خانه > پرسه در متن > نويسندگان > «ادبیات، متنی است که کیفیت ارتباطی داشته باشد» | |||
«ادبیات، متنی است که کیفیت ارتباطی داشته باشد»آزاده اسدیazadeh@radiozamaneh.comمحمد بهارلو، نویسندهای اهل آبادان که از سال ۱۳۵۲ به شکل جدی در زمینهی ادبیات فعال شده است، برای چند سخنرانی ادبی، به اروپا سفر کرده بود. آخرین اثر آقای بهارلو، مجموعه داستان «شهرزاد، قصه بگو» است که چهار سال پیش منتشر شد و قبل از آن، رمان «بانوی لیل»، مجموعه داستان «حکایت آن که با آب رفت»، رمان «عشقکشی»، «نامههای صادق هدایت» و چندین اثر دیگر هم از او منتشر شده بود.
بهارلو در مورد تفاوت داستاننویسی نسل چهارم و پنجم بعد از انقلاب ایران با نسل قبل میگوید: نسل چهارم و نسل پنجمی، بعد از انقلاب، به خیل داستاننویسان ما پیوسته که شاید شکوفایی و تجلیات ادبیاش بیشتر مربوط به همین دو سه دهه باشد و بخشی از آن شاید تجربهگری است. بیشتر آزمایشگری و میل به آزمایش کردن تکنیکها و صناعتهای ادبی جدید است. محمد بهارلو یکی از بنیانگذاران سایت ادبی «دیباچه» است که به بررسی و تحلیل داستانهای خلاق و علاقهمندان به داستاننویسی میپردازد. نسل جدید که آزادانهتر از سابق، رو به نوشتن در وبلاگها آورده و اینترنت شرایط چاپ و انتشار نوشتههایش را سادهتر کرده است، از دید یک نویسندهی قدیمی، چطور بررسی میشود؟ وبلاگ را یک نوع ادبیات اینترنتی یا ادبیات غیرکتابی میتوانم به حساب بیاورم، ولی ادبیات اصولاً، ادبیات نوشتاری است. شما اگر سی سال هم داستانتان را چاپ نکرده باشید، داستانتان در ادبیات نیست، داستانتان برای خودتان و حلقهی دوستانتان است. ادبیات، یعنی متن مکتوب. یعنی متنی که کیفیت ارتباطی داشته باشد، منِ ناآشنا با شما هم بتوانم به وسیلهی آن متن، با فرآوردهی فکری و ادبی شما تماس بگیرم. آن کسانی که وارد ساحت ادبی شدهاند، کتاب چاپ کردهاند، آنها بیشتر مد نظر هستند. منظورم این نیست که استعداد یا قریحه در کسانی که روی وبلاگ کار میکنند، نیست. درهمین سایتی که خود ما داریم، بعضی وقتها، سی، چهل تا حتا پنجاه داستان در هفته، برای ما از کسانی فرستاده میشود که آنها را نمیشناسیم، نمیدانیم کجا هستنند، سنشان چقدر است، مگر اینکه خودشان بخواهند اعلام کنند. ولی فکر میکنم، اینها هنوز یک جور ذوقورزی است، یک جور آزمایشگری است که بخواهند راه و ربط و خط خودشان را پیدا کنند. هنوز هم وارد ادبیات به آن معنا نشدهاند، چون تاثیرگذار نیستند. چون یکی از وجوه اینکه یک متن کیفیت ادبی پیدا کند، غیر از تأثیرپذیریاش، تأثیرگذاری آن است. هم تأثیرگذاریاش روی خواننده که در مدار ارتباط قرار بگیرد، هم تأثیرگذاری آن روی ادبیات معاصر و ادبیات مابعد خود است. هنوز این ادبیات وبلاگی (یا ادبیات اینترنتی) آنقدرها غیر از حلقهی خود همان کسانی که با وبلاگ تماس یا کار حرفهای دارند، شناخته نشده است. مثلاً، دوستان هم سن و سال من یا بزرگتر از من، مثل آقای دریابندری یا آقای دولتآبادی، اینترنتی نیستند. هنوز یک بخش از جامعهی ما کاملاً کتابی است و از طریق کتاب با دستآوردهای ادبی تماس دارد.
