تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
آیا از طریق فیلم ایرانی می‌توان ایران و ایرانی را شناخت؟

متن سخنرانی گلمکانی در کنفرانس جهان فارسی‌زبان

هوشنگ گلمکانی، منتقد سينما و سردبير مجله فيلم از سخنرانان شرکت کننده در کنفرانس ارتباط با جهان فارسی‌زبان بود که در باره شناخت غربی‌ها از ايران به واسطه فيلم‌های هنری ايرانی (يا فيلم‌های به اصطلاح ‌جشنواره‌ای‌) سخنرانی کرد. پيش از اين در برنامه کلاکت نظرم را در‌باره حرف‌های گلمکانی در اين سخنرانی گفته‌ام. در اين‌جا متن کامل سخنرانی ايشان را می‌آورم. از گلمکانی عزيز که اين متن را برای انتشار در اختيار من قرار داده، بسيار سپاسگزارم.
پرويز جاهد

حدود بیست سال از آغاز حضور گسترده فیلم‌های ایرانی در خارج از کشور می‌گذرد و طی این مدت، در کنار بحث‌هایی که درباره ارزش‌های سینمایی این فیلم‌ها و در موارد اندکی زیبایی‌شناسی آن‌ها شده، سوءتفاهم عمده در هر دو طرف، قضاوتی بوده که از طریق این فیلم‌ها درباره ایران و ایرانی می‌شود.

از آن‌جا که بیش‌تر این فیلم‌ها در جشنواره‌ها و مراکز فرهنگی دنیا نمایش داده می‌شود، طبعاً مخاطبان آن‌ها روشنفکران و منتقدان هستند و انتشار برداشت‌های آن‌ها تأثیر قطعی بر عامه مردمی می‌گذارد که گاهی در شبکه‌های تلویزیونی و احیاناً ـ به شکل محدود ـ بر پرده سینماها فیلمی ایرانی را می‌بینند و آن را با تصویری که رسانه‌ها از ایران نشان می‌دهند می‌آمیزند و بر اساسش نتیجه‌گیری می‌کنند.

این تفسیرها و برداشت‌ها، طیف وسیع و متناقضی از ایرانیان را تقریباً با یک شدت آزرده می‌کند؛ مسوولان دولتی به دلایل سیاسی در این زمینه جبهه می‌گیرند، منتقدان و روشنفکران به دلایل ملی اعتراض می‌کنند و حتی شنیده‌ام که برخی از ایرانیان مقیم خارج از کشور، از این جهت که برداشت غربی‌ها از بعضی فیلم‌های ایرانی بر نگاه مردم کشوری که ساکنش هستند و بنابراین بر روند زندگی روزمره آن‌ها تأثیر می‌گذارد به این دسته از فیلم‌ها معترضند.


هوشنگ گلمکانی در کنفرانس ارتباط با جهان فارسی زبان/ عکس‌ها از پرویز جاهد

شاید چند بار در این‌جا ناچار باشم تاکید مکرر کنم که بحثم درباره ارزش‌های هنری این فیلم‌ها ـ که بعضی‌شان را دوست دارم ـ نیست. موضوع من فقط جنبه اجتماعی این حضورهاست و پاسخ دادن به این پرسش که آیا بیننده غربی از طریق فیلم ایرانی، به‌خصوص این دست از فیلم‌هایی از کشور بیرون می‌آیند، می‌تواند ایران و ایرانی را بشناسد؟ آیا اصلاً سینما و به‌ویژه فیلم داستانی سند معتبری برای شناخت یک جامعه هست؟

در دو سه دهه اخیر، گرایشی در میان منتقدان فیلم غربی، به‌خصوص اروپایی و به طور خاص‌تر فرانسوی، گسترش یافته که به فیلم به عنوان یک سند و منبع اطلاعات درباره کشور سازنده‌اش نگاه می‌کنند.

این گرایش تا آن‌جا پیش رفته که گاهی نقش منتقد را با مفسر سیاسی و اجتماعی عوض کرده، نقش فیلم را به عنوان یک اثر هنری تا حد یک گزارش ژورنالیستی پایین آورده و هنر سینما را با رسانه اشتباه گرفته است.

