تاریخ انتشار: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

مارینا نِِمت، «زندانی تهران»

شهره جندقیان


مارینا نٍمت

سال ۱۳۶۰ شمسی. خانه‌ای در تهران، حوالی نُه شب. مارینا، دختر مدرسه‌ی شانزده ساله مسیحی، برای دوش گرفتن آماده می‌شد که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد و چندین مامور مسلح برای دستگیری او به داخل خانه هجوم آوردند. جرم او نوشتن مطلبی اعتراض‌آمیز بر ضد قوانین دولتی و درج آن در روزنامه دیواری مدرسه‌شان بود. مارینا توسط مامورین مسلح روانه زندان اوین شد و پس از چند روز به تیرباران محکوم گشت. هنگامی‌که به همراه چند دختر و پسر جوان دیگر به جوخه اعدام سپرده می‌شد، چند لحظه پیش از اینکه فرمان آتش داده شود، مرد جوانی با یک نامه ترخیصی در دست، او را از جوخه اعدام به سلولش در زندان اوین برگرداند. این مرد جوان کسی نبود مگر علی موسوی، یکی از بازپرسان خشن زندان اوین که شدیدا دلبسته مارینا شده بود. او از مارینا خواست تا به دین اسلام درآید و با او ازدواج کند. مارینا که راه چاره دیگری برای رهایی از مرگ نمی‌دید، برخلاف میلش پیشنهاد علی را پذیرفت.

مارینا به گرمی از جانب خانواده علی استقبال شد و کم‌کم متوجه شد که علی، آنطور که در عمل از خود نشان می‌داد تنها یک بازپرس زورگو و بی‌رحم نبود، بلکه در جمع خانواده، برادر و فرزندی دوست داشتنی بود که تلاش می‌کرد عشق و محبت مارینا را به سمت خود جلب کند. مارینا پس از گذراندن یک هفته در خانه‌ی علی ، دوباره به زندان برگردانده شد ولی اینبار او را به یک سلول انفرادی بردند تا علی بتواند شب‌ها با او ملاقات کند. چندین ماه بدین منوال سپری شد تا این که یک شب، به دنبال یک ترور خیابانی توسط دو موتورسوار ناشناس، علی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. مارینا که سه ماهه باردار بود مجددا به زندان گروهی برده شد و در آنجا بر اثر فشارهای شدید جسمی و روحی سقط جنین کرد.


زندان اوین

ماه‌های متمادی در ترس و ناامیدی سپری شد تا سرانجام پس از گذشت حدود بیست و شش ماه، مارینا با وساطت خانواده علی که در دستگاه حکومت از نفوذ زیادی برخوردار بودند، از زندان آزاد شد و اینبار به آغوش خانواده خودش بازگشت. مارینا تا مدت‌ها از سکوت و بی‌تفاوتی اطرافیانش نسبت به مسئله زندانی بودنش رنج می‌برد، چرا که هیچ کدام از آنها تلاش نمی‌کردند تا درباره درد و رنجی که او در این همه مدت در زندان متحمل شده بود، چیزی بدانند.

مارینا پس از ازدواج مخفیانه با آندره، مهندس الکترونیک، ارگ‌نواز کلیسا و عشق دوران نوجوانی‌اش، از ایران خارج شد و پس از پیمودن راهی طولانی و سخت، به کانادا مهاجرت کرد و در حومه شهر تورنتو به همراه همسر و دو فرزندش زندگی آرامی را شروع کرد.


تصویر روی جلد کتاب «زندانی تهران»

در سال ۲۰۰۰ میلادی، زمانی که به تدریج ذهن مارینا از مشغولیت‌های فکری و درگیری‌های زندگی روزمره فارغ می‌شد، کابوس‌های زندان با تمام جزئیاتش دوباره به سراغش آمدند و خواب شبانه‌اش را آشفته کردند. مارینا برای تسلی خاطر شروع به نوشتن شرح حالش کرد و نوشته‌هایش را برای چندسالی در کشوی میز کارش مخفی نگه داشت. تا بالاخره یک روز احساس کرد که باید حرف‌هایش را به گوش مردم دنیا برساند و بگوید که چه مصیبت‌هایی در آن سال‌ها بر او و دیگران رفته است.