محمد بهارلو، داستاننویس ایرانی، دربارهی ماندگاری ادبیاتی که بر اساس موج وبلاگنویسی و اینترنت شکل میگیرد و ممکن است مورد اقبال عمومی هم قرار بگیرد، میگوید: آن ادبیات، به نظر من، مقدار زیادی دقت و پاکیزگی را ندارد. شلخته است. یعنی پر از غلط و پر از اشکالات ویرایشی است. گیرم، این کتاب ده بار هم چاپ بخورد، در زمانی که صادق هدایت تمام کتابهایش را با پول توجیبی خود در سیصد نسخه چاپ میکرد، نویسندگانی مانند حسینقلی مستعان بودند که تیراژشان بیست برابر صادق هدایت بود. میتوانم به جرأت بگویم که نود ونه درصد مخاطبان این برنامه، کتاب و رمانی از حسینقلی مستعان نخواندهاند. یا تیراژ رمانهای پدر خانم سیمین بهبهانی، عباس خلیلی (که خیلیها هم نمیدانند ایشان پدر خانم سیمین بهبهانی است)، دهها برابر بیشتر از صادق هدایت بود. ولی میبینید که اسم او را، چه بسا، خیلیها نشنیدهاند. یا پاورقی نویسهایی بودند که اگر آنها در مجلات این پاورقیها را نمینوشتند، کسی مجلاتی مانند روشنفکر، سفید و سیاه، زن روز، اطلاعات هفتگی و… را نمیخرید. آقای بهارلو معتقد است، این بازار مصرف، مد روز و برخورد رسانهها است که ممکن است در مقایسهی یک کتاب ادبی کلاسیک با کتاب و رمانی با محتوایی شبیه خاطرهی معمولی و بدون تکنیک خاص، استقبال مشتری را به سمت انتخاب دوم سوق بدهد: متأسفانه، بازار مصرف هم چون یک فضای انتقادی، یک وجدان ادبی هشداردهنده پشت آن نیست، در تشخیص آن که به کدام سمت برود، مردد و مشوش است. اگر در ایران، فضایی وجود میداشت که آزادانه در باب ادبیات بحث میشد (چون الان در تلویزیون هم بحث میشود، اما گزینشی است و کتابهای خاصی به بحث گذاشته میشود)، روزنامهها و مجلات ادبیای وجود میداشت که بدون حب و بغض و گروهگرایی در باب مسایل ادبی بحث کند، مسلماً رویکرد واقعبینانهتری نسبت به ادبیات پدید میآمد. حال آنکه، الان فرض بگیرید، انواع نهادهای جایزه پخشکنی در تهران وجود دارد که خود آنها محل تردیدند که اصلاً کی هستند که به خودشان این اجازه را میدهند ادبیات را رتبهبندی کنند، شاهکارسازی راه بیاندازند و… بعضی از خوانندهها هم فکر میکنند، یکی از ملاکهای خرید کتاب، لابد جایزه است. یا یکی از ملاکهای خرید کتاب این است که مثلاً، در یک یا چند روزنامهی بهخصوص که آنهم متأسفانه بیشتر گزینشی است، نقد و بررسی و معرفی شده باشد. بیشتر هم معرفی است، نقد کمتر بهچشم میخورد. کتاب درجه یکی که یک مترجم درجه یک، از یک نویسندهی جهانی درجه یک ترجمه میکند، مورد نقد و بررسی قرار نمیگیرد و تیراژ آن یکدهم کتابهای دیگر هم نیست. این روزها، حجم زیادی از کتابهای نسل جدید منتشر میشود که گاهی همهی روند آن با هزینهی شخصی انجام میگیرد. آقای بهارلو در مورد نقاط ضعف این روش انتشار کتاب میگوید: همیشه پرهیز میدهم دوستانی را که بخواهند با پول توجیبی خودشان کتاب چاپ کنند. چون وقتی کتاب را با پول توجیبی خودتان چاپ میکنید، مکانیسم فشاری برای توزیع آن وجود ندارد. اما مثلاً، وقتی کتاب کسی مثل من را چاپ میکنند، پیشاپیش حق تألیف میگیرم، قبل از اینکه اصلاً کتابم چاپ شود. بنابراین، ناشر هم برای اینکه پولی را که به من داده برگرداند، هم برای اینکه پول چاپ و کاغذی را که هزینهی چاپ کتاب من کرده برگرداند، مکانیسم فشاری پشت او برای توزیع، تبلیغ و عرضهی این کتاب هست. وقتی آن آدم ناشناس با پول توجیبیاش کتاب خود را چاپ میکند، ناچار است خودش کتابش را توزیع کند و من غالب این جوانها را میبینم ـ گاهی وقتها ممکن است بعضیهایشان هم پا به میانسالی گذاشته باشند ـ که سخت دلخور هستند که هیچ مرکز توزیع کتابی در ایران، کتابهای آنها را توزیع نمیکند و آنها ناچارند کتابهایشان را به دوستانشان هدیه بدهند. حتا وقتی شخص کتابش را هدیه میدهد، دیگران آن را به عنوان متن واقعی بهجا نمیآورند. ناشرها خیلی محتاط و محافظهکار هستند و حتماً دنبال کتاب پرفروش میگردند. به این خاطر، یک داستاننویس مستعد جوان بینام و نشان