شاید نزدیک به یک دهه طول کشید تا غربی‌ها پس از بیرون آمدن از حیرت اولیه که «عجب! در ایران فیلم هم ساخته می‌شود؟ آن هم چنین فیلم‌هایی؟»، و پس از نتیجه‌گیری‌های اجتماعی و سیاسی اغلب غلط و به‌ندرت درست ژورنالیستی، از فیلم‌های ایرانی درباره ایران و ایرانی، تازه شروع کردند به بررسی‌های زیبایی‌شناسانه و ساختاری از این دسته فیلم‌هایی که از کشور ما می‌بینند که البته این بررسی‌ها هم به آثار چند فیلم‌ساز انگشت‌شمار محدود مانده است.

در واقع مجموعه بازتاب‌های گوناگون این فیلم‌ها در غرب، کم‌تر وجهه هنری و بیش‌تر جنبه اجتماعی و سیاسی داشته است. عجیب است است که در بخش عمده‌ای از تاریخ سینما، فیلم داستانی را ابتدا به عنوان یک وسیله سرگرمی‌ساز و رویا آفرین، بعد از حیث اقتصادی به عنوان یک صنعت پول‌ساز، و در بخش محدودی از بحث‌ها به عنوان یک فرم و قالب هنری به رسمیت می‌شناسند و برای جنبه‌ای از سینما (آن هم عمدتاً در سینمای مستند) از حیث اجتماعی به عنوان زمینه و ابزار کمکیِ بحث‌های مردم‌شناسی کارکرد قائل هستند، اما در مورد سینمای ایران، این هرم اولویت‌ها واژگون شده است.

تلاش می‌کنم در چند بخش، جنبه‌های مهم این بحث را، آن‌گونه که درک می‌کنم و اعتقادم است، تشریح کنم؛ هر چند که اطمینان ندارم طرح چنین بحثی در میان ایرانیان خارج از کشور، به‌خصوص آن‌ها که تفکر سیاسی دارند، خالی از سوءتفاهم باشد. اما چاره‌ای نیست.

یک - قضیه قدیمی‌تر از این بیست سی‌سال اخیر است. غربی‌ها چند قرن است که به ایران به عنوان سرزمینی در شرقِ جغرافیا و فرهنگ و تمدن نگاه می‌کنند که در منطقه‌ای خشک و کویری قرار دارد، با معماری خشت و گلی، مردمی کومه‌نشین و شترسوار، مردانی خشن، زنانی چشم‌سیاه و پررمزوراز در پس برقع، با عجایبی غیرقابل درک، که ظهور بزرگانی همچون حافظ و مولوی و سعدی و خیام و رازی و دیگران هم از عجایب استثنایی این ملک و ملت است.

در مهربانانه‌ترین نگاه، تعبیر غرب از ایران پیش از قرن بیستم، به عنوان بخشی از سرزمین «هزارویک شب» بوده است. سفرنامه‌های غربیانی که به ایران سفر کرده‌اند، پر از نشانه‌های این نوع نگاه است.

در دوران ظهور استعمار، هرچند که ایران رسماً مستعمره هیچ قدرت غربی نبود، اما نفوذ برخی از آن‌ها در مناطقی از ایران و در دوره‌هایی از تاریخ دویست ساله اخیر بیش‌تر هدف‌های سیاسی و اقتصادی داشته.

در این دوره‌ها، غرب می‌خواسته به مردم و حکومت‌های ایران چنین القا کند که برای کمک به آن‌ها آمده و به مردم خود نیز چنین تفهیم می‌کرده که علاوه بر کمک به مردمی نیازمند در سرزمینی عقب‌مانده از قافله تمدن، رهاوردهایی از آن‌جا برای آسایش مردم خود می‌آورد. این تفکر و ترویجش همان چیزی است که باعث شد به‌تدریج ملت‌ها و نژادهایی با تئوریزه کردن نشانه‌ها و توهم‌های باستانی، خود را نژاد برتر بدانند. نژادپرستی.

در صد و چند سال اخیر هم با ظهور رسانه‌ها و قطب‌بندی‌های جدیدتر سیاسی، تبیین جایگاه ایران و کشورهایی دیگر در میان کشورهای «جهان سوم»، مرزها و تعریف‌ها را مشخص‌تر کرده است.

یکی از تئوری‌های پرطرفدار در میان آن دسته از هموطنانم که به موضوع نمایش فیلم‌های ایرانی در خارج از کشور حساسیت نشان می‌دهند، این است که اصلاً این یک توطئه غرب است که مستقیم و غیرمستقیم به فیلم‌ساز ایرانی سفارش ساخت چنین فیلم‌هایی می‌دهد، و به شکل‌های مختلف، چه در سرمایه‌گذاری و چه حمایت‌های بعدی از طریق اهدای جایزه در جشنواره‌ها، می‌خواهد تصویری از ایران و ایرانی به جهان ارائه دهد که در خیلی از این فیلم‌ها دیده می‌شود.

