خانه > پرسه در متن > نويسندگان > امتداد سادگی در نوشتن | |||
امتداد سادگی در نوشتنبرگردان: سید مصطفی رضیئینویسندهی «مترجم دردها» و «همنام» دربارهی ممتد شدن «سادگی» در نوشتههایش، و اینکه چرا از مرور کتابهایش پرهیز میکند و مجموعهی جدید داستانهای کوتاهش، «خاک غریب» سخن به میان میآورد. این گفت و گو توسط ایساک چوتینر انجام شده است. چوتینر به جز برای «آتلانتیک مانثلی»، برای «نیو ریپابلیک»، «نیویورک تایمز» و نشریات دیگر مطلب کار میکند. یک ماه دیگر زمان انتشار مجموعهی «خاک غریب» است، مجموعهای از داستانهای کوتاه جدید نوشته شده توسط جومپا لاهیری، وقایعنویس تحسین شدهی تجربههای مهاجران بنگالی. هر دوی کتابهای قبلی او ـ «مترجمدردها» (مجموعه داستان کوتاه چاپ شده در سال ۲۰۰۰ که برایش جایزهی پولیتزر را به ارمغان آورد،) و «همنام» (رمان چاپ شده در سال ۲۰۰۳ که فیلمی محبوب از آن ساخته شد) ـ به موشکافی ناسازگاریهای فرهنگی تجربه شده توسط مهاجرانی میپردازد که بین فرهنگ هند، محل تولد خویش و روشهای ناآشنای خانهی جدیدشان گیر کردهاند. در «خاک غریب»، مجموعهای از هشت داستان کوتاه، لاهیری به کنکاش در همین درونمایه ادامه میدهد، این بار متمرکز بر زندگی مهاجران نسل دومی که میبایست با هر دوی ارزشهای سنتی والدین مهاجرشان و جریان اصلی ارزشهای آمریکایی نسل خود، همراه شوند. لاهیری در لندن از والدینی بهدنیا آمد که از هند مهاجرت کردهاند. در رودآیلند بزرگ شد و سپس در کالج برنارد درس خواند. بعد از فارغالتحصیلی از کالج، به دانشگاه بوستن رفت، جایی که سه درجهی کارشناسی ارشد خود (در انگلیسی، نوشتن خلاق و مطالعات تطبیقی بر ادبیات و هنر) و همچنین دکترایش در مطالعات عصر رنسانس را گرفت. در سال ۲۰۰۱ ازدواج کرد و حالا همراه همسر و دو فرزنداش در بروکلین زندگی میکند. زمستانی که گذشت، در اتاق نشیمن خانهاش با او به گفت و گو پرداختم. «مترجم دردها»، اولین کتاب شما که جایزهی پولیتزر را برد، یک مجوعه داستان کوتاه بود. با رمان «همنام» کارتان را دنبال کردید، و حالا جدیدترین کار شما، یک مجموعه داستان کوتاه دیگر است. چرا تصمیم به بازگشت به قلمرو داستان کوتاه گرفتید؟ هیچوقت رسماً چنین تصمیمی را نگرفتم. مسأله فقط این بود که در زمان پایان بردن «همنام» چند تایی ایدهی داستانی پس ذهنم داشتم و بعد فقط شروع به نوشتنشان کردم؛ مجذوبشان شده بودم. در حقیقت اکثر این داستانها، اگر بخواهیم صادق باشیم، ایدههای داستانی خیلی قدیمی دارند که زمانشان به قبل از شروع «همنام» هم میرسد. موضوع این نبود که دنبال چیز جدیدی باشم. فرآیند نوشتن داستان کوتاه برایتان متفاوت از فرآیند نوشتن رمان است؟ به این دو، از دو مسیر متفاوت از هم نزدیک میشوید؟ تفاوت گستردهای در گزارههای نیازمندی این دو نمیگذارم، چون فکر میکنم یک ایده خواه به کار میافتد یا نه. و اگر به کار افتاد ـ یا کار نکرد ـ در ابعاد رسانهای کوتاه یا بلند به درد میخورد. این بستگی به داستانی دارد که میخواهم تعریف کنم تا سراغ نیازمندیهای کار بروم. همیشه اول از همه دربارهی طبیعت داستان فکر میکنم. وقتی ایدهی «همنام» را داشتم، حس میکردم باید یک رمان بشود ـ توی داستان کوتاه به درد نمیخورد. در این کتاب جدید، در برابر اولین مجموعه داستانم، با داستانهای بسیاری برای سالها درگیر بودم، در حالی که داستانها رشد میکردند و رشد میکردند و رشد میکردند. یک تفاوت در «همنام» این است که هر قطعه به یک کلیت بزرگتری منتهی میشد.
