خانه > پرسه در متن > نويسندگان > «اینترنت دشمن رمان است» | |||
«اینترنت دشمن رمان است»ترجمهی اکبر فلاحزادهجاناتان فرانزن، نویسندهی ٥١ سالهی آمریكایی، تاکنون چند جایزه برتر ادبی آمریكا مانند جایزهی ملی كتاب آمریكا را برده و به شهرت جهانی رسیده است. بعد از استيون كينگ او دومین نویسندهای است که در طول یک دههی اخیر تصويرش روی جلد هفتهنامهی تايم قرار میگیرد. رمان «تصحیحات» او جایزهی بهترین رمان روزنامهی نیویوركتایمز را گرفت. رمان «آزادی» بعد از «شهر بیست و هفتم»، «تکان شدید» و رمان موفق «تصحیحات»، چهارمین رمان جاناتان فرانزن است که به تازگی منتشر شده است. پس از انتشار «آزادی» منتقدان در مطبوعات غرب یکصدا از این رمان به عنوان شاهکار و اثری بهیادماندنی یاد کردند. حتی برخی کار را به آنجا کشاندند که ادعا کردند، نسلهای پس از ما، «آزادی» فرانزن را همانگونه خواهند خواهند که ما امروز جنگ و صلح تولستوی را میخوانیم. موضوع این رمان در یک پیشزمینهی خانوادگی، آمریکا و وضع آزادی در این کشور در زمان ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش است. فرانزن با طراحی بحرانهای خانوادگی به گفتمانهای آن زمان مانند پستفمینیسم، گسترش شهرها توسط پروژههای خانهسازی و نظریهی نئوکانها میپردازد. تأکید نویسنده بر عواطف شخصیتهاست. هر آنچه که بیرون از دایرهی عاطفه باشد، به جهان رمان راه نمییابد. هدف او این است که احساس انسان آمریکایی هنگام تغییر هزاره را بیان کند.
اُپرا وینفری که از او به عنوان ملکهی شوهای تلویزیونی در آمریکا یاد میکنند، شنبه، هجدهم سپتامبر در برنامهی تلویزیونیاش از «آزادی» نوشتهی جاناتان فرنزن به عنوان یک شاهکار یاد کرد و به این ترتیب انتشار این کتاب در آمریکا به یک حادثهی رسانهای تبدیل شد. در گفتوگوی روزنامهی آلمانیزبان «فرانکفورتر آلگماینه» فرانزن در سریالهای تلویزیونی خطری برای رمان و رمانخوانی نمیبنید، اما اینترنت را، که مردم را به ارضای سریع حس کنجکاوی و سطحیخوانی عادت میدهد، دشمن رمان و مانند مادهی مخدر میداند. این گفتوگو را به ترجمهی اکبر فلاحزاده میخوانیم: - شما تاکنون با هر کدام از رمانهایتان کار تازهای کردهاید. اما در رمان «آزادی» به نظر میرسد که به چیزی بازگشتهاید که در رمان «تصحیحات» به طرزی خیرهکننده به آن نائل شده بودید. منظور رمان خانوادگی است که در عین حال تصویری از آمریکا ارائه میدهد. من به این کار بازگشت نمیگویم، چون برای من رمان «آزادی» بهکلی با رمان «تصحیحات» فرق دارد، هم از لحاظ لحن و هم از نظر پرداخت. تمام رمانهای من به خانواده میپردازند، حتی رمان «منطقهی بکر» هم در واقع یک داستان خانوادگی را روایت میکند. مناسبات خانوادگی ارزش عجیبی دارند - روابط به قدری پر احساس و پرکشمکشاند که من نمیتوانم تاب بیاورم و آنها را روایت نکنم. -تمام خانوادهها در رمانهای شما، مانند خود شما اهل نواحی مرکزی غرب آمریکا هستند. آیا برای هویت آمریکایی هنوز اهمیت تعیینکننده دارد که شخص اهل کدام ناحیه آمریکا باشد؟ برای من که اهمیت دارد. شاید تفاوت واقعی بین نواحی مرکزی غرب، و سواحل شرقی و غربی چندان مهم نباشد، اما تفاوتهای سمبلیک میان آنها همچنان چشمگیر است. ناحیهی مرکزی غرب آمریکا به حفظ ارزشهای قدیمی و بیریایی معروف است. در رمان «آزادی» من از خانوادهی برگلوند، به خانوادهی زنی پرداختم که از ساحل شرقی که در آن متولد شده اما آنرا فاسد مییابند، رو میگردانند تا در غرب مرکزی زندگی پاکتری را پایهریزی کنند. پتی میکوشد در شهر سن پاول یک زندگی خانوادگی همانند زندگی در افسانهها بنا کند. در این میان، فاصلهی جغرافیایی نقش مهمی دارد. آلمان در قیاس با آمریکا کشور خیلی کوچکی است. هیچ جایی در آلمان نمیشود یافت که فاصلهاش از جای دیگری به اندازهی فاصله سن پاول تا نیویورک باشد. در همین مورد پتی مسئله جوری است که گویی دختر بیچارهی یک خانواده فرانکفورتی به اسپانیا یا روسیه برود. -آیا شما در جریان نوشتن رمان «آزادی» در شهر سن پاول بودید؟ بله، اما فقط وقتی به آخرهای داستان رسیده بودم، برای اینکه بعضی جزئیات را با هم مقایسه کنم. خانوادهی من اهل ایالت مینهسوتا است، پدر و مادرم آنجا به دنیا آمدهاند و دو برادر بزرگم هم همانجا متولد شدند. در بچگی تابستانهایم را آنجا سر میکردم، غالبأ زمستان هم آنجا بودم. خودم در سن پاول، مرکز استان مینهسوتا بزرگ شدهام، اما خودم را همان قدر که اهل مینهسوتا میدانم، به میسوری هم متعلق میدانم. -بعد از انتشار «تصحیحات» در سال ۲۰٠۱ آمریکا خیلی تغییر کرده: حادثهی یازده سپتامبر، جنگ عراق، بحران اقتصادی. رمان «آزادی» تصویر آمریکای این دهه است. آیا حوادث مهم سیاسی و اقتصادی روح انسانها را هم تغییر میدهند؟ من به عنوان رماننویس عمد ندارم که این سرزمین یا فرهنگ آن را تصویر کنم. این کار حداکثر محصول فرعی داستانهای من است. هنگامی که داشتم «تصحیحات» را مینوشتم، حس میکردم در کشوری زندگی میکنم که برای کسانی مانند والدینم، با ارزشهای قدیمی و پروتستانیشان دیگر باز شناخته نمیشود. تناقض بین این ارزشهای اخلاقی و واقعیت، انگیزهی مهمی بود برای نوشتن. در رمان «آزادی» دیگر والدین پیدایشان نیست، اما من سعی کردم پیش خودم مجسم کنم پدر و مادرم چگونه میبودند، اگر به سن من میرسیدند. پتی و والتر در این رمان یک زندگی زناشویی مانند والدین من دارند، با این حال میبایست روی این دو کاراکتر خیلی بیشتر کار میکردم تا آلفرد و انید در رمان «تصحیحات»، دو شخصیت عهد عتیقی، که خیلی به والدین من شبیه بودند. چنین شخصیتهایی دیگر وجود ندارند، چون برای آدمهایی با سطح هوش و سواد والدین من امروزه دیگر امکانی موجود نیست. آنچه میخواهم بگویم این است: چیزهایی که موقع نوشتن برایم اهمیت داشتند، ربطی به آمریکا به عنوان یک کل نداشتند، بلکه مسئلهی من تناقضهای حلنشده و پرسشهای بیپاسخ مانده در خود من بود. چنانچه از روی قصد میخواستم چیزی را نشان بدهم، آن وقت نشان میدادم که چقدر این سرزمین از نظر محیط زیست عوض شده: تراکم بیش از اندازهی شهرها، نابودی مراتع، کاهش شدید حیوانات وحشی. -رمان «آزادی» به نحوی گسترده با مفهوم آزادی سر و کار دارد. آیا میخواستید نشان بدهید که ما امروزه غالباً آزادی را با خوشبختی اشتباه میگیریم - و به همین دلیل مدام ناراضیتر میشویم؟ قصد داشتم تا آنجا که به رمان مربوط است از آزادی به عنوان یک مفهوم حرفی نزنم - چون این موضوع در کتاب مدام مطرح میشود. مایل نیستم آزادی را که عنوان کتاب است، تفسیر کنم. البته برای جنبههای مختلف این موضوع جوابهایی آماده دارم، اما میترسم آنها را تا به حال خیلی به کار برده باشم. الان میتوانم برایتان شرح بدهم که چطور جناح راست سیاسی در آمریکا از آزادی سوء استفاده میکند، یا اینکه در مورد به اصطلاح آزادی مصرفکنندگان و بازار بهاصطلاح آزاد داد سخن بدهم. اما چه بسا همین عنوانهای کلی کافی باشد و به شرح هم نیازی نباشد.