بنده با این شدت و حدت به چنین توطئه‌ای اعتقاد ندارم. ممکن است دست‌هایی با همین هدف مشخص در کار باشند تا از کسانی که خود را ارزان می فروشند، چنین استفاده‌ای بکند اما راهبر اصلی چنین رویکردی همان نگاه قدیمی و جاافتاده غرب به کشورهایی همچون ایران است. همه‌اش هم از دنیای سیاست نمی‌آید.

در دنیای امروز، بخش عمده‌ای از ماجرا حتی از نگاه روشنفکران غربی می‌آید که لزوماً با سیاست هم میانه‌ای ندارند و حتی بسیاری از آن‌ها با نگاه سیاست‌مداران خود مخالف‌اند.

روشنفکر غربی نسبت به ایران به اصطلاح «ایده فیکس»ی دارد که ترکیبی از یک سرزمین هزارو یک شبی و کشوری جهان سومی است. حتی با وجود این همه تحول که در پنجاه سال اخیر در مرزهای جغرافیایی و قطب‌بندی‌های سیاسی و اوضاع اقتصادی دنیای موسوم به جهان سوم به وجود آمده و با وجود آن‌چه «انفجار اطلاعات» خوانده می‌شود، نگاه عمومی روشنفکر غربی به ایران تغییر زیادی از این حیث نکرده است.

رسانه‌های بزرگ و تأثیرگذار جهان هم که عموماً با سرمایه و نگاه صاحبان قدرت شکل گرفته و کار می‌کنند، بر طبل خود می‌کوبند.

نگاه عام شهروند غربی به ایران، همان است که روشنفکران‌شان قرن‌هاست و رسانه‌های‌شان دهه‌هاست از ایران به آن‌ها القا کرده‌اند. عامی‌گرایی هم که جغرافیا ندارد. عامه مردم غرب که ایران را ندیده‌اند و امروز بسیاری از آن‌ها آن را با عراق اشتباه می‌گیرند، گاهی نامش را غلط تلفظ می‌کنند و حتی جای این کشور را هم روی نقشه جهان نمی‌توانند به‌درستی نشان دهند.

چندی پیش یک گروه تحقیقاتی اروپایی در پروژه‌ای با هدف اثبات همین نگاه‌های عوامانه، گروهی از طبقات مختلف مردم را جمع کردند و در یکی از آرمایش‌های‌شان، نام ایران را روی نقشه جهان بر روی استرالیا گذاشتند و از یک شرکت‌کننده خواستند که جای ایران را روی نقشه نشان بدهد. شرکت‌کننده پس از مقداری جست‌وجو، بالاخره کلمه ایران را پیدا کرد و استرالیا را به جای ایران نشان داد.

توی یکی از فرودگاه‌های اروپایی در ساعت‌های انتظار داشتم یک کتاب فارسی می‌خواندم، بغل‌دستی موبورم با اشاره به کتاب، انگار کشفی کرده باشد، پرسید: «عرب؟» درست مثل این است که با دیدن کتابی در دست یک فرانسوی بگویی آلمانی یا هلندی یا فنلاندی، بدون توجه به اوملادها و آکسان‌ها و سایر جزییاتی که تفاوت‌های این زبان‌ها را می‌سازند، فقط به صرف کلیات الفبای مشترک این زبان‌ها؛ همان جوری که آن موبور بغل‌دستی من توی آن فرودگاه اروپایی به جزییاتی که زبان و خط عربی و فارسی را متمایز می کند توجه نکرده بود.

خیلی از عوام غربی که اصلاً فارغ از خط و زبان، عرب و عجم را از یک چرخ گوشت گذرانده‌اند و آن‌ها را یک ملت و کشورهای‌شان را هم یک کشور می‌دانند.

یکی از دختران من پنج سال است در پاریس درس می‌خواند، آن هم در سوربن و اکول بول که یکی از مدرسه‌های معتبر هنری در مهد فرهنگ و تمدن اروپا است. بر عوام که حرجی نیست، اما از نگاه برخی از استادانش و دانشجویان همکلاسی‌اش چیزهایی تعریف می‌کند که حیرت می‌کنم از نگاه عوامانه دانشگاهیانی که قاعدتاً باید جزو نخبگان هر جامعه باشند.

