خانه > پرسه در متن > نويسندگان > نویسندگی در غیاب زبان مادری | |||
نویسندگی در غیاب زبان مادریناصر غیاثیآنهایی که در سنین جوانی و همراه با موج نخست مهاجرت پس از انقلاب ایران را ترک گفتند، اکنون بیش از نیمی از عمر خود را در کشور میزبان گذراندهاند و از میان اینها هستند شاعران و نویسندگانی که به نوشتن به زبان کشور میزبانشان روی آوردهاند. سالم خلفانی یکی از آنهاست. او که متولد روستایی در استان بوشهر است، ۴۷ سال دارد و ۲۴ سال است در آلمان زندگی میکند، در دانشگاه »یوهانس گوتنبرگ» ماینتس آلمان ادبیات تطبیقی خوانده و کارمند موزه است. سالم خلفانی رمانی با عنوان «آب والنسیایی» (Das Valencianische Wasser) به زبان آلمانی نوشته که سال گذشته توسط Sujet Verlag در آلمان منتشر شده است. خلفانی به فارسی داستان و نقد ادبی هم نوشته که با اسم الف و یا احمد خلفانی در نشریههای مختلف اینترنی و نیز مجلههای «باران»، «جهان کتاب» و روزنامهی «شرق» به چاپ رسیده است.
با زبان باد، با زبان سکوت پیش از هر چیز میخواهم بدانم، چرا خلفانی به آلمانی مینویسد و نه به فارسی. میگوید: «فارسی را در مدرسه یاد گرفتم. زبان مادری من عربی است.» میپرسم پس چرا به عربی نمینویسد؟ «چون زبان مادری من ـ متاسفانه ـ در پشت موقعیت خاص جغرافیایی، در پشت اوهام و افکار زاده شده از همین موقعیت خاص، به شکلی گم شد.» آیا خلفانی زبان مادری ندارد؟ «من اساسا آدمی هستم بدون زبان مادری. چنین آدمی، از همان بدو تولد هیچ سقفی بالای سرش نیست. اولین کاری که میکند این است که سایبانی بیابد. در جریان همین جستجو، در حاشیهی همین راههایِ اتفاقی که به هدفی اتفاقی میانجامد و سرنوشت اتفاقی را رقم میزند، بله، در حاشیهی راهِ سرنوشتهای اتفاقی، در همین آلمان، آلونکی ساختهام که مصالحاش کاملا آلمانی است. این هم بر اساس موقعیت جغرافیایی صورت گرفته و هم به دلیل علاقهای که به زبان آلمانی دارم. ولی با این وجود احساس میکنم تا الان خانهی درست و حسابی نداشتهام و هیچ وقت هم نخواهم ساخت. هر چه بوده آلونک بوده. گاهی حتی، بدون هیچ آلونکی، در جاهایی اطراق کردهام و باد وزیده و با زبان خودش حرف زده. من هم در سکوت فقط گوش کردهام، چرا که کلماتی برای جواب دادن در اختیارم نبوده است.» میپرسم چرا آلونک؟ پاسخ میدهد: «سئوال کاملاً بهجایی است. البته وقتی زبان، زبان مادری ما باشد چنین مسائلی پیش نمیآیند. زبان مادری مثل یک دریاست و ما هم مثل یک ماهی در آن متولد میشویم و آن را ازآنِ خود میدانیم، هرچند که از این دریا جز چند قطرهی ناچیزنصیب ما نشود. در زبانهای بیگانه که بعدها یاد میگیریم، برعکس. هر چقدر هم پیش برویم احساس میکنیم که از آنما تنها همان قطراتی است که با آنها سر و کار داریم و میدانیم که دریا بسیار وسیعتر از آن مقدار آبی است که در آن مشغول شناییم. البته آلونک یک خوبی نیز دارد و آن هم این است که میتوانی مثل بساط فروشهای حاشیه خیابان، بار و بندیلت را سریع جمع کنی. با این حال سالها طول کشید تا با زبان مادریام صلح کنم و بپذیرم که عربی نیز آلونک من بوده است، آلونک که نه، خانهی من ـ خانهای که البته بسیار کم زیر سقفش نشستهام.» و چرا چنین شده است؟ «در گام اول بهوسیلهی زبان فارسی از عربی دور افتادم و در وهلهی دوم بهوسیلهی آلمانی. و مسبب هر دو گام شرایط خاص ایران و آلمان بوده. فقط محیط بچگی و نوجوانیام عربی بوده.» خلفانی علت جنگ یا قهراش با زبان عربی را چنین توضیح میدهد: «زمان بچگی به من القاء شده بود که عربی بدترین زبان ممکن است. گاهی حتی میخواستم کتمان کنم که عربم. ولی اسمم بهطور مشخص، و لهجهام به هر حال، مرا لو میدادند.» او این احتمال را که روزی به نوشتن به عربی روکند، رد میکند:«آدمهایی هستند که این استعداد را دارند که همزمان به چند زبان مختلف بنویسند. در مورد خودم احساس میکنم نوشتن به دو زبان کافی است. ولی عربی را دوست دارم و تازگیها هم «الف لیله و لیله» را بار دیگر به دست گرفتهام. هموطنان فارسی زبانم هم میدانند که تصور مولوی، حافظ، سعدی، عطار و دیگران بدون زبان عربی غیرممکن است.» زبان خواب، زبان فکر، زبان سکوت خلفانی میگوید: «خوابهایم معمولاً به عربی است، به خصوص وقتی خانوادهام را خواب میبینم. بسیار پیش آمده که وسط یک جملهی عربی از خواب پریدهام و بعد از بیداری، باقیماندهی کلمات را بهزبان آورده و جمله را به آخر رساندهام. جمله عربی، به این ترتیب، خواب و بیداری مرا به همدیگر وصل کرده. ولی به هر سه زبان فکر میکنم.» وقتی از او میپرسم، کدام زبان میتواند دروناش را بهتر به بیان بیاورد، میگوید:«فارسی در صحبت کردن، آلمانی در نوشتن و عربی، موقعی که به یاد بچگی میافتم. ولی زبان سکوت در همه حال بر هر زبانی ارجحیت دارد. شاید زبان مادری همهی ماها سکوت باشد که فراموشش میکنیم و به جای آن چیزهای دیگری میآموزیم.» خلفانی داستانهای فارسیاش را «بهطور پراکنده» چاپ کرده؛ از آن جمله داستانی است که «در داخل کشور در آخرین شمارهی نشریهی توقیف شدهی «زنان» چاپ شد». خلفانی معتقد است داستانهای فارسیاش تفاوت زیادی با داستانهای آلمانیاش دارد: «فضاهاشان ایرانی است. آدمهایشان ایرانی است. زبانشان کمتر به فلسفه و ... میپردازد. دلیل این امر مشخص است؛ در حین نوشتن، کلمات فارسی مرا به جاهایی میکشانند و کلمات آلمانی به جاهایی دیگری. همین مسئله نشان میدهد که نقش زبان در ادبیات چقدر تعیین کننده است. گاهی با خودم تصور میکنم که زبانها نیز برای خودشان مرزهایی دارند، نه مرزهای جغرافیایی، از آن نوعی که قلمرو کشورها را مشخص میکنند، بلکه مرزهایی کاملا نامرئی. این مرزهای زبانی، بر خلاف مرزهای جغرافیایی، همدیگر را قطع میکنند، از کنار همدیگر رد میشوند و در همدیگر تداخل میکنند. با این وجود، بسته به اینکه ما در کدام سرزمین زبانی راه برویم، چیزهای متفاوتی میبینیم و تجربه میکنیم.»
از او میخواهم دربارهی این مرزها توضیح بیشتری بدهد. میگوید: «کلمات در زبانهای مختلف، در جاهایی که به موجوات زنده یا غیر زنده دنیای واقعی اشاره میکنند، میتوان گفت، با هم تقاطع دارند. ولی فکر میکنم آنجاهایی که به موارد تجریدی و ذهنی میپردازند در ذهن آدمها با زبانهای مختلف دنیاهایی بهوجود میآورند که چه بسا از هم بسیار دورند. وقتی شما کتابی را ترجمه میکنید در حقیقت دری را باز میکنید تا انسانهایی از زبان دیگر وارد دنیای نویسنده شوند. خواننده در را میبیند و وارد میشود ولی با بار ذهنی خودش. همین بار ذهنی باعث میشود دنیایی را که شما برایش گشودهاید به شکل دیگری ببیند. دنیاهای زبانی دو نفر گاهی، مثل دو خط موازی از کنار همدیگر رد میشوند. در این حالت نه برخوردی وجود دارد و نه تفاهمی. هر کدام از این دو نفر دریافتهای خودشان را دارند و با همان دریافتها هم زندگی میکنند. شاید این خطوط موازی زبانی نیز، یک جایی، مثلاً در بینهایت، همدیگر را قطع کنند! از طرف دیگر من فکر میکنم که اگر زبان نویسندهای را از او بگیریم و به او زبان دیگری بدهیم، به