تاریخ انتشار: ۱ اسفند ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

هیچ نگفتن، همه را نوشتن

ترجمه: ناصر غیاثی
یورگن ریته

آلن روب‌گری‌یه، نویسنده‌ی فرانسوی، بنیان‌گذار ِ «رمان نو» که در کتاب‌هایش تجارب زبانی را با اروتیک آمیخت و فیلمنامه‌هایی مانند ِ «سال گذشته در مارین‌باد» را نوشت، دوشنبه‌ی گذشته درگذشت. روزنامه‌ی "نویه‌تسوریشه تسایتونگ» در شماره‌ی سه‌شنبه‌اش مقاله‌ای در رثای او منتشرکرده است که ترجمه‌ی آن را می‌خوانید.

«یک نویسنده‌ی واقعی هیچ چیزی برای گفتن ندارد»، چون «دنیا نه معنی دارد، نه عبث است و چیزی بیش از این نیست... چون تمام ادبیات ِ ما حتا ذره‌ای هم روی آن تاثیر نگذاشته است.»


آلن رب‌گری‌یه

گرچه با چنین جملاتی میلیون‌ها خواننده جذب آدم نمی‌شود، اما در محفل‌های روشنفکری ِ سال‌های پنجاه این جملات بازتابی چنان تحریک‌آمیز داشت که فورا برای نویسنده‌اش جایی مطمئن در حیات ادبی ِ فرانسه و بعد به سرعت در آمریکا و سپس اروپا تضمین کند: آلن روب‌گری‌یه که در سراسر جهان ترجمه شده، هزاران‌بار تفسیر شده، به او حمله کردند و شیفته‌اش شدند، یکی از مهم‌ترین نویسندگان قرن گذشته شد و در سراسر زندگی‌اش یک تحریک‌کننده باقی ماند.

آن وقت‌ها، در سال‌های پنجاه، موقعی که این مهندس کشاورزی تحصیل کرده و متولد سال ۱۹۲۲ در برست، در دفاع از ادبیاتی رها از استعاره و صفت‌های ملوس ِ در ادبیات ِ واقعی جانبداری می‌کرد، یا به نظر می‌آمد از آن جانبداری می‌کند، اگر آن‌چه که به آن «حیات فرهنگی» می‌نامند، در فرانسه تحت استیلای حزب کمونیست نبود، تحت تاثیر ژان پل سارتر بود. آزاد کردن ادبیات چنان‌که اصولا آزادکردن هنر، از مساله‌ی معنی باید مثل سوءقصد ِ ضدانقلابی ِ تروریستی تاثیر کرده بوده باشد که از مخفی‌گاه‌اش شلیک می‌کند.

در پاریس این وضعیت جنگی هم ، چنان که مثل همیشه‌، بیانی به شدت نمادین و توپوگرافیک یافت: وقتی آلن روب - گری‌یه که جمله‌ی نقل شده‌ی فوق را بیان کرد، تازه دو رمان منتشر کرده بود: («پاک‌کن‌ها» ۱۹۵۳ و «دیدزن» ۱۹۵۵ و «حسادت» ۱۹۵۷ یک سال بعد درآمد). آن در درون ِ کوچه‌ای تاریک فعالیت داشت: ژانویه‌ی ۱۹۵۵ ژارومه لیندون او را به عنوان مشاور به خیابان برنارد پالیسی، دفتر مرکزی ِ هم‌چنان مثل گذشته بسیار تاریک ِ انتشارات ِ مینویی برد. روب‌گری‌یه به مثابه‌ی وجدان ادبی، سی سال تمام به او وفادار ماند. در این فاصله دو جایزه‌ی نوبل به این ناشر رسیده بود (ساموئل بکت و کلود سیمون) علاوه براین انتشاراتی مینویی آثار نویسندگانی مثل مارگریت دوراس، میشل بوتور و نمونه‌ای از نسل جدیدتر،Jean Echenoz را منتشر می‌کرد. و از خیابان ِ برنارد پالیسی تا بلوار بزرگ و روشن سن ژرمان با کافه‌ها و سارترها و کاموها و بولیوارها و ...تنها یک تک پا بود (هست).

