خانه > پرسه در متن > پرسه در متن > داستان خیلی از آدمها شبیه هم است | |||
داستان خیلی از آدمها شبیه هم استناصر غیاثیخواندن ِ سه کتاب ِ «خوبی ِ خدا»، «مترجم دردها» و «همنام» کنجکاویام را برانگیخت تا با مترجمشان آقای امیرمهدی حقیقت بیشتر آشنا بشوم. از او دعوت کردم دربارهی خودش، ترجمههایش، ادبیات، و ترجمه به طور عام حرف بزنیم. با مهربانی دعوتام را پذیرفت. حاصل این گفتوگو را میخوانید. آقای حقیقت لطفاً کمی از خودت بگو. چند سال داری، چه خواندهای؟ 33 سالم است. رشته تحصیلیام انگلیسی نبوده، در دانشگاه چیز دیگری خواندهام، هرچند در واقع نخواندم و در طول آن سالها انگلیسی میخواندم. آخر کلاسها مینشستم و کتابهای انگلیسی میخواندم. شاید اولین کتابهایی که در دبستان خواندم، ماجراهای تنتن بود و دبیرستان که رسیدم توماس هاردی میخواندم. اما هنوز کلاسیکهای زیادی است که نخواندهام. چند روز پیش از کنکور البته آنا کارنینا خواندم. پس انگلیسی را از دوران دبستان یاد گرفتهای. نه. از دبیرستان شروع کردم. هیچوقت برای مدتی طولانی در کشوری انگلیسیزبان بودی؟ طولانی که هیچ، «غیرطولانی» هم نبودهام. موقعیتاش پیش نیامده. خودت هم مینویسی؟ خودم نمینویسم و شاید تنها نوشتههام یادداشتهای شخصیام بوده که بیشتر حکم خاطرات داشت و دوران نوجوانی برای خودم مینوشتمشان، گیرم این یادداشتها هم بعد از مدتی به انگلیسی تبدیل شد، یعنی برای تقویت انگلیسیام زبان خاطراتم را عوض کردم. شاید هم هراس از خوانده شدن نوشتههام بود که رنگ و بوی خامی و سرکشی داشت. اولین ترجمهات چی بود؟ «مترجم دردها» اولین ترجمهام بود که چاپ شد. پیش از آن برای دل خودم داستانی از اُ.هنری ترجمه کرده بودم و دستنوشتههایی از نویسندهای با بیماری سرطان که پیش از مرگش نوشته بود و در ریدرز دایجست چاپ شده بود، و چندین داستان علمی—تخیلی. اینها البته در حوزه ادبیات بود. در غیر این حوزه، پراکنده، چیزهای زیادی ترجمه کرده بودم، از جمله متن یک سریال مستند حیات وحش برای شبکه دو، در آن زمان که تنها دو شبکه بیشتر نداشتیم. منظورم نه کار چاپ شده، بلکه اساساً اولین تلاش تو برای ترجمه است. یادت هست چند سال داشتی یا چی بود؟ اینها که نام بردم هیچ کدام چاپ نشده بود. تا جایی که یادم میآید همان داستان اُ.هنری اولین تلاش جدیام در حوزه ترجمه ادبی بود. اسمش بود اتاق زیر شیروانی. آن موقع به گمانم 22 سالم بود. گویا علاوه بر «خوبی خدا» و «همنام» و «مترجم دردها»، کتابهای دیگری هم در کارنامهات داری. بله، غیر از این سه کتاب، یک مجموعه داستان دیگر هم دارم که خودم دوستش میدارم، ولی متأسفانه چنان که باید و شاید دیده نشده. مجموعه داستان کوتاهی از «دن چاون» که نشر مرکز در سال 81 منتشر کرد به اسم در میان گمشدگان. مقدمهای بر آن نوشتم که حدود یک هفته از من وقت برد و یک جورهایی معرفی کامل نویسنده بود از لابهلای گفتگوهاش و نقدها بر کتابش. غیر از اینها یکی دو جلد از مجموعهی «بچههای بدشانس» هم ترجمه کردهام و یک کتاب نیمهآموزشی—نیمهطنز به زبان انگلیسی به نام فانگلیش که چند سال است نایاب مانده. چرا ترجمه میکنی؟ انگیزه خودآگاه و ناخودآگاهم برای ترجمه همان میل به خلاقیت است؛ (همان جمله معروف که میگوید «کسی که نمیتواند داستان بنویسد، ترجمه میکند.») اما یک واقعیت مهمتر هم در اینجا هست: درست است که هر کس داستان خودش را دارد و میتواند آن را بنویسد، اما ادبیات در واقع نشان میدهد داستان خیلی از آدمها شبیه هم است. من—به مصداق اینکه چرخ را از نو نباید اختراع کرد—میگردم و از میان داستانها، آنهایی را که به زندگی، احساسات، و تجربیات خودم نزدیکتر است میيابم، میخوانم، و لذت میبرم از این لحظهها، حسها و دغدغههای مشترک. بعد خردهخرده آنهایی را که دوستتر دارم، ترجمه میکنم تا به قول معروف «همپالکی»های خودم را بیشتر کنم. یعنی آدمهایی را که در مجموعهای از تجارب و احساسات با نویسنده و با من اشتراک دارند. به قول معروف: بیا سوتهدلان گرد هم آییم. به همین دلیل خود را با نویسنده و خوانندگان ترجمه فارسی و سایر ترجمهها در سایر زبانها در یک کولونی جهانی میبینم. از این منظر شاید «خوبی خدا» نمونه ایدهآلی باشد. دغدغههایی که همهی ما نسبت به جنگ، خدا، بنبست در زندگی مشترک، عشق، و خیلی چیزهای دیگری که داریم، سبب میشود چیزهای مشترک فراوانی در چنین مجموعهای بیابیم. بخشی از استقبالی که از این مجموعه شده هم گمانم به همین دلیل است. علت یا علتهای دیگر چه بود؟ خب من در «خوبی خدا» نویسندههایی انتخاب کردهام که هم قصههای خوبی گفتهاند، هم خوب قصه گفتهاند. قصههایی پرکشش با روایتی به ظاهر ساده. و چون موضوعاتشان متنوع و همگی حول رابطههای انسانی است مخاطب را—تقریباً با هر سطح و سلیقه و نگاهی—جذب خودش یا دست کم جذب یکی از داستانهاش کرده. در میان نظرهايی که شنیده یا خواندهام تقریباً هیچ داستانی از کتاب نیست که کسی یا کسانی آن را بهترین داستان مجموعه ندانند. یعنی یکی میگوید «فلامینگو» بهترین داستان مجموعه است، یکی میگوید «تعمیرکار»، یکی «تو گرو بگذار من پس میگیرم» و همینطور برو تا آخر. چطور کار میکنی؟ منظورم روند کار است. ترجمه دلمشغولی من است، اما صرفاً از سر تفنن ترجمه نمیکنم. اگر کاری به دست بگیرم دورههایی پیش میآید که بسیار جدی، مستمر، و طولانی کار میکنم. اما دورههایی هم هست که بهکلی کار را کنار میگذارم تا خیس بخورد، یا حتی گاهی حس دلزدگی میکنم و ترجیح میدهم آن را کنار بگذارم تا باز به آن ولع پیدا کنم. (مثل فیلم «ماه تلخ» پولانسکی: اگر مدت زیادی با معشوقت سر کنی، ممکن است به کلی او را پس بزنی.) و من از سر هراس از این رخداد، همین که اندکی خسته میشوم ترجمهام را رها میکنم تا باز مشتاقش شوم. چنین است که سر ترجمهی «همنام»، آن موقع که چارچوب کلی ترجمه داشت شکل میگرفت، خودم را گم و گور کردم و از تهران بیرون زدم. هیچ کس نمیدانست کجام. شاید یک ماهی به همین وضع گذشت تا باز آفتابی شدم و مدتی سپری شد تا برای ویرایش به سراغش رفتم. هر کاری را ویرایش میکنم و ویرایش میکنم و ویرایش میکنم. درست بر عکس استادانی مثل نجف دریابندری و عبدالله کوثری که میگویند قلم را میگذارند و جمله را مینویسند و دیگر دست به ترکیب جملهای که مینویسند، نمیزنند چون قالبهای نحوی و کلماتی که از دایره لغات خود انتخاب کردهاند، چنان استوار و قطعی است که همه چیز تمام شده است. من و امثال من تا رسیدن به آن جایگاه راه زیادی در پیش داریم. منظورت از "دلمشغولی" دقیقاً چیست؟ یعنی میخواهی بگویی، حرفهای کار نمیکنی؟ حرفهای کار کردن را در «تماموقت کار کردن» نمیدانم. تو ممکن است روزی دو ساعت کار کنی یا نه، حتا در طول یک ماه سر جمع، پنج ساعت کار کنی اما حرفهای کار کنی. یعنی کارت را تمام و کمال انجام بدهی. در ترجمه چه فرایندی طی میشود؟ فرایند ترجمه پارادایم و مثال خیلی روشنی است از خود فرایند نگارش... از اینکه ایدهای، حرفی، تصویری بخواهد به قلم و از آنجا به صفحه منتقل شود. حالا داستاننویس این ایده را یک بار به یک زبان مکتوب کرده و تو هنگام ترجمه باید یک بار دیگر به زبانی دیگر همین کار را بکنی. به عبارت دیگر، مترجم زیر سایهی نویسنده ایستاده است و یا به قولی داستانی را که به زبانی بیگانه نوشته شده، اینبار به زبانی دیگر مینویسد. بله؟ بله. پس مترجم ِ داستان خودش هم باید یک پا "نویسنده" باشد؟ یعنی داستاننویسی را خوب بشناسد و خلاق باشد؟ داشتن «دماغ سالم» و بعد «زبان سالم» به نظرم از همه مهمتر است. وقتی با کلمهها و جملههای متن اصلی روبهرو میشوی ناخودآگاه معادلی اولیه به ذهنت خطور میکند که ممکن است فارسی باشد یا نباشد، یعنی بو بدهد. بوی زبان اصلی. اگر دماغ سالم داشته باشی هر تعبیر و جملهای را که بوی ترجمه میدهد در همان لحظههای اولیه شناسایی میکنی و حتا پیش از اینکه به کاغذ منتقل کنی، کنار میگذاری. مرحله بعدی هم استفاده از زبان سالم است. یعنی اینکه قالبهای فارسی را بشناسی و تعابیر متن اصلی را در آن قالبها بریزی. با این اوصاف فکر میکنی یک ترجمهی خوب (اگر اساساً قائل به چنین صفتی برای ترجمه باشیم) چه ویژگیای دارد؟ جورج بارو میگوید ترجمه حداکثر یک اِکوست. ولی خب این اِکو هر چه بیشتر به آوای اصلی نزدیکتر و نیرومندتر باشد، بهتر است. مثل این دستگاههای اکو که اگر یکی از پیچهاش را از این طرف بچرخانی، با بیشترین شباهت به صدای اصلی و تفاوت خیلی کم در حجم و قدرت صدا تکرار میشود و اگر از آن طرف بچرخانی به ضعیفترین و مبهمترین شکل ممکن. پس باید گفت: مترجم عزیز، از این طرف بچرخان نه از آن طرف! آرزو میکنم، چنانکه تا امروز، همچنان پیچ را از طرف درستاش بچرخانی. ممنون. اگر «زندگی» ما را نپیچاند! پيوند مرتبط:
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
مجموعه خوبی خدا مجموعه بسیار خوبی است. همان طور که آقای حقیقت گفته اند آنقدر که باید دیده نشد. دو داستان پشیمان و پایان جفت و جور آن محشر است
-- بدون نام ، Jul 22, 2007حالا ما دم خروس را قبول كنيم يا قسم حضرت عباس را؟ دريابندري تا حالا به گمانم سه بار وداع با اسلحه را ويرايش كرده! گوربه گور را هم كه تا حالا يك بار كرده. كوثري هم كه ويرايش جديد (يا تو بخوان ترجمه ي جديد) آئورايش را به چاپ راسانده است. در بعضي از ترجمه هايش هم كه نام ويراستارها به عيان ديده مي شود... آن وقت امير مهدي مي فرمايد اين «استادان» هر جمله را فقط يك بار مي نويسند!!! خدايا اين جماعت كي مي خواهد بفهمد كه غير از پاچه خواري كارهاي ديگري هم مي تواند بكند...