رنج‌هایی که از برخوردهای آن‌ها می‌برد، حکایت مفصلی است، اما توجه کنید به چند نمونه از سؤال‌هایی که گاهی باید به آن‌ها جواب بدهد:

- به فرانسه آمده‌ای درس بخوانی، چون زنان در ایران اجازه تحصیل ندارند؟
- آیا در ایران؛ نمایشگاه هنری هم وجود دارد؟

ـ آیا در ایران، زنان هم رانندگی می‌کنند؟

- آیا در خیابان‌های ایران، پشت سر پدرت راه می‌روی؟

ـ پدرت چند تا چاه نفت در خانه دارد؟

- آیا در ایران خانه‌های مدرن هم وجود دارد؟

و سوال‌های دیگری در همین حد عوامانه و عقب‌مانده از نخبگان.


به همین دلیل او هر قت به ایران می‌آید، یکی از دغدغه‌هایش فیلم‌برداری از در و دیوار و ساختمان‌ها و بزرگراه‌ها و پل‌ها و گذرگاه‌های درهم‌پیچیده تهران است تا آن‌جا به همکلاسی‌های سوربنی و اکولی‌اش لااقل تصویری از تهران، یا دست کم بخش قابل توجهی از تهران را نشان بدهد.

در سفر اخیرش دیدم که از روی پل‌های یک بزرگراه، پن کرد به کوه‌های شمال تهران و مدتی روی همان زاویه ماند. پرسیدم چی داری می‌گیری؟ گفت بعضی‌ها باور نمی‌کنند که در ایران حتی برف می‌بارد. دارم کوه‌های برف‌گرفته توچال و کلک‌چال را می‌گیرم تا به‌شان نشان بدهم!

نگاه بسته عوام غرب حتی طبیعت ایران را هم از دریچه تنگی می‌بیند. این انکارناشدنی است که اروپا، قاره سبز است و بخش عمده‌ای از خاک ایران، خشک و بیابانی است، اما تنوع اقلیمی در این کشور چنان است که به قولی می‌توان آن را «جهانی در یک مرز» خواند.

با این حال تصور غالب از ایران در ذهن غربیِ ایران‌ندیده، کاروان شتری در غروب توی شن‌زار و در خط افق به هنگام غروب یا طلوع آفتاب است. دوستی دارم که بیش از سی سال است در ایتالیا زندگی می‌کند.

چند سال پیش در یکی از سفرهایش به ایران، داشتیم به زادگاه‌مان گرگان می‌رفتیم. به جنگل‌ها که رسیدیم، شروع کرد به فیلم‌برداری تا در بازگشت، به دوستان ایتالیایی‌اش نشان بدهد که در ایران جنگل هم وجود دارد!

دو – جشنواره‌های فیلم در غرب، محافل فرهنگی سینمای دنیا هستند که عمده آن‌ها را روشنفکران می‌چرخانند. این روشنفکران بر اساس همان ایده فیکس، همان تصویر و تصور غالب شکل گرفته طی قرن‌ها و دهه‌ها از ایران، فیلم‌ها را انتخاب می‌کنند.

اصلاً بیاییم بحث توطئه و دستور از مراجع قدرت را فراموش کنیم. بنده به گردانندگان روشنفکر جشنواره‌ها تهمت نمی‌زنم که مزدور صاحبان قدرت هستند، چون مدرکی برای اثباتش ندارم، معترضان هم بیش‌تر برداشت‌های‌شان را مطرح می‌کنند تا سند بدهند.

فکر می‌کنم طبیعی‌ترین اتفاقی که در میان مدیران جشنواره‌ها و هیات‌های انتخاب آن‌ها می‌افتد، پیروی آن‌ها از همان ایده فیکس‌های اینک سنگی‌شده است. کم‌تر کسی از این میان سعی می‌کند این تصور را بر هم بزند.

آن‌ها در سرزمین غرایب، اگزوتیسم را جست‌وجو می‌کنند. شاید در کندوکاو در ریشه‌های قدیمی‌اش، به این قضیه برسیم که سرآغاز شکل‌گیری این تصور جنبه سیاسی داشته ولی حالا یک نگاه فرهنگی است و عجیب است که روشنفکران که داعیه رهبری فکری جامعه‌های‌شان را دارند، تلاشی برای بر هم زدن آن تصور عامیانه و نمایش شمایل دیگری از یک جامعه دیگر نمی‌کنند.

