خانه > پرسه در متن > Feb 2008 | |
Feb 2008نگاهی به «فراز مسند خورشید»، آخرین رمان نسیم خاکسار ما به کودکی بازگشتهایم؟منیره برادران: یک سال پیش که «فراز مسند خورشید» را میخواندم، چیزی در این رمان روشن و شفاف برای من رازگونه مانده بود: بیگانگی آن دلگرمیهای ساده و معصومانه شخصیتهای داستان، که به دنیای کودکی میماند، در پیچیدگیهای دنیای امروز. کارهای نسیم خاکسار همیشه آینهای در برابر ما - حداقل هم نسلان من- قرار میدهد، که خود را ببینیم، عریانمان میکند. با ظرافت و مهربانی که مبادا آینه را بشکنیم. ما به کودکی بازگشتهایم؟ وزیر ارشاد باید به جای یادعلی به زندان برودعلیاصغر رمضانپور: وقتی نویسنده اثر خود را به دستگاه سانسور پیش از انتشار میسپارد در واقع دفاع از حقوق خود را به او سپرده است و اگر وزارت ارشاد از این مسوولیت شانه خالی کند به این معنا است که نویسنده را فریب داده و تعمداً او را روانه دادگاه کرده است و به جای آنکه پیش از انتشار نویسنده را از عواقب انتشار آگاه کند، خواسته است تا او را به صرف نوشتن مطلبی که به وزارت ارشاد سپرده شده است مجازات کند. گفت و گو با شکوفه تقی، نویسنده کتابِ «زنآزاری در قصهها و تاریخ» ریشههای تاریخیِِ زنآزاری در ایرانلیلا موری: کتاب زنآزاری در قصهها و تاریخ که یک اثر پژوهشی است، به قلم شکوفه تقی به تازگی توسط نشر باران در سوئد به چاپ رسیده است. این کتاب به سابقهی زنآزاری در متون مذهبی، قصههای عامیانه و آداب و رسوم میپردازد و علل آن را بررسی میکند. شکوفه تقی در ایران در رشتهی علوم قضایی تحصیل کرده و پس از آن در خارج از ایران، تحصیلات خود را در رشتههای روانشناسی، مردمشناسی و ایرانشناسی ادامه داده است و فوق دکترای خودش را در رشتهی مذهب شناسی از دانشگاه ییل گرفته است. با او درباره کتابِ تازهاش گفت و گو کردهام. هیچ نگفتن، همه را نوشتنیورگن ریته، ترجمهی ناصر غیاثی: آلن روبگرییه، نویسندهی فرانسوی، بنیانگذار ِ «رمان نو» که در کتابهایش تجارب زبانی را با اروتیک آمیخت و فیلمنامههایی مانند ِ «سال گذشته در مارینباد» را نوشت، دوشنبهی گذشته درگذشت. روزنامهی "نویهتسوریشه تسایتونگ» در شمارهی سهشنبهاش مقالهای در رثای او منتشرکرده است. گفت و گو با آرمان استپانيان کتاب کلیساهای ارامنه را سیاسی نگاه نکنیمآرمان استپانیان در گفتگو با ساغر رفیعی: «اقدام فرهنگی، یک کار زیربنایی است. آدم هایی مثل آقای هاشمی همیشه در تاریخ فرهنگی ما میمانند. حتی اگر بخواهند نامش را از مقدمه کتابها بردارند. در مملکت ما همه تصمیمات، یک شبه، لغو میشود. اما درباره تصمیمات فرهنگی باید جور دیگری عمل کرد. تاسفآور است که در کلام میگوییم باید کار فرهنگی کرد اما در واقع، جور دیگری عمل میکنیم.» ۴۰ـ از مجموعهی «داستانخوانی با صدای نویسنده»: یک گور خالی ـ سعید عباسپوردر چهلمین شب از «داستانخوانی با صدای نویسندگان»، سعید عباسپور داستان "یک گور خالی" را برای زمانه خوانده است: «صدای بال زدن پرندهای از خواب پراندم. کمی سردم شده بود. از زیر کلاه دیدم از آفتاب خبری نیست. کش و قوسی به بدنم دادم. پایم به چیزی خورد. افتاد و غلتید. سرم را چرخاندم. کلاه از روی صورتم افتاد. خط باریکی از فلاسکِ چایی راه افتاده بود.» پیجویی معنا و ریشهی چند لغت در شاهنامهداریوش آشوری: با آن که دو سالی از نوشتنِ یادداشتی در بارهی دو واژهی "هار" و "زهار" میگذرد ، پیجویی معنای آن دو خاطرِ مرا رها نکرده است. در این میانه فرستادنِ آن یادداشت برای چند تن از دانشورانِ شاهنامهشناس و اهلِ زبانشناسی ناریخی و نشرِ آن بر روی سایتِ واژه و وبلاگِ جستار بازتابهایی داشته که دنبال کردنشان میتواند به روشن کردنِ یک نکته از نظرِ متنشناسی شاهنامه و همچنین دو واژه از نظرِ زبانشناسی تاریخی زبانهای ایرانی یاری کند. مروری بر کتاب "عطر یاس در کوچه های دور"ماجراهای داستان از زمانِ حال، در سوئد، آغاز میشود و از طریق ِتداعی معانی و بازگشت به گذشته، به عقب برمیگردد. ماجراهایی که در زمان حال در سوئد روی میدهند، با رویدادهای گذشته جا عوض میکنند؛ گذشتههایی مربوط به دوران کودکی و نوجوانی مریم در تهران، در مکانها و زمانهای مختلف. و اینهمه نشاندهنده تلاطمهای ذهنی و روحی مریم در گذشته و حال است. مروری بر کتاب «شعر بلند تامل» شعر ِ بلند ِ بلند ِ بلند ِ عبورسید مصطفی رضیئی: کتاب مجابی در حجم ِ مجموعه آثار یک عمر یک شاعر است. نمیشود از این مطمئن بود که اگر قرار باشد، مجموعه آثار جواد مجابی، زیر نظر خودش تدوین شود، باز هم تمام این شعرها را در مجموعهاش قرار خواهد داد یا دست به پیرایش خواهد زد. ۳۹ـ از مجموعهی «داستانخوانی با صدای نویسنده»: سند بی موتور ـ محمد رضا گودرزیدر سی و نهمین شب از «داستانخوانی با صدای نویسندگان»، محمد رضا گودرزی داستان "سند بی موتور" را برای زمانه خوانده است: «آي حاجي! اَي اَي. تف به اين روزگار، همهش زير سر مجيد سياه بود. تو نميشناسيش، اما من اخلاق سگ او را خوب ميشناسم. از همان روزي كه احمد قرقي تو قهوه خانة شاغلام با يك هوك چپ خواباندش رو زمين، معلوم بود كه همين طوري نمينشيند و يك روز زهرش را به اين بنده خدا ميريزد...» |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|