داستان دیگران


درختان ایستاده می‌میرند

یونس تراکمه: از انقلاب مشروطه به ‌بعد نسلی نبوده است که در امان باشد از این دو همراه همیشگی «شور» و «یأس». وقتی‌که در یکی از همین روزهای تاریخی در میدان توپخانه به ‌دوست شاعر و فیلمسازم رسیدم، او با نوک پای راست زمین زیر پایش را نشان داد و گفت: «مدرنیته‌ی ایرانی از همین جا شروع شد». اشاره‌اش به «شوری» بود که انقلاب مشروطه در دهخدا و همرزمان و هم‌نسلانش ایجاد کرده بود؛ و من با سر و نگاه به‌ جایی دورتر، به ‌میدان بهارستان، اشاره کردم و گفتم: «یأس تاریخی و لعنتی آن‌ها و ما هم از آن‌جا شروع شد.»



متن سخنرانی شهریار مندنی‌پور در کنفرانس و نمایشگاه «زندگی و هنر اردشیر محصص»، نیویورک، هشتم تا دهم اکتبر
نفرین خط

شهریار مندنی‌پور: اگر جرئت کنیم و به پشت سرمان نگاه کنیم، در حاشیه‌های سرزمین ویرانی به نام ایران، صدها صد نام هنرمندان ایرانی را می‌بینیم که اختناق سیاسی، اختناق فرهنگی در ایران، و تنها بودن در ایران، آن‌ها را راهی بلاد غربت کرده. در سرزمین‌های جدید آن‌ها تلاش کرده‌اند زنده بمانند یا باقی بمانند. جان کنده‌اند که هنرشان را ادامه بدهند. صدها صد، در شکستن قلبشان، مرده‌اند یا خودکشی کرده‌اند.



فراز کوه‌های هندوکش

عزیزالله نهفته: در زیر، انبوه خانه‌های گِلی، بلندمنزل‌های سرخ و سبز، جاده‌های تازه آسفالت شده و کوچه‎های خاک‎آلوده منظره‎ی عجیب و غریبی را تشکیل داده بودند. گاهی چند درخت سبز نیز دیده می‎شدند که درآن خشکی مسلط حُکم کیمیا را داشتند. اما آب! هیچ جایی از آب سراغ نبود. بند قرغه خشک و خالی بود. بستر دریای کابل از زباله انباشته شده بود و تا چشم کار می‎کرد گرد و غبار فضای شهر را پوشیده بود.