به‌خصوص خیلی از منتقدان و مدیران جشنواره‌هایی که ایران را هم از نزدیک دیده‌اند، معتقدم به دلایل فرهنگی در پی تثبیت همان تصویر قدیمی هستند. آن‌ها دوست دارند که افتخار کشف استعدادهای سینمایی و فیلم‌های دیدنی از ایران را داشته باشند، اما خود را از اعتبار کشف زاویه‌ای دیگر از ایران و ایرانی محروم می‌کنند.

بخش مدرن ایران کم‌تر در فیلم‌‌هایی که به غرب می‌آید جایی دارد. در این سال‌ها هیچ فیلمی از زنده‌یاد علی حاتمی به جشنواره‌های خارجی راه نیافته، زیرا با این‌که موضوع آثار این فیلم‌ساز به‌شدت ایرانی معمولاً گذشته صد ساله ایران بوده و لااقل می‌تواند تصور هزارویک شبی نگاه غربی به ایران را تأیید کند، اما چون شیوه‌های روایت در آثار او با آن تصور عمومی هم‌خوانی ندارد این فیلم‌ها نادیده گرفته شده‌اند.

در میان آثار بهرام بیضایی هم به‌جز «باشو غریبه کوچک»، به همین دلیل کم‌تر فیلمی در جشنواره‌ها پذیرفته شده است. همین وضعیت بارها در مورد آن دسته از فیلم‌‌های داریوش مهرجویی، دیگر فیلم‌ساز بزرگ ایرانی که نگاه به طبقه متوسط و مدرن جامعه ایرانی دارند تکرار شده است.

در میان گروه عمده‌ای از منتقدان ایرانی، اصطلاح کنایی «فیلم جشنواره‌ای» به فیلم‌هایی گفته می‌شود که گذشته از شیوه‌های روایت ساده و غیرکلاسیک‌شان، داستان‌هایی از روستاهای ایران، بخش عقب‌مانده جامعه شهری، و انواع غیرمتعارف آدم‌هایی منزوی و زندگی‌های عجیب و بدوی را روایت می‌کنند.

حرف‌های من به این معنا نیست که در ایران، فقر و محرومیت و نابرابری نیست. این پدیده‌ها در کشور ما وجود دارد، مثل خیلی از سرزمین‌های دیگر. بیش‌تر از برخی کشورها و کم‌تر از کشورهایی دیگر.

از سوی دیگر به نظرم همین دسته فیلم‌ها از حیث هنری و سینمایی جزو بهترین‌های سینمای ایران هستند. بحث من، میزان اعتبار آن‌ها به عنوان سندهای مردم‌شناسانه برای شناخت تمامی جنبه‌های زندگی ایرانی و قضاوت درباره آن است. سوءتعبیرهای تماشاگر غربی از زندگی ایرانی، از طریق فیلم ایرانی می‌تواند تبدیل به پرونده قطوری شود.

یکی از معروف‌ترین آن‌ها مربوط به نماهای آغاز فیلم «عروسی خوبان» ساخته محسن مخملباف است که دوربین از پشت نشان مدور یک مرسدس بنز، شعارهای عدالت‌خواهانه انقلاب را روی دیوارها نشان می‌دهد و فیلم‌ساز می‌خواهد بگوید آن آرمان‌ها اینک تحت تاثیر سرمایه (که نشان بنز از نظر فیلم‌ساز، سمبل آن است) رنگ باخته‌اند.

اما یک منتقد غربی از این نما چنین نتیجه گرفته بود که شرکت مرسدس بنز سرمایه فیلم را پرداخته و فیلم‌ساز به این وسیله برای اسپانسرش تبلیغ کرده است. یا پس از نمایش نمایش موفق «خانه دوست کجاست؟» ساخته عباس کیارستمی در جشنواره لوکارنو، یک منتقد سوییسی در نقدش کشف کرده بود که این فیلم نشان می‌دهد که چون در و پنجره‌های چوبی در ایران باعث نفوذ سرما به خانه‌ها می‌شود، مردم ایران هم مثل غربی‌ها دارند آن‌ها را با در و پنجره‌های آهنی عوض می‌کنند.