کتاب ''زندانی تهران'' چاپ انتشارات پنگوئن کانادا در سال ۲۰۰۷ است که برای نخستین‌بار در جشنواره جهانی نویسندگان اُتاوا در ماه آوریل گذشته عرضه شد. زبان اصلی نگارش کتاب به انگلیسی است ولی نسخه‌های ترجمه شده آن به زبان‌های دیگر از جمله آلمانی و هلندی نیز به زودی در دسترس همگان قرار خواهند گرفت. همچنین قرار است از روی این کتاب یک فیلم تلویزیونی در بریتانیا ساخته شود که مارینا در نگارش فیلمنامه با کارگردان فیلم همکاری خواهد داشت.

مارینا نٍمت، کتاب ''زندانی تهران'' را به غیر از نزدیکانش، به زندانیان سیاسی و همچنین شادروان زهرا کاظمی، عکاس خبرنگار ایرانی کانادایی تقدیم کرده است. به عقیده نویسنده، مرگ زهرا کاظمی توجه جهانیان را شاید برای نخستین‌بار به آنچه که واقعا در زندان‌های ایران می‌گذرد جلب کرد.

مارینا نٍمت در حال حاضر به عنوان دستیار محقق و مترجم در موسسه مطالعات زنان در دانشگاه تورنتو مشغول به فعالیت است. او به همراه دکتر شهرزاد مُجاب بر روی موقعیت زنان زندانی سیاسی در ایران تحقیق می‌کند.

-------------------------------------
پی‌نوشت: به زودی در یک گفتگوی رایویی با زمانه، مارینا نٍمت به پرسش‌های خوانندگان و شنوندگان پاسخ خواهد داد. شما می‌توانید تا آن زمان سوال‌های خود را به صورت کامنت و یا پیام تلفنی مطرح کنید.

Share

نظرهای خوانندگان

خيلي حرفه ها آدم تو جوخه اعدام تا دم مرگ بره و برگرده.عجب خاطره مزخرفيه همچين چيزي.

-- محمد ، May 7, 2007

باید دید که این قبیل حرفها و داستان ها تا چه حد حقیقت دارند و آیا دلایل و مدارکی هم برای اثبات حرف خود داردند یا خیر .
خیلی ها به خاطر فرار از ایران و رفتن به یک کشور خارجی داستان سازی می کنند .زندانی شدن به خاطر یک مطلب روزنامه دیواری و حتی رفتن پای جوخه اعدام با هیچ منطقی جور در نمی آید .
(علی الخصوص که این شخص یک دختر بچه 16 ساله آن هم از قشر اقلیت بوده)

-- امیر ، May 8, 2007

این چرندیات واقعیت دارد یا نه؟ لابد می گید آره ؟
لابد ماهم باید باور کنیم؟
مایی که حرف رادیو تلویزیون خودمون رو باور نمی کنیم حرف شما رو باور کنیم!
خیلی ابلهید

-- مجید ، May 8, 2007

در آستانه چهل سالگي به نوجواني از دست رفته ات چگونه نگاه مي كني و آيا فكر نمي كني در هاله اي از رويا و واقعيت زندگي مي كني و اين كابوس هاي روزانه و شبانه ات تا آعر عمر با تو ست

-- هادی ، May 8, 2007

مثال این خانم عزیز زیاد هستند. جوانانی که به خاطر هیچ و پوچ قشنگترین دوران زندگی یا کلا زندگیشان را از دست دادند. بارکلا به این خانم که جرات کرد و سرنوشت خودش را نوشت. نمیدانم این کتاب را میشود به فارسی هم پیدا کرد؟