راه دیگری خواهد رفت و نویسندهی دیگری خواهد شد. من معتقد نیستم که حافظ اگر به زبان آلمانی مینوشت همان حافظ میشد. یا گوته اگر به فارسی مینوشت همان گوته میشد.» خلفانی به زبان آلمانی شعر هم مینویسد و در یکی از آنتولوژیهای آلمانی دو شعر از او چاپ شده است. به او میگویم، اگر شعر را چکیده و فشردهی درونیترین احساسات آدمی بدانیم و داشتن حس یا حساسیت نسبت به واژهها را ضرورت اصلی کار شاعر، ناگزیر باید نتیجه بگیرم، نزدیکی شما به زبان آلمانی بیشتر از نزدیکیتان به عربی یا فارسی است. خلفانی توضیح میدهد: «حساسیت نسبت به واژه ها در ادبیات داستانی هم هست. با این وجود باید بگویم که نزدیکی من به آلمانی به هر حال از عربی بیشتر است. البته من اینقدر شعر به آلمانی ننوشتهام که بخواهم ادعایی کنم ولی دلیل اینکه چرا همین مقدار را به آلمانی نوشتهام و نه به فارسی، شاید این باشد که شعر من بیشتر متأثر از محیط پیرامون من است، از شرایط زمان و مکانی که در آن بهسر میبرم و در همهی اینها نقش زبان آلمانی بیشتر است.» آب والنسیایی شخصیت اصلی رمان «آب والنسیایی» یک ایرانی است که به جای شخص دیگری به اسپانیا میرود. خلفانی علت انتخاب اسپانیا به عنوان مکان داستان را چنین توضیح میدهد: «اسپانیا کشوری است اروپایی ولی در عین حال بینابینی. در تاریخ کشورهای اروپایی مثل آلمان. وقتی به گذشته نقب میزنید، معمولا به تمدن یونانی میرسید. اسپانیا، برعکس، گذشته اش اسلامی است و غیر اروپایی. اسپانیایی احساس میکند که برای گره خوردن هر چه محکمتر با بقیهی کشورهای اروپایی، از جمله اروپای غربی، برای پهلو زدن با آنها باید گذشته اش را یک جراحی حسابی بکند. یک جراحی ذهنی و در عین حال بسیار سخت. این پدیده را ما بهخصوص در شهر والنسیا میبینیم که از یک طرف سعی میکند مدرنترین چیزها را در خود جمع کند ولی از طرف دیگر بر گذشتهای «غیر اروپایی» ایستاده و رشد کرده است. والنسیا خودش را طاووسی میپندارد که باید پاهایش را از دید دیگران پنهان کند و در عوض رنگهای بال و پرش را به رخ بکشد. ما این پدیده را همچنین در مردان و بهخصوص زنان اسپانیایی میبینیم که موهای زیبای مشکیشان را طلایی میکنند، تا اروپاییتر از اروپاییها جلوه کنند. والنسیا، با این حال، توانسته است گذشتهاش را به گونهای پنهان یا حتی دفن کند (بخشی هم که باقی مانده به دلایل توریستی مانده، وگرنه هیچ بعید نبود ریشهی آنها را هم دربیاورند.) چنین شهری برای داستانی که من تعریف کردهام زمینهی بسیار جالبی است. راوی داستان من نیز میخواهد همچون والنسیا، ریشههایش را به فراموشی بسپرد، تا با زمان حال و نیز آینده اش بسازد. ولی موفق نمیشود. گذشته از او سبقت میگیرد.» خلفانی از استقبال از کتاباش «تا حدودی راضی» است، اما میگوید: «ناشر کتاب بسیار راضی است.» او معتقد است، «آب والنسیایی کتابی هم نیست که برای هر خوانندهای نوشته شده باشد» زیرا «هر چند که ارتباط و ادغام یا درگیریهای فرهنگی بین شرق و غرب و از این قبیل مسائلی هستند تقریباً عمومی و با شروع پدیده جهانیسازی، مردم سراسر دنیا با آنها سروکار دارند، ولی راوی داستان من نویسندهای است که افکار و زبان خاص خودش را دارد و به همهی این مسائل از دید خودش میپردازد و در حد خود سعی میکند به آنها جوابی فلسفی بدهد. از طرف دیگر، همانطور که گفتم، چون گذشتهاش از او سبقت میگیرد، به هیچ وجه قادر به روایت خطی نیست و گذشته مرتب وارد زمان حال میشود و ذهن او را تکه تکه میکند. شخصیت مهم