تاریخ انتشار: ۱ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

عشق و ادبیات زیر نظر مأموران سانسور

هوبرت شپیگل
برگردان: ناصر غیاثی

به تازگی ترجمه‌ی آلمانی رمان شهریار مندنی‌پور «سانسور یک داستان عاشقانه‌ی ایرانی» منتشر شد. این ترجمه از روی ترجمه‌ی انگلیسی رمان که پیش از این در آمریکا انتشار یافته بود، انجام شده است. منتقد روزنامه‌ی «فرانکفورته آلگماینه» در دهم آوریل نقدی بر این کتاب نوشته است که ترجمه‌ی فارسی آن را در زیر می‌خوانید.


روی جلد ترجمه‌ی آلمانی رمان شهریار مندنی‌پور

عشق و ادبیات زیر نظر مأموران سانسور: نویسنده‌ی ایرانی شهریار مندنی‌پور تصویری ظریف و زشت از رسم و رسوم دیکتاتوری اسلامی رسم می‌کند.

کبوتر چیره شد بر سینه‌ی باز

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تهران دارای یک سالن سینمای اختصاصی با صندلی‌های راحت و مدرن‌ترین تکنیک است. کارمندانی که باید تصمیم بگیرند، مردم مجاز به دیدن چه فیلم‌هایی هستند یا نیستند، جلساتشگفت‌آورشان را آن‌جا برگزار می‌کنند. آن‌ها با سرسختی در مورد مرزهای مجاز، اشارات، پیام‌ها و قوانین نانوشته‌ی اداره‌ی سانسوری که بر اساس قانون اساسی ایران نباید وجود داشته باشد، بحث می‌کنند.

در یکی از صحنه‌های درخشان رمان شهریار مندنی‌پور، مأموران سانسور درباره‌ی فیلمی هالیوودی با شرکت آل پاچینو اظهارنظر می‌کنند. نقش‌ها به روشنی تقسیم شده است: یک نگهبان اخلاقی هست که از هر سانتی‌مترمریع پوست برهنه و هر قطره الکل بیزار است، یک مأمور امور ضدآمریکایی، یک کارشناس فیلم که با ناامیدی در حال مبارزه است و نیز یک شیفته‌ی سینما که استدلالات زیبایی‌شناسیک می‌کند. همه‌ی این‌ها مجازند حرف بزنند و بحث کنند، اما تصمیم به تنهایی در اختیار آقای ایکس، بالاترین مرجع سانسور است،. آقای ایکس کور است.

سانسور کور

به همین خاطر همکارانش مجبورند تک تک صحنه‌های فیلم را با شرح جزییات برایش توصیف کنند. این کارشناسان طبعاً مرتب در حال مخالفت کردن با یک‌ دیگرند، هر کدام‌شان چیزی غیر از دیگری می‌بیند. علاوه براین تفسیر هر کدام با تفسیر همکارانش فرق دارد. سرانجام مأمور کور سانسور همه‌شان را بیرون می‌اندازد تا فیلم را یک بار دیگر و فقط برای او نمایش بدهند. اسم فیلم «بوی زن‌ها» است و آل پاچینو نقش یک مرد از جنگ برگشته‌ی کورِ سرخورده را بازی می‌کند که برای خودکشی‌اش برنامه ریخته است اما بعد در یک داستان پدر- پسرِ تیپیکِ هالیوودی با وقار و سرفراز به زندگی بازمی‌گردد. یک نفر کور به یک کور دیگر روی پرده‌ی سینما نگاه می‌کند و به همکاران‌ِ بینایش در مورد مضمون راستین فیلم آموزش می‌دهد: «مسئله‌ی فیلم، هنرِ دیدن است. هنرِ دیدن چیزهایی که ورای آن چیزی پنهان شده که می‌بینیم ولی نمی‌بینیم.»