-- زهره ، May 8, 2007

چقدر تاسف آوره وقتی آدم این برخوردای سطحی رو میبینه. واقعیت زندان و زندانیهای سیاسی در ایران را نمیشود کتمان کرد و در اینباره حرف های زیادی هست که باید گفته بشود. هر کدام از ما اگر تجربه مستقیم با این مسئله را نداریم ولی حداقل از طریق دوستان و آشنایان و در و همسایه درباره اش خیلی چیزها شنیدیم پس نمیتونیم چشم و گوشمون رو به این واقعیت ببندیم. البته از طرز نوشتن بعضی از این جماعت کامنت نویس میشه فهمید تا چه اندازه از مسائل روز جامعه شون پرت افتادن. من به سهم خودم از نویسنده این کتاب و همچنین گردانندگان این سایت تشکر میکنم که باعث میشوند تا توجه عمومی کمی هم به سمت این قشر بیصدا جلب بشه متشکرم، بامداد

-- bamdad ، May 8, 2007

امیر خان انگار یادش رفته در دهه ۶۰ چطور می گرفتند و می کشتند.
ایشان حتا اگر مطلب این صفحه را هم درست خوانده بود می فهمید که بین خروج نویسنده از ایران تا چاپ کتاب چندین و چند سال فاصله است و هر وصله ای بخواهند به این نویسنده بچسبانند داستان سازی به خاطر فرار از ایران به او نمی چسبد!

-- رامین ، May 8, 2007

درد و رنج مارينا، درد و رنج ايران و ايرانيان است. مردمي اسير استبداد فرهنگي، اجتماعي، سياسي، و....... در نتيجه اسير ناداني و بي خردي، تا آنجاييكه تاريكي شب را و نور خورشيد را انكار ميكنند. من خودم خبر اعدام خيلي از نوجوانان دوست و اشنا در دهه 60 دريافت كردم. هنوز به ياد يك يك انها اشك ميريزم. يكي از انها را از زمان كودكي ميشناختم. همسايه بوديم و دوست. دختري باهوش، زيبا و زرنگ بود. ... در 14 سالگي دستگير شد به جرم داشتن و پخش كردن يك اعلاميه؛ ودر 16 سالگي، در حالي كه محكوميت خود را در زندان ميگذراند، اعدام شد. .... اميد دارم روزي خانواده اش خاطرات او را نشر كنند.

-- shahed ، May 9, 2007

dar javabe agahaye ramin bayad begam niazi nist ke baraye khoroje az iran ketab chap kard
age dastano ba madareke zendan va soe sabeghe erae koni kafiye
dar javabe agahye bamdad ham ma az jamee part nashodim
be jaye inke ye maslae kochiko be kole jamee rabt bedim biaim bebinim moshkel az kojast aya fesad ye nafar baese fesad kol mishe ????
ingone dastan sazia kar bejaie nemibare chon dige doran in harfa gozashte bazi az ma ironia hayatemon zedegimon fekremon hame chimon ba mokhalefat mani peyda mikone aslan shakhsiatemon ba shologh bazio mokhalefat mani peyda mikone kash ye kam naghaad fekr mikardim va har chio sarii bavar nemiakrdim

-- امیر ، May 9, 2007

آقای امیر ممنون از جوابتان. من امروز برای اینکه بی مطالعه حرف نزده باشم رفتم این کتاب را از بارنز اند نوبل خریدم و قسمت هایی از آن را خواندم.
مارینا اینطور که در کتاب آمده سال ۸۲ (میلادی) دستگیر شده، سال ۹۱ با همسر و پسر دوسال و نیمه شان به تورنتو مهاجرت کرده، در سال ۲۰۰۰ شروع به نوشتن این خاطرات کرده و در سال ۲۰۰۵ تصمیم به انتشار آنها گرفته. حالا فرض کنیم همه این خاطرات یا قسمتی از آن دروغ باشد، چیزی که نیاز به اثبات ندارد این است که مسیحیان ایرانی دستکم در آن زمان اگر از راه هایی که خود می دانستند اقدام می کردند برای گرفتن پناهندگی مذهبی اصلا نیازی به داستان سازی نداشتند. تازه اگر زندان رفتن خود را می توانستند ثابت کنند لازم نبود چنین داستان دردناکی بسازند و بعد از ۹ سال آن را مفصل بنویسند و ۵ سال بعد تصمیم بگیرند آن را منتشر کنند. شما واقعا فکر می کنید نوشتن چنین کتابی برای شلوغ بازی و مخالفت است؟ یعنی ذهن نقاد شما واقعا این خاطرات را اینطور که می گویید تحلیل می کند؟ یا فکر می کنید برای پول و شهرت است؟
من که به هر حال امروز به قول معروف کتاب را دست گرفتم. شما هم اگر حوصله دارید فعلا مصاحبه او با معتبرترین رادیو همگانی،غیرتجاری آمریکا را بخوانید و بشنوید تا به زودی نوبت رادیو فردا برسد:
http://www.npr.org/templates/story/story.php?storyId=9984934