دیگر رمان «آب والنسیایی»، بعد از راوی و غیر از لیلا که غایب است و غایب میماند، یک ژاپنی است که دانشجوی فلسفه است و در حال نوشتن پایاننامهای نسبتاً سخت (هر چند که مسخره بودن این پایاننامه از دید خواننده پنهان نمیماند). راوی، به جریانات فلسفی و ادبی اروپایی اشارههای مستقیم و غیرمستقیمی دارد و همهی اینها از خواننده کار میطلبد. «آب والنسیایی»، از طرف دیگر، از ذهن یک نویسندهی شکست خوردهی ایرانی که گذارش به شهر والنسیا میافتد روایت می شود. و هیچ ارتباط مستقیمی با آلمان و آلمانیها ندارد.» خلفانی بسیار امیدوار است که کتاب «شاید همین امسال، یا حداکثر سال دیگر، به اسپانیایی ترجمه و چاپ شود»، چون «تصور میکنم که اگر این کتاب در اسپانیا چاپ شود، اقبال بیشتری نصیباش خواهد شد.» امروز در پایان میخواهم بدانم خلفانی اکنون و امروز در کدام سرزمین زبانی راه میرود و چه میبیند. میگوید: «از این نظر که فکر و ذکرم مشغول رمانی است که به آلمانی می نویسم، در شهرهای مختلف اروپایی راه میروم. از جمله در پراگ. آدمهایی را هم میبینم که زبانشان را اصلا نمیفهمم. گاهی هم میآیند و در خواب من راه میروند.» |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
کلمات نویسنده بر دل و فکر خوش نشستند . ممنون . امیدورارم شاهد موفقیتهای بیشتر تو هم ولایتی محترم باشیم... سئوال من از نویسنده اینست که آیا کتاب «آب والنسیایی» به سوئدی هم ترجمه شده و یا قرار نیست بشود؟ متشکرم ـ مهشید شریفیان
-- Mahshid Sharifian ، May 14, 2010آقای خلفانی عقاید درست ونگاهی بی عقده وارام وچهره ای مصمم دارد.به عنوان یک ایرانی موفقیت های ادبی شان را تبریک میگویم
-- بدون نام ، May 14, 2010با تشکر از "بدون نام" و مهشید شریفیان عزیز، متاسفانه باید بگویم که کتاب "آب والنسیایی" هنوز به هیچ زبانی ترجمه نشده و فقط به آلمانی در دسترس است. Khalfani
-- خلفانی ، May 14, 2010فرهنگ اسپانیا ریشهای غربی دارد که بالندگی خود را صد البته مرهون ادغام با فرازهایی از فرهنگ شرق است. عقیده نویسنده عزیز در این خصوص و اشاره به عدم موفقیت راوی داستان در به فراموشی سپردن ریشه ها و کلا مضمون داستان در تکفیر بیریشه گی حاکی از نه تنها علاقه به اصالت ویا بازگشت به اصل بلکه ترویج و جانبداری از فرهنگ و زبان اصل در وجود نویسنده است.
-- بدون نام ، May 16, 2010به نظر من اسوده پرواز کردن با وجود کش و قوس فرهنگها بطوریکه نویسنده هم بنوعی از ان یاد کرده و همینطور تکیه بر حقیقت با بی نیازی از تمجید این فرهنگ و ان زبان را باید برای همگان ارزو کرد.
این مصاحبه برایم خیلی جالب بود و با تشکر از آقای غیاثی که مصاحبه اش باعث آشنایی من با آقای سالم خلفانی شد .
-- ali pesar ، May 17, 2010بعداز خواندن متن بالا ، بنوعی یاد کسانی که سالها در خارج ایران زندگی میکنند،افتادم . بعداز شناخت سرزمین جدید به جای می رسند که هنوز گمشوده ای را میجویند که نه در وطن مادری یافت میشود نه در سرزمین کنونی . من این جور آدمها را ،آدمهای دو فیلم دیده مینامم .که در نهایت فیلم دوم را انتخاب میکنند. چون در این فیلم دوم به انسان بودن آنها احترام گذشته شده و میشود (چیزی که برایش سرزمین مادری را ترک میکنیم)
با آرزوی موافقت بیشتر برای شما .
علی پسر .
با سلام. خواندن این مصاحبه مرا به یاد قسمتهائی از شعر "سفر" سهراب سپهری انداخت.
-- ژیلا نادری ، May 26, 2010کتاب را حتما" تهیه میکنم. به نظرم بایستی کتابی خواندنی باشد.