یا بیپشتوانه، شرایط خیلی دشواری برای عرضه دارد و به همین دلیل، به اینترنت و وبلاگ رجوع میکند. چون فکر میکند، محل تجلی دیگری ندارد. من دیدهام که بعضی از این داستاننویسان بسیار مستعد هستند. بعضی از آنها، هیچ کم از کسانی که ناشرین کتابشان را با تیب خاطر چاپ میکنند، ندارند. ولی همینها، معمولاً وقتی به یک ناشر رجوع میکنند، اگر سفارش آدم اسم و رسمداری را پشت سر خود نداشته باشند، ناشر خیلی تمایلی به انتشار کارشان ندارد. ادبیات جنوب ایران، نزدیک به یک قرن است که به شکل برجستهای، تبدیل به یک موج شده است. شاید به دلیل روابط بینالمللی جنوب ایران، تحولات این منطقه روی نویسندگان آن تأثیرات خاصی گذاشته و ساختار داستاننویسی را متحول کرده است. محمد بهارلو که متولد آبادان است، معتقد است که نباید برای جغرافیا سبک و ژانر قائل شد: این ادبیات، مسلماً، وصلتهای خیلی عمیقی با ادبیات مرکز، شمال و یا ادبیات مناطق دیگر ایران دارد. تهران با این همه بزرگیاش، نویسندهاش نسبت به شهرستانها کمتر است. اگر مهمترین نویسندههای ایران را اسم بیاوریم، غالباً، شهرستانی هستند؛ جمالزاده اصفهانی است، چوبک بوشهری است، ابراهیم گلستان شیرازی است و… اما من فکر میکنم، بهتر است ادبیات را خیلی اقلیمی نکنیم. چون نویسنده ممکن است از حیث اصلیت یا اهلیت، متعلق به یک منطقه باشد، ولی ادبیاتش الزاماً، به یک منطقه تعلق ندارد. اگر چیزی به اسم «ادبیات جنوب» مطرح است، اولاً به این دلیل است که نویسندههایی اهل آنجا هستند و دوم، شاید به این دلیل که این نویسندهها، مقداری در تصویر کردن جغرافیای جنوب تلاش داشتهاند. آیا فرهنگ آن ناحیه هم در ادبیات آمده است؟ به نظر من، این سوال اساسیتری است. من جانب آن نوع نویسنده یا ادبیات را میگیرم که دید آن بیشتر معطوف به بیان یک نوع نگاه معاصر باشد. نه اینکه فضا یا لهجهی محلی. بهارلو تأکید دارد که با وجودی که این روزها و سالهای اخیر، در زمینهی ادبیات در جنوب ایران، مثل سالهای قبل، اتفاقهای چندان چشمگیری نمیافتد، اما باید بیشتر صبر کرد: احمد محمود دههی سی شروع کرد. ولی احمد محمود، دههی پنجاه، با «همسایهها» شهرت پیدا کرد. من به دلیل جنوبی بودنم، بچههای جنوب و داستاننویسهای جنوب را میشناسم، تعدادشان اتفاقاً، خیلی زیاد است. ولی اینکه آیا این نسل جدید، واقعاً، وارد ادبیات میشود و متنش را به عنوان اثر ادبی بهجا آورده میشود، نه میتوانم پیشبینی کنم و نه آنها میتوانند ادعا کنند. این چیزی است که روندهای فرهنگی باید تصمیم بگیرد که آیا واقعاً خواننده یا منتقدین آینده، آثاری را که الان نوشته میشود، خواه روی وبلاگ، خواه به عنوان داستانهایی که با پول توجیبی چاپ میشود، به عنوان اثر ادبی بهجا میآورد یا خیر. به نظر من، نباید خیلی در قضاوت شتاب کرد. باید پنج، ده، گاهی وقتها هم پانزده سال صبر کرد. چون این صبر کردن بود که هویت یا ماهیت کسانی مثل هدایت و نیما را معلوم کرد. ممکن است، بعضیها هم واقعاً استعداد نداشته باشند و هیچوقت بهجا آورده نشوند، بعضیها هم ممکن است بهجا آورده بشوند. منظورم این است که دست کم برای من قابل تشخیص نیست. هنوز مکانیسمهای آن را نمیشناسم که بتوانم در مورد نویسندهای که پنج یا ده سال اخیر کار کرده، قضاوت کنم. به مقدار زیادی هم به خودش مربوط میشود که آیا آن استقامت و پیگیری را دارد. چون ما یک چیزی را در ایران نداریم که سخت به داشتن آن نیاز داریم، آن هم نویسندهی حرفهای است. یعنی، ادبیات به عنوان یک حرفه بهجا آورده شود. نویسنده، شغل دوم یا شغل سرگرمیاش، نویسندگی نباشد. شغل و حرفهی اصلیاش نویسندگی باشد. نه اینکه نویسنده برود هشت ساعت در جایی کارکند، بعد آخر هفته چند ساعت وقت گیر بیاورد و بخواهد داستان بنویسد. من آن نویسنده را حقیقتاً، شخصاً خیلی جدی نمیگیرم و به دوستانی که میخواهند ادبیات را جدی بگیرند، پیشنهاد میکنم به سمت حرفهای شدن بروند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|