آقای امیر ممنون از جوابتان. من امروز برای اینکه بی مطالعه حرف نزده باشم رفتم این کتاب را از بارنز اند نوبل خریدم و قسمت هایی از آن را خواندم.
مارینا اینطور که در کتاب آمده سال ۸۲ (میلادی) دستگیر شده، سال ۹۱ با همسر و پسر دوسال و نیمه شان به تورنتو مهاجرت کرده، در سال ۲۰۰۰ شروع به نوشتن این خاطرات کرده و سال ۲۰۰۵ تصمیم به انتشار آنها گرفته. حالا فرض کنیم همه این خاطرات یا قسمتی از آن دروغ باشد، چیزی که نیاز به اثبات ندارد این است که مسیحیان ایرانی دستکم در آن زمان اگر از راه هایی که خود می دانستند اقدام می کردند برای گرفتن پناهندگی مذهبی اصلا نیازی به داستان سازی نداشتند. تازه اگر زندان رفتن خود را می توانستند ثابت کنند لازم نبود چنین داستان دردناکی بسازند و بعد از ۹ سال آن را مفصل بنویسند و ۵ سال بعد تصمیم بگیرند آن را منتشر کنند. شما واقعا فکر می کنید نوشتن چنین کتابی برای شلوغ بازی و مخالفت است؟ یعنی ذهن نقاد شما واقعا این خاطرات را اینطور که می گویید تحلیل می کند؟ یا فکر می کنید برای پول و شهرت است؟
من که به هر حال امروز به قول معروف کتاب را دست گرفتم. شما هم اگر حوصله دارید فعلا مصاحبه او را با معتبرترین رادیو همگانی،غیرتجاری آمریکا بخوانید و بشنوید تا به زودی نوبت رادیو فردا برسد:
http://www.npr.org/templates/story/story.php?storyId=9984934

-- رامین ، May 10, 2007

این کتاب هم اکنون در آلمان هم به فروش میرسه و من خودم دیروز در کتاب فروشی متوجه اش شدم . اینکه آیا این داستان دروغ یا حقیقیه اصلا مهم نیست . مهم اینه که چنین فجایعی در سرزمین مادری ما جزئی از اتفاقات روزمره مردم شده و به همین خاطر هم بی اهمیت جلوه میکنه و ما نیز مثل همیشه بی تفاوت از کنارش میگذریم . بقولی تا برای خودمون اتقاق نیافته باورش نمیکنیم . این حقیقت که زن ایرانی صدها ساله زیر ظلم و جوره فراموش میشه در مملکتی که مردمانش هنوز بعداز هزار و دویست سال بخاطر امام حسین سینه میزنند و حلوا پخش میکنند . سبز باشید.

-- شهره ، May 10, 2007

دوستان شما حق دارید که وحشیگری های دهه ۶۰ دا باور نکنید، اما با رو شدن مدارکی که از ترس و آبرو پنهان بود، پی به واقعیت خواهید برد.
بازمانده ای از دهه ۶۰

-- عباس ، May 10, 2007

امیر آقای گل،خودتو لو دادی بابا جون! حتی اگر به گمان شما داستان این کتاب دروغبافی هم باشه انقدر مدارک زنده و مرده وجود داره که نمیتونی اونها رو تکذیب کنی. هر چقدر بخوای روی اینا را بپوشونی فایده ای نداره بالاخره یه روز این زخما باز میشن. یک پدر بی فرزند