-مقایسهی خود با دیگران هم به آزادی مربوط میشود - و این موضوع دیگر کتاب شماست. آیا فشار مداوم رقابت، یک جور جنون بهینهسازی ایجاد نکرده، که مدام فکر میکنیم از دیگران عقب افتادهایم و به حد کافی پیش نرفتهایم؟ همینطور است. از این نظر سالهای گذشته سالهای خوشیمنی برای آمریکا نبوده است. در اواخر کتاب، فردی که که از برکت بحران پول هنگفتی به جیب زده، میگوید: «ما همیشه بر این باور بودیم که آدمهای بالغ و عاقلی هدایت امور را به دست دارند و آنان بالاخره یک وقت دخالت میکنند و در این وضع درهم و برهم کار عاقلانهای صورت میدهند.» اما یک وقتی برای این فرد روشن میشود که دیگر آدم بالغ و عاقلی وجود ندارد، حتی در رأس امور، در وزارت خزانهداری. این در نظر من یک تصویر فوقالعاده از آن چیزی است که به آمریکا نمیپردازد: هرکس میخواهد مانند نوجوانها آزاد باشد. خیلی جالب است، آدم میتواند هر کار بکند و هر چه دلش میخواهد بخرد، بازار غولآسا، فت و فراوان جنس دارد، و لازم نیست کالاها را نقد بخریم، بلکه میتوانیم تا میتوانیم قرض بالا بیاوریم. اما در آلمان و بعضی کشورهای اروپایی وضع فرق میکند و من حس میکنم آنجاها هنوز چندتایی آدم بالغ سکان امور را به دست دارند. -شما یک ناظرا مشتاق و تیزبین هستید. پرندهی بلندپرواز و تیزبین جنگلی در حال انقراض هم به نوعی نشانهی رمان شماست. حفظ محیط زیست که والتر خودش را وقف آن کرده، برای شخص شما هم مسئلهی مهمی است. آیا میخواهید هشیاری در این باره را بیشتر کنید؟ این موضوع در کتاب است، چون در قلب من است، اما نه برای اینکه چیزی را به کسی بیاموزم. - در این مورد به چه اقدامی دست زدید؟ به چین سفر کردم. چون معتقد بودم باید کاری بجز کتاب نوشتن کرد، رمان به کار حل این مشکل نمیخورد. اما مقاله نوشتن چیز دیگری است. با این حال یکه خودم از اینکه مقالهام در مورد چین که ابتدای سال ۲۰۰۸ در نیویورکر چاپ شد، هیچ واکنشی بر نیانگیخت. من شش ماه روی مقاله کار کرده بودم. ویزا گرفتن از چین کار بسیار دشواری بود. حالا شاید به علت چیزهایی که در مقالهام نوشتم، دیگر به چین راهم ندهند. من کلی روی این مقاله وقت صرف کردم، اما واکنشی جز سکوت ندیدم. افسرده شدم و فکر کردم شاید بهتر باشد باز با داستاننویسی با مردم در تماس باشم، این بود که باز برگشتم سر رمان. اما جالب این است که با انتشار رمان عملاً واکنشهایی برانگیخته شده. بعد از انتشار رمان «آزادی» موضوع یکباره زنده شده و در نیویورکتایمز به آن پرداختهاند. این نکته ثابت میکند که بدون آنکه بخواهیم راه حلی بدهیم، با رمان میشود موضوع را به میان مردم برد. -جالب این است که تازگی یان مک اوان هم در رمان «خورشیدی» به موضوع محیط زیست پرداخته. اینک شما دو نویسنده به این موضوع پرداختهاید. چنانچه نویسندگان دیگری هم به این موضوع بپردازند، استقبال میکنید؟ ادبیات جدی حداکثر میتواند گزینهای برای گفتمان پر سر و صدای روزانهی سیاسی و دیجیتالی در این مورد باشد. اما بهتر است به خودمان امید زیادی ندهیم. من نمینویسم تا دیگران را تحت تأثیر قرار بدهم، مینویسم چون خودم را با افسردگی در مورد نابودی محیط زیست تنها حس میکنم، و چون امیدوارم که دیگران هم این را حس کنند. از این نظر کار روی کتاب مانند خدمت به مجموعهی مشترکی است از خواننده و نویسنده. -جوی، پسر خانوادهی برگلوند که سومین شخصیت شماست، طبیعتاً در کالج مسائل و مشکلات دیگری دارد. خود شما هم در پنجاه و یک سالگی از همسرتان جدا شدهاید و فرزندی هم ندارید - با این وضعیت به نظر میرسد جایی میان شخصیتهای رمانتان جوی، پتی و والتر قرار میگیرید. کجا قرار بگیرید، برایتان راحتتر است؟ من همیشه میخواهم در میانه باشم، همه جا و هیچ جا. اگر فقط از نظر سنی ببینیم، من یک یا دو سال از والتر جوانترم. از یک سو یک بچهی همیشگیام، از سوی دیگر کسی هستم که هرچه زودتر میخواهد بزرگ شود. بنابراین احساس میکنم هم در طرف جوی میتوانم باشم و هم در طرف دیگر. رابطهی دشوار والتر با جوی در رمان «آزادی» فرق زیادی با رابطهی آلفرد با چیپ در رمان «تصحیحات» ندارد. اما من میخواستم این بار جدال پدر- فرزند را جور دیگری روایت کنم. بنابراین از طنزآمیز نوشتن و در عین حال شستهرُفته نوشتن صرفنظر کردم. من رمانی میخواستم که بیشتر از روی حس نوشته شده باشد تا از روی حساب و کتاب. - رمان «آزادی» به رغم حجم کتاب و پیچیدگی شخصیتهای آن خیلی راحت و سبک به نظر میآید. آیا نوشتن این رمان آسانتر از رمان «تصحیحات» بود؟ خشم که موتور محرکهام برای خلق «تصحیحات» بود، موقع نوشتن «آزادی» دیگر از بین رفته بود. بعد از آن رمان چنان به خوشی، چه در زندگی خصوصی و چه زندگی حرفهای، عادت کرده بودم که دیگر دلیلی برای خشمگین بودن وجود نداشت. با پایان خشم، یک کتاب کاملاً متفاوت خلق شد. خشم سازنده است، خشم، آنچه را مینویسیم زنده و جاندار میکند. به همین دلیل نویسندگان جوان اغلب خشمگیناند، خشم به آنها انگیزهی نوشتن میدهد. در عین حال خشم غالباً خودپسندانه است. من باید خود را از این همه خلاص میکردم. -پرداخت کدام شخصیت برایتان از همه مشکلتر بود؟ جوی. یک سال پیش موقع نوشتن کتاب دچار بحران شدم. تقریباً یکسوم کتاب را نوشته بودم. یکی دو ماهی با خودم کلنجار رفتم تا یک جوری به جوی، که هیچجوری نمیتوانستم تحملش کنم، علاقه پیدا کنم. از وقتی که از دیدگاه جوی شروع به نوشتن کردم و دیدم که او را متحمل چیزهایی کردهام که برای خودم در بیست، بیست و یکسالگی اتفاق افتاده بود، فقط شش ماه گذشت که کتاب به آخر رسید. سه قهرمان دیگر رمان، یعنی پتی، والتر و ریچارد کتز هم همه شکلهایی از خود من هستند.