این تنها یکی از بسیار صحنه‌های گوناگونی است که شهریار مندنی‌پور با مضمون اصلی رمانش «سانسور یک داستان عاشقانه‌ی ایرانی» بر مدار آن می‌چرخد. نویسنده در واقع می‌خواهد یک رمانسِ مدرن ایرانی بنویسد، قصد دارد یک بار کتابی بنویسد بدون تراژدی و دلمُردگی. اما یک داستان عاشقانه در کشوری که هر نوع دیدار پیش از ازدواج دو جنس، هر کلام مهرآمیز، هر نگاه، حتی کوچک‌ترین تماسِ اتفاقی ممنوع است، چگونه باید باشد؟ نگهبانان اخلاق از اساس به همه چیز سوءظن دارند: جفت‌های جوان حتی در خیابان هم اجازه ندارند ظاهر شوند، حتی در خانه‌ی پدر و مادر خودشان هم از دست پاسبانانِ اخلاقِ انقلاب در امان نیستند. اما آن‌ چه در واقعیت ممنوع است، اجازه‌‌ی حضور در خیال هم ندارد. سانسور نظارت می‌کند.

پرتره‌ی یک نسل

به این خاطر مندنی‌پور داستان عاشقانه‌ی سارا و دارا را در دو سطح روایت می‌کند: در کنار ماجرای داستان به اضافه‌ی جمله‌ها و پاساژهایی که سانسور از آن‌ها عیب و ایراد گرفته و در کتاب خط خورده‌اند، تأملات نویسنده مرتب فضای بیش‌تری را به خود اختصاص می‌دهد. مندنی‌پور ابتدا اندیشه‌های استراتژیک‌اش را در برابر اداره‌ی سانسور روایت می‌کند، خواننده را بیش‌تر و بیش‌تر با یک گفت‌وگوی دو نفره درگیرمی‌کند: به این ترتیب در ملحقات بسیار زیادی روابط داخل کشور توضیح داده می‌شود و روند و ارتباط رو‌یدادهای تاریخی روشن می‌شود. در عین حال پرتره‌ی یک نسل ایجاد می‌شود.

اما این پرتره از آن سارا و دارا نیست که اسم‌شان را از کتاب کلاس اول دبستان دارند، کتابی از مدت‌ها پیش ممنوع است، بل‌که پرتره‌ی روشن‌فکران امروز ایرانی بین پنجاه و شصت سال است که در جوانی‌شان در اشتیاق انقلاب بودند و حالا سال‌هاست در برابرِ ویرانه‌ی رویاهاشان، کشورشان و اغلب زندگی خودشان ایستاده‌اند.

نویسنده از احساس گناه در رنج است. می‌خواهد ببیند کتاب‌اش چاپ شده و به همین خاطر کم و بیش آماده‌ی هر نوع سازشی است. اما آیا نویسنده‌ای که با مأموران سانسور کنار می‌آید، مرتکب خیانتی مشمئزکننده و سه جانبه نشده است، خیانت به شخصیت‌هایش، به خوانندگان‌اش و به خود ادبیات؟ مندنی‌پور به تفصیل توصیف می‌کند، نهصد سال پیش همکارش نظامی با چه عشقی به استعاره‌های زیرکانه، دلربایی زنانه را در داستانِ حماسی و مشهور «خسرو و شیرین» به تصویر کشیده و حتی در برابر جزییات عشق‌بازی تسلیم نشده است: «گهی از بس نشاط‌‌انگیز پرواز/ کبوتر چیره شد بر سینه‌ی باز». به این ترتیب مندنی‌پور نه تنها یادآوری می‌کند تابوی تصاویر اروتیک چقدر قدیمی است و برخورد با آن چقدر هنرمندانه می‌تواند باشد، بل‌که بار دیگر به هسته‌ی مضمون‌اش نیز رهنمون می‌شود: هنر دیدن، هنر خواندن در بازیِ دو سویه‌ی پرده برداری و پرده پوشانی.