-- سهراب ، May 10, 2007

man monker in nistam ke to zendanhaye ma hich etefaghi nmiofteh ama har tor ba khodam kalanjar miram yek jaye in dastan milange va nemitonam ghabolesh konam eshghe bazpors onam be ghole shoma az noe dahye shasti(60) yekam shayadam kheili ziad gheir vagheiie (not real) jelveh mikoneh ama farmosh nakonim ke emkanati ke dar dakhel kheshvar baraye aghliat haye mohtaram hast kam nist nemonash faaliat meykadeh ghazvin baraye onhast man dige bishtar az in dar in mored comment nemizaram chon fekr mikonam ba comment ham daghe dele bazi ha mesle agaha sohrab ro zendeh mikonam dar kol mamnon az tavajoheton
amir daneshjoye motarez olom siasi tehran

-- امیر ، May 10, 2007

من با احترام به نظر تمام دوستان می خواستم عرض کنم که در مرحله نخست فکر نمی کنم این کتاب بعنوان یک سند تاریخی بچاپ رسیده باشه که در مورد سندیت ان لوزمی به بحث باشه.دوم،در فرهنگ امروزی مردم دنیا،ایده ،فکر پشت زمینه و هدف در یک اثر بعنوان مهم ترین و موثرترین بخش از ان اثر محسوب میشه نه جزئیات اثر.سوم اینکه من فکر می کنم اگر قبل از خواندن این کتاب نقدی به ان وارد کنیم کمال بی انصافی و نادانیست، چه رسد به اینکه نظر شخصیمان را بگوییم. حال انگه خوشبختانه ما ایرانیان نه بی انصافیم نه نادان.
کتاب را بخوانیم.

-- آباتاز ، May 10, 2007

من به عنوان يك زن به شما افتخار ميكنم كه سختي آن روزها شما را نااميد نكرد و امروز به عنوان يك زن موفق ايراني تلاش ميكنيد كه هويت اصيل خودت را نشان دهي اميدوارم كه در اين راه با كمك خداوند موفق باشي.

-- ram_ramak@yahoo.com ، May 11, 2007

من خودم مادرم تعریف میکرد که در همسایگی آنها دختر 16 ساله ای بود که به جرم داشتن یک برگ اعلامیه به اعدام محکوم شد و چند روز بعد یک پاسدار با یک شاخه نبات به در خانه آنها آمده بود و ازدواج خودش رو (بخونید تجاوز) قبل از تیر باران اون دختر بیچاره به آنها تبریک گفته بود.غیر از این هنوز بسیاری از بازمانده ها و خانواده های قربانان و فیلم و عکس از این جنایات هست که نیازی به صغرا و کبرا چیدن نیست.در ضمن چه انتظاری میشه از بعضی ها داشت وقتی تو کشور خودمون هولوکاست رو نفی میکنن؟

-- بدون نام ، May 16, 2007

کاش گزیده ای فارسی برای دانلود روی اینترنت می گذاشتند

-- محمدرضا از اهواز ، May 16, 2007

راستی داستان بدون دخترم هرگز یادتان است آدم یاد آن می افته و می گه حیف عمری که با صداقت صرف شد و برای فروش کتاب زندگی 7 و 8 ساله در زندان باید در بدر گشت و با سناریو هایی از این دست روبرو شد و ....

-- نرگس علوی ، May 26, 2007

chera bavar nadarid man yek zane shekanje shode sale 60 hastam agar pahamo bebinid bavar nemikonid 700 zarbe kabl be jorme komake mali be ye goroh mokhalef agar bebiny chendeshet mishe ke rejim che mikone

-- zahra ، May 26, 2007

آیت الله محمد گیلانی، که حکم اعدام ها را صادر می کرد، در یک مصاحبه چنین ادعا کرد: "طبق قانون اسلام، یک دختر 9 ساله بالغ به حساب می آید. برای ما تفاوتی میان یک دختر 9 ساله و یک مرد 40 ساله وجود ندارد.". این نظر نمونه ای از وضعیت، طرز فکر و جایگاهی است که یک رژیم تئوکراتیک نسبت به زنان دارد. زنان در موضوع مجازات، با مردان برابر هستند، اما نه در حقوق قانونی شان.