تماشاگری غربی پس از دیدن فیلم «جاده‌های سرد» ساخته مسعود جعفری جورانی، با اشاره به صحنه‌ای که یکی از شخصیت‌های داستان به داروخانه‌ای در یک شهر کوچک می‌رود، پرسیده بود این داروخانه‌ها را حتماً برای فیلم‌برداری در آن‌جا چیده‌اید، چون توی داروخانه‌ای در یک شهر کوچک ایران که حتماً این قدر دارو وجود ندارد.

تماشاگر دیگری که تحت تاثیر فیلم «بدون دخترم هرگز» قرار داشت، پس از دیدن فیلم «بادکنک سفید» ساخته جعفر پناهی گفته بود من می‌دانم که ایرانی‌ها برای حمام رفتن از حوله استفاده نمی‌کنند و آن صحنه حمام، ساختگی بوده است.


حتی با آن‌که سینمای مستند ارزش اِسنادی بیش‌تری نسبت به سینمای داستانی دارد، جشنواره‌ها توجه کم‌تری به سینمای مستند ایران در مقایسه با سینمای داستانی نشان می‌دهند و تازه در میان مستندها هم دنبال فیلم‌هایی می‌گردند که موید همان تصور عمومی غالب باشد.

با توجه به این‌که ایران در سی سال اخیر در کانون توجه رسانه‌های تصویری دنیا قرار دارد، زمانی این پرسش ذهنم را مشغول کرده بود که چرا شبکه‌های تلویزیونی در هنگام رویدادهای مهم ایران گروه‌های خودشان را برای تهیه گزارش و فیلم مستند به ایران می‌فرستند و چرا لااقل ساختن مستندهایی درباره موضوع‌های مورد علاقه‌شان را به مستندسازان باذوق ایرانی که تعدادشان هم بسیار زیاد است و بیش‌تر از یک مستندساز مسافر خارجی با موضوع آشنایی دارند نمی‌سپارند.

بعدها به این نتیجه رسیدم که در این مورد هم آن‌ها بیش‌تر مایلند همان تصویر آشنا و مالوف خودشان را ثبت کنند و برای شبکه‌شان ببرند. تعداد مستندهایی که شبکه‌های خارجی به مستندسازان ایرانی سفارش داده‌اند یا از آن‌ها برای نمایش خریده‌اند، در مقایسه با کارهای خودشان بسیار اندک است.


سه - دیده‌ام که برخی از منتقدان خارجی با تماشای تعدادی فیلم ایرانی در یک جشنواره یا هفته فیلم، یا مثلاً پس از چند سال دنبال کردن فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌های مختلف، به تئوری‌پردازی درباره کل سینمای ایران پرداخته‌اند که حتی به فرض جامع بودن چنین نگاهی، فقط در مورد بخشی از سینمای ایران اعتبار دارد.

تماشاگر و روشنفکر غربی جریان اصلی سینمای ایران را نمی‌شناسد و حتی از وجود آن بی‌خبر است. غربی‌هایی که علاقه دارند از طریق فیلم ایرانی جامعه ایران را بشناسند، اتفاقاً در فیلم‌های تجارتی ایرانی که بسیاری از آن‌ها از حیث هنری آثار کم‌ارزش‌تری هستند، می‌توانند مواد و مصالح بیش‌تری به دست آورند، هر چند که باز هم معتقدم حتی کل این سینما هم نمی‌تواند کپسول راحت‌الحلقومی برای درک یک جامعه گونه‌گون و پیچیده باشد.

اگر تا صد سال پیش، ایران بیش‌تر یک جامعه روستایی بود و سی سال پیش حدود ۶۰ درصد ایرانیان در روستاها و ۴۰ درصد در شهرها زندگی می‌کردند، حالا این معادله برعکس شده و فیلم‌های بدنه سینمای ایران که عمدتاً موضوع‌هایی درباره جامعه شهری دارند، از حیث آن‌چه تماشاگر غربی ـ یعنی رسانه‌پنداران سینما ـ جست‌وجو می‌کنند، سندهای معتبرتری هستند و پیچیدگی‌‌های ایران را بهتر نشان می‌دهند.

جامعه ایرانی، شاید مثل یک کوه یخ است که فقط بخش کوچکی از آن پیداست و بخش عظیم‌ترش در اعماق است. کل سینمای ایران را هم که ببینید، فقط به بخش کوچکی از ویژگی‌های این سرزمین دلالت می‌کنند؛ به‌خصوص که شهروند غربی مدام زیر بمباران تصویرهای نامهربان از ایران در رسانه‌های این سوی جهان هستند.