بازی پُست مدرن

اما آن‌ چه برای نظامی عشق بود، برای جانشین مدرن‌اش عذاب می‌شود. استاد قدیمی‌اش، نویسنده‌ی مشهور ایرانی هوشنگ گلشیری در رؤیا به ملاقات او می‌آید. او کسی است که نزدیک به سه دهه کتاب‌هایش در وطن‌اش چاپ نمی‌شود چرا که نویسنده‌ی راست‌قامت این کتاب‌ها از تغییر حتی یک کلمه تن می‌زد. اما شخصیت‌های مندنی‌پور نیز به حرف می‌آیند. سارا دانشجوی جوان ادبیات و دارا دانشجوی سابق فیلم که به خاطر فعالیت‌های به اصطلاح سیاسی‌اش دستگیر و شکنجه شده بود، در برابر سرنوشت‌شان قد علم می‌کنند، سرنوشتی که به نظر می‌رسد یک پایان تراژیکِ از پیش تعیین شده برایشان رقم زده است.

واقیعت و خیال مرتب تار و تارتر می‌شوند و سرانجام نویسنده، خشم و محرومیت شخصیت‌هایش را چون میله‌ای آهنی که دور گلویش حلقه می‌زند، احساس می‌کند. اما تمام این‌ها بیش از گونه‌ای دیگر از بازیِ پست مدرنی است که خودش را بازتولید می‌کند و در تمام رمان حضور دارد. دارا خشم‌آگین به گلوی خالق‌اش حمله‌ور می‌شود، چرا که نویسنده‌اش به خاطر سانسور او را کرمی بی‌دفاع وصف می‌کند، اما شهامت آن را ندارد شکنجه‌های دارا را به وصف بکشد: «پاها ورم می‌کنند، مجبورت می‌کنند بالا و پایین بروی تا خون به جریان بیفتد و آن‌ها بتوانند با تسمه به کف پایت شلاق بزنند. تو این‌ها را ننوشتی، تویی که به نویسنده بودن‌ات می‌بالی.»

تصویر رسم ورسوم تهران

شهریار مندنی‌پور که ۱۹۵۷ در شیراز متولد شد، جزو شناخته‌شده‌ترین نویسندگان ایران محسوب می‌شود. علوم سیاسی خوانده، داوطلبانه در جنگ ایران و عراق شرکت کرد و ده سال سردبیر مجله‌ی ادبی «عصر پنج‌شنبه» بود که در شیراز منتشر می‌شد و سال گذشته ممنوع شد. مندنی‌پور پنج سال از ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۷ اجازه انتشار کتاب در وطن‌اش را نداشت. از سال ۲۰۰۶ در ایالات متحده زندگی می‌کند و در حال حاضر استاد میمهانِ هاروارد است. رمان دومِ او که متأسفانه ترجمه‌ی چندان شکیلی از انگلیسی به آلمانی ندارد، به طور مشخص برای خواننده‌ی غربی نوشته شده است. «سانسور یک داستان عاشقانه‌ی ایرانی» تلاشی است برای درآوردنِ یک داستان عاشقانه‌ی مدرن با توسل به پست مدرن و نیز بازیگوشانه و به غایت جدی. اما این رمان قبل از هر چیز به معنای راستین کلمه تصویر رسم ورسوم جامعه‌ی مدرن ایران است: از نظر ادبی ماهرانه، سرشار از جادو – سوررئالیسم و به شکل واقع‌گرایانه‌ای زمینی شده.

Share/Save/Bookmark

منبع

نظرهای خوانندگان

اگر این کتاب را به شکلی برای دانلود توسط خوانندگان در داخل ایران هم قرار بدهند خیلی خوب است

-- بدون نام ، May 22, 2010

عجیب است شش سال پیش شعری خوانده ام با نام سانسور که دو شخصیت داشت که در آن کنش بینامتنی داشتند و عجیب این است که نام این دو شخصیت در این شعر معروف سارا و دارا است حالا اگر آقای مندنی پور این شعر را مبنای شوک نوشتاری خود قرار داده باشند و طرح دو جمله ای رمان را از آن گرفته باشند و سپس داستانش را طرح کرده و بسط داده باشند،باید بسیار خواندنی باشد.

-- لیلا پور محمدی ، May 24, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)