-- آرتا ، May 27, 2007

سالها از این اتفاقات می گذره و آن آدمها جای خود را با افراد جدیدی عوض کرده اند. نوشتن خاطرات(راست یا کمی آمیخته با دروغ) بهرحال کار خوبیه. اما باید توجه داشت که مردم می خوان آن اتفاقات رو فراموش کنند و برای همینه که دیگه کسی در ایران بفکر انقلاب دیگه ای نیست. دلم برای کسایی که در آن سالها ظلم و شکنجه دیدن می سوزه ولی واقعیت اینه که انسانها فراموشکارند و چنین کتابهایی برای مردم ایران حداکثر یک اثر تاریخی هستش نه بیشتر.

-- فرشاد ، Jun 29, 2007

سلام دوستان
به عنوان کسی که دوران نوجوانیش رو در سالهای دهه 60 گذرونده و بارها دیده که کمیته افرادی رو فقط به جرم پوشیدن جوراب سفید، شلوار جین و آستین کوتاه میگرفتند واقعآ متاسفم برای اون کسایی که با بد بینی کامنت دادن و سندیت کتاب رو زیر سوال بردن. اگه حتی بر فرض محال این کتاب فقط تخیلات نویسنده باشه، وجود چنین جنایاتی بر هیچ آدم بی طرف و بی تعصبی پوشیده نیست و قطعا مشابه این اعمال غیر انسانی بسیار بودن و هنوزم هستند.
به امید آزادی ایران از دست ...

-- amir mansouri ، Jul 12, 2007

خیانات و جنایات رژیم اسلامی بر کسی پوشیده نیست . من بعد از انقلاب به دنیا آمده ام و از اقوام ما بسیار هستند بی گناه مثل مارینای عزیز که زندانی یا اعدام شده اند .من تا 5 سالگی جهت بازدید از اقوام نزدیک زندانی به زندانهای مختلف رفت و امد داشته ام ...تا در سال 67 عزیزان ما را اعدام کردند . ننگ بر دشمنان ایران

-- سحر ، Jul 13, 2007

به نظر من این داستان وبسیاری از داستانهای مشابه که گاها رنگ عشق وعاشقی هم چاشنی آن می کنند برای مبارزه با نظام موجودعموما ازروی بی دینی وبی فرهنگی و بی انصافی است وگر نه کدام ایرانی با وجدان وخداپرستی این مزعبلات را که مدام بااشکال گوناگون سرتاسر وبلاک ها وروزنامه هاومجلات صهیونیستی راپر کرده باور دارد . (قاضی شعبه _تهران)

-- فراز ، Jul 24, 2007

زندگی در این زندان بزرگ برای خیلی ها به تمام معنی کلمه غیر قابل تحمله.
وقتی اونی که اقلیت مذهبی حساب میشه -از دید آیت الله ها-وضعش اینه،پس اونایی که آته ایستن باید چه خاکی به سرشون بریزن؟
سپاسگزارم

-- احمد ، Aug 2, 2007

متاسفانه کتاب را نخوانده ام چرا که به ان دسترسی ندارم اما از خانمها واقایان نعمت بخاطر سپری کردن بهترین دوران زندگیشان با رنج و اندوه دلجویی می کنم هر چند که در بوجود اوردن این خفقان اندک دخالتی نداشته ام چرا که 27 سال دارم و در زمان انقلاب نبودم.
درباره نسل خودم باید بگویم که اگر امثال سرکار خانم نعمت در زندان اوین شکنجه می شدند و تحقیر می شدند هم نسلان من در کوچه و خیابان و محله و وطن خویش شکنجه می شوند و علی موسوی ها حتی زحمت دلبسته شدن را نیز به خود راه نمی دهند.

-- سامان ، Feb 9, 2008

خيلي بي دين وخدا نشناسند كساني كه در كمال بي اخلاقي زحمات كساني كه براي دين و استقلال و سربلندي كشور جانفشاني كردند را با اتفاقات نادر و شايد هم غير واقع زير سوال ميبرند . باشد قيامت دير نيست.

-- امير ، Feb 24, 2009

سلاخی زار میگریست به قناری کوچکی دل باخته بود

-- بدون نام ، Mar 8, 2009

دوست شدن

-- احمد ، Apr 16, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)