تعداد زیادی از داستانهای شما دربارهی غربت است ـ دربارهی مردمی که خیلی دور از خانهشان زندگی میکنند یا به خانهی جدیدی میروند. در کتاب اول شما تمرکز عمدتاً بر بنگالیهای مهاجر به آمریکا بود، اما در «خاک غریب» آدمها اغلب به جاهای جدیدی درون آمریکا میروند، یا شخصیتهایی داریم که به لندن، ایتالیا، به هر جایی روی زمین میروند. ایدهی قرار دادن آدمها در شرایط فیزیکی جدید چیست که شما را مجذوب خود ساخته است؟ تصور این موضوع که شخصیتها از یک موقعیت و یک مکان به مکان دیگری بروند، به دلیل هر شرایطی که میتوانند داشته باشند، مجذوبم میکند. در اولین مجموعه داستانم، شخصیتها کمابیش به خاطر یک دلیل جابهجا میشدند (که همان دلیلی بود که پدر و مادرم برایش به ایالات متحده آمده بودند): برای امکانات یا موقیعتهای کاری. در این مجموعه داستان، الگوی حرکتی مشابهای وجود دارد، اما دلایل به نوعی شخصیتر است ـ دلیلهایی چون فعالیتهای خانوادگی یا مرگی در خانواده یا چیزهایی شبیه به این وجود دارد. در این کتاب، زمان بیشتری را به شخصیتهایی بخشیدم که خودشان مهاجر نیستند، بلکه فرزندان مهاجرین میباشند. این را جذاب یافتم، چون وقتی به عنوان فرزند یک مهاجر بزرگ شوی، همیشه ـ یا حداقل من اینطوری بودم ـ حواست کامل جمع این است که حقیقت یا معنای احتمالی از ریشه جدا شدن یا خود را از ریشه کندن، شامل تو نشود. آدم همیشه به این موضوع آگاهی دارد، حتا بدون اینکه این را الزاماً انجام داده باشد. میدانم والدینم به کجا رسیدند ـ حس میکردند ریشهای ندارند. یکی از چیزهایی که من را محسور داستانهای قبلی شما کرد، روش نگاه شما به ازدواج آدمها، در نسل والدینتان است. داستان اصلی شما «خاک غریب»، همان درونمایه را دارد، با دختری جوان که میفهمد پدرش رابطهای جدید را آغاز کرده است. این شیفتگی در هنگام رشد شما هم بود که: بین آدمهای ما چه میگذرد؟ و فکر میکنید این به صورتی خاص مجذوبتان میکند، چون در فرهنگی بزرگ شدهاید که متفاوت از فرهنگ والدینتان است؟ نمیدانم چرا، اما هرچه سنم بالاتر میرود، بیشتر مجذوب ازدواج والدینم میشوم، و همچنین اینکه خودت هم ازدواج میکنی جذاب است، چون مقایسه اجتنابناپذیری وجود خواهد داشت. فکر میکنم این سوالی است که ذهنم را در تمام کتابهایی که نوشتهام، به خود مشغول کرده است. ازدواج والدینم از قبل ترتیب داده شده بود، مثل خیلی از آدمهای دیگر. در همان زمانی که من داشتم بزرگ میشدم، پدرم آمده و نوعی زندگی را در ایالات متحدهی آمریکا شروع کرده بود و مادرم نوعی دیگر از زندگی را. و من کامل به این موضوعات آگاهی داشتم. همچنان دربارهی این موضوع شگفتزدهام و همچنان به نوشتن دربارهاش ادامه خواهم داد. در یکی از داستانهای مجموعهی جدیدتان، «انتخابی برای محل زندگی»، خواننده چشماندازی به ازدواج آدمهای همسن شما بهدست میآورد. ما دارای چنین نگاههایی به این نوع ازدواجها نیستیم، وقتی نوبت به نسلهای قدیمیتر شما میرسد. چه جوری؟ داستان آشکارا دربارهی ازدواج آنهاست ـ آنها به تنهایی برهم تأثیر میگذارند، مفصل حرف میزنند، سکس دارند، در حالی که ازدواجهای قدیمیترها بیشتر از چشماندازی بیرونی تماشا میشود. من برای آن نسل یک آدم بیرونی هستم، اما همراه این زوج توانستم خود را به آسانی بیشتری درون شخصیت قرار دهم. اگرچه آنها را ابداع کردهام، میتوانستم خودم را تصور کنم که دارم با این زن ازدواج میکنم و واکنشها و فعالیتهای خاص خود را داریم. در گذارهی نویسندههایی که دوست دارید ـ نویسندههای قدیمیتر ـ کدامها را در زمانهای گوناگون مرتب میخوانید؟ اخیراً رمانهای زیادی از قرن نوزدهم میلادی را خواندهام. همیشه عاشق چخوف و تولستوی بودم، اما اخیراً (توماس) هاردی نظرم را جلب کرده است. او یکی از نویسندههایی است که همیشه به دنبال خواندن کارهایش میروم. هیچوقت از خواندن رمانهایش خسته نمیشوم. جهانهای کاملی خلق میکند ـ همگی متمرکز و استوار هستند. فکر نکنم بدانم چگونه این کارها را میشود در نوشتههای خودم پیاده کنم، اما این کار او را الهامبخش یافتهام. واقعاً دارد چیزی کامل و غنی و رضایت بخش بهدست میآورم. توازنی بین نمایش انسانی و جهان اطرافاش وجود دارد. و این جابهجایی به زیبایی انجام میشود. همچنین یاد گرفتن از این دسته کتابها را همیشه دوست دارم ـ در مورد جامعهی کشاورز، یونجهها و مزرعهها ـ عاشق اینها هستم. و هرچه سنم بیشتر میشود، بیشتر مجذوب اینها میشوم. ارتباط آنها با زمین و اینکه چگونه در آن ریشه میگیرند. همچنین هوثورن میخوانم. این جوری به عنوان کتاب جدیدم رسیدم. با قطعیت ایدههای زیادی را از خواندن دیگر کتابها بهدست میآورم. نویسندههای جدید چطور؟ ویلیام تروور، آلیس مونرو و ماویس گالان را دیوانهوار میخوانم. یکی از منتقدهایی که اولین کتاب شما را مرور کرده بود، گفته که نثر شما قویاً تواضعی آگاهانه در خود دارد و نمایشی نیست. بدون اینکه بخواهیم دربارهی نظرش قضاوت کنیم، فکر میکنید درست میگوید؟ دوست دارم نثرم ساده باشد. این جوری بیشتر برایم مجذوب کننده است. فرم و کارکرد را داریم و من هیچوقت از طرفداران صرف فرم نبودهام. من و همسرم همیشه این بحث را داشتیم، چون وقتی برای خرید مبلمان میرویم، او همیشه به صندلیهایی نگاه میکند که خاص و زیبا و غیرعادی باشند و من هیچوقت یک صندلی را نمیخواهم، مگر اینکه راحت باشد. نمیخواهم فقط یک گوشه بنشینم و زبانی صرفاً زیبا داشته باشم. اگر تا به حال ناباکوف خوانده باشید، کسی که عاشق کارهایش هستم، زبانی زیبا میسازد، اما همچنین داستان را میسازد و داستانی بیکم و کسر میآفریند. حتماً حالا در کارهای خودم، میخواهم زبان را کمتر کنم ـ آن را سادهتر بسازم. وقتی نوشتههایم را بازخوانی میکنم، سعی میکنم تا جایی که میتوانم زبان را ساده کنم.
علاقهای به نوشتن رمانی حجیم و گسترده دارید؟ فکر نمیکنم. فکر نمیکنم نویسندهای بلندنویس باشم. نوشتههایم تمایلی به گسترده شدن ندارند، بلکه جمع و جور کار میشوند. اگر رمانهای بیشتری بنویسم، فکر میکنم نوشتههایی کارآمدتر و فشردهتر بشوند. این برابر همان چیزی است که در مورد سبک نثرتان گفتید، درست است؟ احتمالاً، آره. زیادهروی را دوست ندارم. وقتی بخواهیم یک تمیز کاری خوب و کامل داشته باشیم، کاری میکنم که در نوشتهام چیزی زیادی باقی نماند. در طول زمان خاصی از روز مینویسید، مخصوصاً حالا که بچه هم دارید؟ کار با وجود بچهها سخت است و برای همین هر زمانی که وقتی برای خودم پیدا کنم، مینویسم. موضوع بیشتر و بیشتر دارد پیچیده میشود، اما در یک روز ایدهآل، صبح زمان کار کردن است. اگر هیچ چیز دیگری ایجاد مزاحمت نکند، میتوانم زمانی برای نوشتن پیدا کنم. حالا بیشتر عملگرا شدهام. زمان و مبلمان، خوب ـ در هر دو عملگرا هستید. دقیقاً. تعداد زیادی از رماننویسهای موجود، از ذادیا اسمیت تا مارتین آمیس، هم مینویسند و هم نقد کار میکنند. نقد نوشتن نظرتان را جلب خود نکرده است؟ نه خیلی زیاد. دوست ندارم قضاوت کنم. حس راحتی نسبت به انجام این کار ندارم. اما با گفتن این، منظوم قضاوت بر افرادی نیست که نقد مینویسند. یک منتقد، چیزی بیقیمت ارزشمند در هنر یا ادبیات یا موسیقی است، اما حس نمیکنم این کاری باشد که بخواهم انجام بدهم. قبل از نوشتن کتابهایم، چند تایی مرور کتاب نوشتم و کار بسیاری لذتبخشی بود. کتابهای مجانی به دستم میرسید و دستم توی نوشتن گرم میشد و مجذوب کار بودم، اما بعد چیزی فرق کرد. فکر کردم کتاب خودم را بنویسم. اگر بخواهم با شما صادق باشم، و شاید این به نوعی شانه خالی کردن از مسئولیتم هم باشد، دوست دارم سعی کنم تا وضعیتی جدا، تا جایی که میشود، از جهان نوشتههای ادبی معاصر داشته باشم،چون فکر میکنم این بهترین کار برای نوشتههای خودم است. میخواهم کمی مجزا باقی بمانم. اگر بخواهید مرور بنویسید، باید بالای جدیدترین چیزهایی منتشر شده یا در حال انتشار باقی بمانید و خودتان را وارد بحث کنید. این موقعیتی فعالتر و درگیرتر از چیزی است که من میخواهم. ارتباطی با دیگر نویسندهها ندارید؟ نه چندان. دوستان نزدیکی دارم که مینویسند، خوب آدمهایی در زندگیام هستند، که میتوانم دربارهی موضوعات مرتبط با نوشتن، به سراغشان بروم. اما واقعاً دنبال آشنایی با دیگر نویسندهها نمیروم. وقتی کتابهایتان منتشر میشوند، مرورها را میخوانید؟ نه ـ تا الان دربارهی این کتاب یک دانه هم مرور نخواندم! برای هر کتابی موضوع فرق میکند. به عنوان مثال، در مورد اولین کتابم، اینقدر محسورکننده بود که هر چیزی را میخواندم. مثل اولین بچهی آدم میمانست ـ یک میلیون عکس میگیری و هر لحظه واقعاً مخصوص است. مرورهای خوب و بد را خواندم. کاری سنگین و سخت بود. بعد از یک زمانی، دیگر نمیتوانستم آرامشم را حفظ کنم. با انتشار «همنام»، سعی کردم گوشهگیرتر باشم. برای من موضوع این چنین است، چگونه یک مرور میتواند کمکم کند تا بهتر بنویسم؟ موضوع، مسألهی انبوه تحسینها نبود، اگرچه هیچکسی دنبال عکس این موضوع نیست. احساسم این بود که اینجا باید خودم را قویتر کنم. اما به نوعی آسیبپذیرتر شده بودم. با این کتاب، تصمیم گرفتم اصلاً به هیچ چیزی نگاه نکنم. شاید در آینده از ویراستارم یا کسی دیگر بخواهم چند متنی را نشانم بدهد که فکر میکند میتواند به نوعی برایم واقعاً سودمند باشد. یعنی وقتی صبحها نیویورک تایمز منتشر میشود، اصلاً نگاه هم نمیکنید ببینید مروری در آن هست یا نه؟ (میخندد) در حقیقت، همسرم صبح یکشنبه روزنامه را میگیرد و بخش مرور کتاب را دور میاندازد تا من نتوانم چیزی ببینم. چند هفتهای است که این کار را میکند. بعضی وقتها زندگی در شهر نیویورک سخت میشود. برایم فکر کردن به این آسان است که، چرا دارم این کار را میکنم، نویسندههای بزرگ زیاد و کتابهای بزرگ فراوانی هست ـ اهمیت کارم در چیست؟ میتوانم نسبتاً راحت در این شرایط ذهنی قرار بگیرم، و هرچه بیشتر ببینم این یا آن کتاب منتشر میشود، راحتتر میتوانم به این وضعیت ترسناک برسم. این را دربارهی خودم میدانم. دربارهی کارم محافظهکارم. و توانایی متمرکز، چیزی واقعاً ارزشمند است. با این حال، فکر میکنم آدمهایی که مسئولیت را مرور میکنند، چیزی واقعاً ارزشمند میسازند. آنها مثل معلمها هستند. با گفتن اینکه خیلی دربارهی کارتان محافظهکار هستید، نظرتان دربارهی فیلم شدن کتابتان چه بود؟ از فیلم بسیار لذت بردم، چون همهی کنترلها را رها کردم و فکر میکنم خیلی راحت با کارگردان، میرا نائیر، ارتباط برقرار کردم. کارهای دیگرش را دیده بودم و میدانستم باهوش و جذاب است. نوعی حس وجود داشت که این آدم خیالپرداز است، این آدم میداند چه میخواهد بگوید. جهانی موازی بود و آن را به عنوان چیزی متعلق به او تصور کردم. این «همنام» او بود. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بهتر است مقاله یا مصاحبه های ترجمه شده به همراه لینک اصلی مطلب منتشر شوند.
-- احسان ، Jun 10, 2009با تشکر
بسیار خوب است اگر شما داستان های را که زبان اول آن انگلیسی است، لینک اصلی ان را نیز بیاورید.
-- محمد امیر تیمورخانی ، Sep 30, 2009