آن‌هایی که علاقه‌ای به شناخت این جامعه دارند و نمی‌خواهند با دیدن چهارتا فیلم خیال خودشان را راحت کنند، چاره‌ای جز ارتباط بی‌واسطه با آن ندارند.

شخصاً بارها با منتقدان و سینماگران غربی که تعدادی فیلم ایرانی هم دیده‌اند اما برای نخستین بار به ایران آمده‌اند، با کنجکاوی در همین زمینه پرسیده‌ام که پیش از سفر به ایران چه‌گونه درباره کشور ما فکر می‌کرده‌اند و بعد چه برداشتی پیدا کرده‌اند.

به جرأت می‌گویم که همه آن‌ها گفته‌اند تصورات‌شان ـ که البته بیش‌تر بر اساس اطلاعات رسانه‌ها و کم‌تر بر اساس فیلم‌های ایرانی شکل گرفته ـ به‌کل به هم ریخته است. حتی اگر کسانی به دنبال درک و تماشای مشکلات جامعه ایران هستند، ارتباط بی‌واسطه را پیشنهاد می‌کنم نه تماشای فیلم‌های هنری که آرزوها و خیال‌های سازندگان‌شان را منعکس می‌کنند.

باور کنید این فیلم‌ها در وهله اول آثار هنری این سرزمین هستند که بسیاری از آن‌ها آثاری زیبا و انسانی و شورانگیز و هنرمندانه‌اند، نه کاتالوگ‌های تصویری برای شناخت یک سرزمین.

برای این‌که همین جا یک سوءتفاهم را رفع کنم و فکر نکنید که این گفتار فقط یک متن تبلیغاتی در مدح هموطنانم است، می‌توانم خصلت‌های اغلب مثبت و انسانی را که در شخصیت‌های فیلم‌های جشنواره‌ای ایرانی ترسیم می‌شود، نقد کنم.

این البته همان نکته‌ای است از نگاه تماشاگر غربی جزو تاثیرهای مثبت این گونه فیلم‌ها در نگاه به انسان ایرانی ارزیابی می‌شود، در حالی که به نظرم این گونه خصلت‌های والای انسانی بیش‌تر جزو ویژگی‌‌هایی از هموطنانم است که در بزنگاه‌های خاص و معدود بروز می‌کند و جزو امور روزمره مردم نیست. حتی برعکس، ریاکاری و نامهربانی به یکدیگر در رفتار روزمره مردم نسبت به یکدیگر، نمود و بروز بیش‌تری دارد و جزو آفت‌های جامعه ماست.

از این حیث، مثلاً همین فیلم «دایره‌زنگی» که قرار است در چارچوب این برنامه نمایش داده شود و جزو فیلم‌های خوب سینمای بدنه است، واقعی‌تر از یک فیلم واقع‌گرای هنری از سینمای جشنواره‌ای است. و باز این حرف به آن معنا نیست که خصلت‌های انسانی شخصیت‌های فیلم‌های هنری ایرانی به‌کل دروغ است.

این ویژگی‌ها هم ایرانی است، اما وجهی است که اغلب پنهان می‌ماند و بروز آن‌ها در فیلم‌های هنری بیش‌تر حکم تجسم آرزوها و خیال‌های فیلم‌سازان‌شان را دارد. در واقع از این زاویه، این فیلم‌های ظاهراً واقع‌گرای هنری، خیالی‌تر و فانتزی‌تر از فیلم‌های داستان‌پرداز معمولی بی‌ظرافت غیرهنری است.

همه این حرف‌ها به معنای مخالفتم با نمایش فیلم‌های هنری ایران، با همین موضوع‌های آشنای‌شان، در جشنواره‌های جهانی از دیدگاهی که یک سیاست‌مدار با آن مخالفت می‌کند نیست. این فیلم‌ها همچنان در همه جا باید نمایش داده شوند و اصلاً بخشی از وظیفه سینماگر دردمند هم انعکاس دردهای انسانی است.

هدفم توجه دادن مخاطب غربی به این نکته اساسی است که این‌ها بخشی از آثار هنری یک ملت است. ما فیلم‌های جان فورد را به این دلیل دوست نداریم که به ما اطلاعاتی درباره آمریکا می‌دهد. از آثار پیکاسو به نتیجه‌ای درباره مردم اسپانیا نمی‌رسیم و ارزش و اهمیت نئورئالیسم فقط به این دلیل نیست که تصویری از ایتالیای پس از جنگ بوده است.