-- مترجم ، Jul 22, 2007واللا تا آنجا كه من مي دانم دريابندري تا حالا حداقل سه بار در وداع با اسلحه اش تجديد نظر كرده و حداقل يك بار در گور به گورش. و كوثري هم كه همين چند وقت پيش بود كه گفته بود آئورا را با ترجمه ي جديد به بازار فرستاده، و در بعضي از ترجمه هايش هم كه نام ويراستار به عيان به چشم مي خورد! اين جور حرفها عشوه هاي مطبوعاتي است جناب حقيقت! اينها را خيلي جدي نگير!
خانم یا آقایی که با نام "مترجم" اینجا کامنت گذاشتی. معلوم است که هیچ این کاره نیستی. چه اگر بودی منظور " مترجم " را فورا می گرفتی. بهترین و تمیز ترین جمله ها واقعا و معمولا همان یکبار نوشته می شوند. گیرم که ویراستاری های دیگر هم باشد. بعد هم کدام پاچه خواری. پاچه خواری برای چه؟ کسی که کارش را با امانت انجام می دهد پاچه خواری لازم ندارد. کاش قبل از اینکه دهنتان را باز کنید و حس حسادتتان را این چنین با کلمات نپخته روی سر دیگران رگبار کنید کمی فکر می کنید که واقعا که چی؟ برچسب چسباندن آسان است. اما آنکه در دراز مدت اعتماد کسب می کند و مترجم نامیده می شود به تک تک کلماتی که بر می گزیند برای نشاندن خوب فکر می کند. خیلی خوب. دوبار .سه بار. نیست آقای مترجم که به خیال خودت مچ یک پاچه خوار را گرفته ای؟ !
-- مریم ، Jul 23, 2007من هم مترجم هستم و با آنچه آقای حقیقت در مورد دو پیشکسوت ترجمه ی مان گفته اند موافق نیستم.
-- بنده ، Jul 24, 2007آقای دریابندری چندین دهه در سطح بالا کار کتاب کرده اند، بله، اما قطعا اینطور نیست که کارشان را ویرایش و بازبینی نمی کنند یا نمی شود. کافی است نگاهی به پیش درآمد کتاب ( تا آنجا که به خاطر دارم) "پیامبر و دیوانه" به ترجمه ی ایشان بیاندازید تا جوابتان را بگیرید.
با وجود این، ترجمه های استاد دریابندری گاها دقت زیادی ندارند، اما فارسی بسیار خوبی دارند؛ لحن قصه و تا حدودی رعایت سبک و ... در واقع همان دغدغه های اصلی استاد.
زبانآگاهی فوقالعاده امیرمهدی از او مترجمی نکتهبین و توانا ساخته
-- احمدرضا ، Jul 24, 2007برایش آرزوی موفقیت بیشازپیش میکنم
ترجمه هاي امير مهدي حقيقت را خوندم اول از همه در ميان گمشدگان.چه ترجمه و مقدمه خوبي داشت.امير مهدي مترجم خوبي است.
-- حسين ، Jul 24, 2007در پاسخ به شخصی که در بخش نظرات به اسم مترجم نظر داده: نجف دریابندری بارها در گفتگوهاش اشاره کرده که برای تجدید چاپ وداع با اسلحه، ویرایش خاصی به نظرش نرسیده و نکرده، و درباره یک گل سرخ برای امیلی هم گفته به نظرش همان ترجمه اولیه خوب بوده و الان دست به ترکیبش نمی زند؛ درباره عبدالله کوثری هم کافی است از یکی از ناشرینش دستنوشته یکی از کارهاش را بگیرید و ببینید پاکنویس و چرکنویس نکرده و خودش چند بار این نکته را تصریح کرده. اینکه برای تجدید چاپ کتاب، دستی به سر و گوش ترجمه بکشیم یک چیز است؛ اینکه در هنگام فرایند ترجمه بارها و بارها جمله را ویرایش کنیم یک چیز دیگر. اشاره من به این بخش دوم بوده. و متاسفم که زبان مودبانه ای ندارید.