فیلم
روب – گری‌یه مجموعه‌ نوشته‌های پلمیک‌اش را دردفاع از رمانی دیگر، رمان نو، تحت عنوان «در دفاع از رمان نو» در سال ۱۹۶۲ انتشار داد و با این کتاب بطور قطعی سرکرده‌ی ایدئولوژی ِ ادبیاتی نو محسوب می‌شد، ادبیاتی که منتقدان و پرفسورهای پیشرو بلافاصله آن را روی تخت نظریه‌ی پروکوستس، نظریه‌ی استاد، بستند: انسان، تاریخ، سوژه، دسیسه، راونشناسی، همه‌ی این‌ها باید از ادبیاتی که از این پس فقط یک بازی زبانی محض بود، محو می‌شد. روب‌‌گری‌یه که در این فاصله به فیلم می‌پرداخت، ۱۹۶۱ فیلمنامه‌ی آلن رنه «سال گذشته در مارین‌باد» را تحویل داد، پس از آن فیلم‌هایی آمد که خود او ساخت، فیلم‌هایی مانند «فناناپذیر» (۱۹۶۳)، «قطار سریع‌السیر اروپا» (۱۹۶۶)، «بهشت و پس از آن» (۱۹۷۱)، «سقوط لذت با سرعت» (۱۹۷۴)، یا «زیبای فراری» (۱۹۸۲).


روب‌ گری‌یه، گرچه همیشه حی و حاضر بود، اما خود را به گونه‌ای محسوس از بحث‌های تئوریک، مثل بحث‌هایی که مجله‌ی تاثیرگذار ِ «تل کوئل ِ» به راه می‌انداخت، دور نگه ‌داشت. آن‌هم به دلیلی پسندیده. چون کسی که سواد خواندن داشت، با مطالعه‌ی نخستین رمان‌های آلن ‌گری‌یه می‌توانست دریابد که درهرحال مسئله‌ی داستان مطرح است، داستانی درباره‌ی حسادت، قتل، رویاهای جنسی، کوتاه و مختصر: داستانی درباره‌ی همه‌ی چیزهایی که درون‌مایه‌ی داستان‌های ادبیات ِ «متداول» ِ «به شیوه‌ی بالزاک» بود که روب گری‌یه ظاهرا آن را متهم می‌کرد. اما سبک و چگونه روایت کردن داستان (و فیلم) به طور قطعی تغییر کرده بود.

روب‌گری‌یه وقایع را در چند فصل‌ها تقطیع می‌کرد، آن‌ها را بعدن، چنان که مثلا در فیلم ِ «بهشت و پس از آن» یا در رمان ِ «پروژه‌ای برای انقلاب در نیویورک» بر اساس الگو‌‌های سریالی مونتاژ می‌کرد. «درون‌مایه» در این‌جا، چنان‌که در جاهای دیگر، رویاهای ملموس ِ جنسی و سادو – اروتیک ِ نویسنده و به صحنه درآوردن ِ آن‌ها بود. این‌هم یک تحریک بود: حتا در اواسط سال‌های هفتاد دستگاه سانسور ایتالیا تمام کپی‌های فیلم ِ «سقوط لذت با سرعت» را سوزاند، چون ظاهرا موضوع فیلم، پورنوگرافی محض بود. یک دهه بعد ۱۹۸۶ روب ‌گری‌یه، رییس هیات داوران جشنواره‌ی فیلم ونیز شد.