-ریچارد کتز، همان محبوب زنان، لذتجوی بیشرم و حیا، که بعداً ستارهی موزیک راک شد؟ بله دقیقاً. از او خیلی لذت بردم. -کدام یک از این شخصیتها شخصیت نخست شما بود. پتی؟ درست است، هرچند که مدتی زیادی طول کشید. وقتی نوشتن کتابی را شروع میکنم، همیشه شخصیتهای زیادی دارم. بعد از یک روند دشوار آزمون و خطا، از چندین شخصیت، یک شخصیت ساخته میشود. نخستین شکل از شخصیت پتی یک خانم خانهدار بود که به علت فعالیتهای غیر قانونی شوهرش در بازار بورس، میبایست در مقابل شورای سرپرستی بورس جواب پس میداد. او که قبلاً ورزشکار بود، وقتی شروع کرد به اینکه در قالب سوم شخص از خودش بگوید، لحنش درست شد - لحن او یک فاصلهی مشخص بین این شخصیت و شخصیت من ایجاد کرد. اگر قرار باشد فقط یک منبع برای این شخصیت ذکر کنم، میا هم، خانم فوتبالیست آمریکایی را نام میبرم. شاید علاقهی مرا به فوتبال زنان مسخره کنند، ولی برای من به عنوان فمینیست مایهی مسرت است که زنان از دههی هفتاد تا کنون این رشتهی ورزشی را نیز تسخیر کردهاند. -جالب این است که شمای فمینیست شخصیتهایی مانند کُنی و لالیتا خلق میکنید که با از خودگذشتگی نزدیک به تسلیمطلبی عشقورزی میکنند. دو تا شخصیت با این مشخصات در یک رمان - به نظر شما این رئالیستی است؟ کُنی یک مورد پیچیده است، اما لالیتا شاید خیلی خوبتر از آن است که واقعی باشد. اما میدانید، چنین زنانی وجود دارند! راستش بعد از آنکه در رمانهای قبلی من همیشه مردان مطیع و تسلیمطلب بودند، این بار خواستم کمی جبران کنم. به نظرم تا آنجا که به این موضوع مربوط میشود، در مجموع سه رمان قبلی چندان صادق نبودهام. با این رمان چهارم خواستم در این زمینه بین مرد و زن تعادل ایجاد کنم. -پتی یک کتابخوان مشتاق است و کتاب جنگ و صلح را میخواند. چرا تولستوی، و چرا درست این کتاب تولستوی؟ من نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و یکی از رمانهای محبوبم را، که همین جنگ و صلح است، تحسین نکنم. اما اصلاً قصد نداشتم خواننده را به مقایسه بین رمان خودم و کار تولستوی دعوت کنم! مسئلهام این بود که باید تقریباً برای خواننده باورپذیر میشد که پتی میتواند زندگینامهی خودش را خودش بنویسد. برای آنکه آدم بتواند به خوبی او بنویسد، باید چند کتاب خوب خوانده باشد. -برخی میگویند سریالهای تلویزیونی مانند «سوپرانوها»، «مرد دیوانه» یا «دستگاه استراق سمع» رمانهای بزرگ زمان ما هستند. شما در این سریالها رقیبی برای رمان میبینید؟ نه. من میخواهم از رمان در مسیر ویژهی خودش دفاع کنم، در این مسیر نقش رمان از سوی هیچ رسانهی دیگری مورد تردید و سؤال قرار نمیگیرد. وقتی آنا کارنینا برای خودکشی سرش را روی ریل قطار میگذارد، ما هم به نوعی با او همراهیم، اما این همراهی برای هیچیک از اشخاص فیلم ممکن نیست. با این حال، من معتقدم که امروزه سریالهای خوب تلویزیونی همان کاری را میکنند که رمان قرن نوزدهم میکرد – رمانهای زولا، دیکنز، تا حدی بالزاک، اما نه چندان تولستوی: پرداختن هیجانانگیز به مسائل اجتماعی به کمک شماری شخصیتهای داستانی. من سریالهای تلویزیونی مانند «دستگاه استراق سمع» را ستایش میکنم، و سریال «خبر بد» را هم که سریال خیلی خوبی است، تماشا میکنم. لذت سرگرم شدن با این سریالها به کلی با لذت کتاب خواندن فرق دارد. دشمن، تلویزیون نیست، بلکه اینترنت است. من معتقدم که نویسنگان امروزه باید سرسختتر از هر زمان دیگری تلاش کنند داستانهایی خلق کنند تا انسانها را از سطحیخوانی و ارضای سریع از طریق اینترنت جدا کنند. بنابراین شاید من دارم به نوعی رقابت میکنم، اما نه به این دلیل که فکر میکنم اینترنت بهتر از عهدهی کار بر میآید، بلکه درست برعکس؛ چون فکر میکنم اینترنت و شبکههای اجتماعی مواد مخدری هستند که آسیبهای جدی اجتماعی و روانی به بار میآورند. رمان در بهترین شکل خود قادر است انسانها را به یاد جنبههای بهتر، آرامتر و عمیقتری در درون خود انسان بیاندازد. منبع: FAZ.NET |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|