-- amirmehdi ، Jul 24, 2007رادیو زمانه ایهای عزیز، بنده مترجم هستم و دیروز اینجا کامنت گذاشتم و منتشر نکردید.
-- مثل این که ، Jul 24, 2007فقط یادتان باشد!!!!
1. وداع با اسلحه را رضا خاكياني با متن اصلي مقابله و غلطهاي آن را مشخص كرد. دريابندري در مقدمه ي چاپ چديدش به اين موضوع اشاره كرده است. كسانيكه مايلند بدانند حجم اين غلطها چقدر بوده است مي توانند چاپ ويرايش نشده را با چاپ جديد مقايسه كنند.
-- بدون نام ، Jul 25, 20072. آقاي حقيقت از كجا مي دانند كه دريابندري و كوثري در هنگام فرايند ترجمه بارها و بارها جمله را ويرايش نمي كنند؟!!
3. تغييراتي كه وداع با اسلحه در چاپ جديد كرده يا تغييراتي كه آئورا و خودم با ديگران در چاپ جديد كرده اند واقعآ در حد دستي به سر و گوش كشيدن است؟!!
4. كسانيكه معتقدند آقاي حقيقت مترجم خوبي هستند بد نيست نقد خانم دنا فرهنگ و جوابيه اقاي حقيقت به آن نقد را بخوانند. با خواندن آن نقد، و مخصوصآ جوابيه ي آقاي حقيقــت، خيلي چيزها مشخص خواهد شد.
In 1902 Father built a house at the Broadview Avenue hill in New Rochelle, New York. It was a three-story brown shingle with dormers, bay windows and a screened porch
دو جمله ي فوق جمله ي اول و دوم رگتايم هستند، كه آقاي دريابندري آنها را به اين شكل ترجمه كرده اند:
«سال 1902، در نيوروشل نيويورك، پدر روي تاج سربالايي خيابان برادويو يك خانه ساخت. خانه ي سه مرتبه اي بود از قلوه سنگ قهوه اي، با چند اتاق خواب و پنجره هاي شاه نشين و يك ايوان آفتابي.»
كسانيكه انگليسي مي دانند ملاحظه خواهنذ كرد كه استاد در همين دو تا جمله ي اول سه تا غلط فاحش مرتكب شده اند كه هيچ جوري هم قابل توجيه نيستند:
غلط اول- shingle در اينجا اصطلاح معماري است و در فارسي به آن بام پوش مي گويند، كه استاد آن را قلوه سنگ ترجمه كرده اند! تا حالا ديده ايد كه با قلوه سنگ خانه ي سه مرتبه بسازند؟!!
غلط دوم- dormer هم باز اصطلاح معماري است و فقط هم به يك نوع از پنجره گفته مي شود، كه استاد آن را اتاق خواب ترجمه كرده اند! اين كلمه در هيچ لهجه از لهجه هاي انگليسي جز پنجره معني ديگري نمي دهد.
غلط سوم- screened porch هم باز اصطلاح معماري است و به معني هشتي با در توري دار است، كه استاد آن را ايوان آفتابي ترجمه كرده اند! اصلآ ايوان آفتابي يعني چه؟! جدآ!!!
حالا بر فرض هم كه آقاي امير مهدي حقيقت درست فرموده باشند كه اين دو بزرگوار، يعني دريابندري و كوثري، هر جمله را فقط يك بار مي نويسند. آيا اين واقعآ هنر محسوب مي شود؟ وقتي حافظ با آن نبوغ كلامي بارها و بارها نوشته ي اوليه ي خود را تغيير مي داد، يا جويس ده ها بار يك جمله را باز نويسي مي كرد، حالا چه اشكالي دارد كه استاد دريابندري و كوثري هم لااقل جمله هاي اين جوري شان را بازنويسي بفرمايند! واقعآ كسر شآنشان خواهد بود؟ هرچند كه اصلآ من شك دارم كه خود كوثري و دريابندري واقعآ چنين ادعايي داشته باشند!
-- بدون نام ، Jul 26, 2007shydk ifenpvw lojiep paewvtkim wstp gbftxd rsukq
-- gorinsft tgswqxmi ، Mar 4, 2009