خودپنداری [Autofiktion]
«من هیچ وقت در مورد چیز دیگری غیر از خودم حرف نزده‌ام.» این جمله را – نوشته شده در سال ۱۹۸۴ - هم می‌شد، در همان آغاز ِ «آینه‌ی مکرر»، مقدمه‌ای بر یک سه‌گانه با سرعنوان ِ «رومانسک» (این‌ها به دنبال «آینه‌های مکرر» آمدند: «انجیلک یا فریفتگی» (۱۹۸۸) و «آخرین روزهای کورینت» (1994) ) به تحریک تعبیر کرد. آیا مردی که «من» را به عنوان ته‌مانده‌ی خنده‌دار ِ داستان‌های قرن نوزدهم از دور خارج کرده بود، می‌خواست خود را یک باره به عنوان من – راوی ِ بزرگ، حتا اتوبیوگراف، که زندگی و اثر همواره برایش یکی بودند، معرفی کند؟ بله، او این را می‌خواست اما تا جایی که زندگی قابلیت ِ ادبی داشته باشد، تا جایی که زندگی دست به آن‌گونه از علامت‌گذاری و نشانه‌‌گذاری‌هایی مستبدانه ‌می‌زند که از نوشتن رمزگشایی کند، رازگشایی کند، کاری که گری‌یه با به هم بافتن ِ خیال و تجربه، ادبیات و حقیقت در فرشی از حروف ِ مقنع بدان دست می‌یابد. امروزه به این می‌گویند خودپنداری.


آلن روب‌گری‌یه پیشتاز بود، آن‌هم نیم قرن تمام. او آن‌چه را که ما از رمان یا فیلم تصور می‌کنیم، از اساس تغییر داده است. این را به عنوان نمونه با «La Reprise»، یک بار دیگر، کمی پیش از هشتادمین سال تولدش نشان داده است، رمانی که عنوان‌اش «تکرار» [عنوان ِ فارسی:«جام شکسته» مترجم] نامکفی ترجمه شده است. منظور او از این عنوان چیزی است مثل دوباره به جریان انداختن، تصحیح کردن، به‌ترکردن،مرمت‌کاری، دوباره قدم به صحنه گذاشتن (مثل مسابقه‌ی بوکس). رمان را می‌شود تحت همه‌ی این عناوین ِ که از حقوق مساوی برخوردارند، خواند و هر عنوان، رهنمودی دیگر، معنایی دیگر به دست می‌دهد. در فراوانی ِ تعابیر نه فقط بازی معانی ِ ادبیات، بلکه چهره‌ی درک نشدنی ِ نویسنده‌ای مدرن نمود می‌یابد که همه‌ چیز نزد او به خیال منجر می‌شود.

آلن روب – گری‌یه، کسی که در کنار هنرهای نوشتن و فیلم‌سازی، هنرهای آشپزی، بریدن درست‌ِ ران ِ بره، باغبانی، جنگلبانی و عشق در همه‌ی گونه‌هایش، نیز برایش غریبه نبود و کسی که می‌توانست با حوصله‌ای علمی و علمی پرحوصله به همه‌ی این هنرها بپردازد، دوشنبه در کئن درگذشت. یادبودنامه‌اش را خودش در سال ۱۹۵۷ نوشته بود، موقعی که هیچ‌کس نمی‌خواست بخواندش و موقعی که تنها پانصد نسخه از «حسادت» به فروش رفته بود. آن موقع گفته بود: «‌زمانی می‌رسد که به نویسنده‌های جوان بگویند: ببینید! در سال‌های پنجاه می‌دانستند چطور داستان بگویند!»

منبع

نظرهای خوانندگان

چقدر آدم حسابی توو دنیای معاصرمون هست که من ه خواننده ی معمولی فارسی زبان نمی شناسمشون. این نتیجه ی بگیر و ببند ژورنالیست ها و روزنامه هاست به گمونم. روشن فکران و قلم به دستان ایرانی هم البته روز خوشش هم، چندان آبی ازشون گرم نمی شده.
مرسی از مقاله

-- شهرزاد ، Feb 22, 2008 در ساعت 07:06 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)