ی شما حقیقتی نهفته است؟ "در مورد هر اثر ادبی هر کس سلیقه خودش را دارد و میزان تاثیر آن اثر تا حد زیادی به آن سلیقه بر می گردد." دوست عزیز، خیر، در هیچ جای دنیا غیر از مملکت عجايب الغریبه ی ما ادبیات کار سلیقه ای نیست! خانم محترم جوایز ادبی را بر حسب سلیقه که نمی دهند (جز در مملکت گل و بلبل). مثلا به زعم شما آقای گابریل گارسیا مارکز یا خانم هرتا مولر یا آقای کواباتا، کوئتزه، کونزا بروئه،وووو بر حسب "سلیقه" نویسندگان شاخصی به شمار آمده اند؟؟؟؟ یا کارنامه ی ادبی شان آنقدر درخشان و چیره دستی شان در امر نویسندگی آنقدر بی همتاست که کتابهایشان را بارها و بارها می خوانی و در حیرت تحسین آمیزی فرو می روی؟! بس است این همه شیره مالیدن به کله های بی کلاه خوانندگان. عزیزان! به خدا ادبیات تنها سلیقه ای نیست همانطور که مثلا یک خانه سقف دارد و دیوار و در و پنجره وگرنه مثلا یک عدد دیوار به تنهایی خانه محسوب نمی شود. خانم کرانشه ی گرامی، بیایید دیگر این بحث را فراموش کنید و بگذرید لطفا.
-- سوفی ، Oct 20, 2010خانم مهتاب شعر لباس نیست که در تشخیص خوش یا بددوخت بودنش به سلیقه شخصی ارجاع داده شود. اگر دقت بفرمائید حتا در سالن های مد غرب هم هر لباسی را به عنوان لباس قابل قبول و زیبا به نمایش نمی گذارند. امروزه شناخته شدن به عنوان طراح معتبر هم برای خودش ادب و اصول پیچیدهای دارد دیگر چه برسد به شاعر شدن. بگمانم بحران رهبری در شعر باعث شده زمینه برای چنین سؤ برداشتهای اسفناکی هموار شود. شما وقتی میتوانید از سلیقه حرف بزنید که اولا شعر بودن یک نوشته را ثابت کرده باشید. مثلا بنده میتونم بگویم شعر سپهری را بیشتر از شعر شاملو دوست دارم. این یعنی اینکه من ضمن اینکه به شاعر بودن هر دو سپهری و شاملو اقرار میکنم، بنابر دلایل شخصی و حسی یکی از این دو را به دیگری ترجیح میدهم. بنابراین نوشته خانم محمدی اول باید برادری خود را ثابت نماید تا بعد اصلا موضوع پسند شخصی ضرورت پیدا کند. مگر اینکه ما به دلیل کمبود دانش و اطلاعات به هر نوشته پیش پاافتادهی عنوان شعر اطلاق کنیم.
-- سوارکار ، Oct 20, 2010دوستان گرامی
-- مهتاب کرانشه ، Oct 21, 2010شما مدام حرفی را تکرار می کنید بدون اینکه دلایلی فنی برای این گفته هایتان ارائه دهید.
دلیل فنی= سواد ادبی
-- مازیار ، Oct 23, 2010