با این حال، جدا از وجه سیاسی و اجتماعی و مردم‌شناسی، موفقیت‌های هنری سینمای جشنواره‌ای ایران در غرب، خالی از تأثیرهای مثبت هم نیست. خود مقام‌های مسوول ایرانی اعتراف می‌کنند که در این بیست سال که کشور دچار بحران‌هایی در سیاست‌ها و روابط خارجی شده، گاهی سینمای هنری ایران مشکل‌گشا شده و تاثیر مثبتی در جهت رفع این بحران‌ها گذاشته است.

یا مثلاً در پی نمایش فیلم‌های ایرانی در جشنواره پوسان کره جنوبی، تعداد علاقه‌مندان به فرهنگ ایرانی چنان افزایش یافته که کرسی زبان فارسی در دانشگاه سئول ایجاد شده و تعداد دانشجویان این رشته، هر سال افزایش می‌یابد.

فیلم‌سازان ایرانی که فیلم‌های‌شان به جشنواره‌های خارجی می‌رود، خاطرات بسیاری از برخورد با تماشاگرانی دارند که تاثیر مثبتی از جنبه‌ای از فیلم‌های آنان گرفته‌اند. اما تاثیر مثبت کلی‌تر باید این باشد:

تماشاگر و روشنفکر غربی باید به این نتیجه برسد که وقتی فیلم‌های ایرانی ـ فارغ از موضوع‌شان ـ تقریباً در همه جشنواره‌های مهم دنیا حضور دارند و صدها جایزه گرفته‌اند که جایزه‌های مهم‌ترین جشنواره‌ها هم در میان آن‌ها هستند، معنی‌اش این است که این جریان عظیم از دل یک فرهنگ غنی می‌آید.

نشان می‌دهد که فیلم‌های موفق ایرانی حادثه‌های گاه‌وبی‌گاه نیستند بلکه این سینما یک جریان مداوم است. کشوری که سینماگرانش با وجود همه مشکلات، هر سال بیش از صد فیلم بلند سینمایی، هزاران فیلم کوتاه و مستند و هزاران ساعت فیلم و سریال تلویزیونی می‌سازند و سینمای هنری‌اش این همه موفقیت در این بیست سال به دست آورده، ساکنانش آدم‌های بدوی ساکن بیغوله‌ها نیستند.

در همین زمینه:
سينمای جهان فارسی زبان

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

آقاي گلمكاني
من هم بر حسب حرفه ام با اروپائي جماعت زياد سر و كار دارم و سئوال شما در باره برداشت شان قبل و بعد از ديدن ايران تبديل به سئوال ملي شده است و پاسخ شان هم همان هست كه شما آورديد.
آنچه در نوشته شما به عمد يا به سهو مغفول مانده تصويري است كه غرب بر مبناي سياست امروزه اش در باره ايران دوست دارد به اهالي اش ارائه دهد. كشوري كه در غرب به اين عنوان شناخته شده كه به آزادي هاي مدني وقعي نمينهد ارزش زنانش نيم مردان است آمار اعدام هايش بالا است و... نميتواند مدرن باشد و اين موارد با مفهوم مدرنيت در تضاد است پس بهتر است مردم اين كشور را سوار بر شتر نشان دهند تا مرسدس و زنانش برقع بزنند تا عينك گوچي.به همين خاطر براي آنها فيلم هاي نشان دهنده طبه متوسط امروز ايران محلي از اعراب ندارد كه بخشي از اين تناقض در وجود ما مردم است كه از بس در هوايش نفس زده ايم برايمان عادت و عادي شده است كه كت وشلوار ARMANI بپوشيم و تسبيح شاه مقصود دست بگيريم.
ديگر اينكه بد همه چيزش بايد بد باشدعين تصويري كه از اتحاد شوروي تا قبل از فروپاشي ارائه ميكردند و اين تصوير مالوف غرب است.
خلاصه نه اينكه نميدانند فعلن صلاح نيست كه بدانند.

-- شهاب ، Jun 15, 2008

وقتی که ما خودمان هویت های متفاوت وزیبای فرهنگی کشور مان را نمی شناسیم و آنطور که بصورت کلیشه ای در نظام آموزشی از دوران کودکی القا شده و مبتنی بر مترادف دانستن ایران وایرانی با نژاد آریائی است . چشممان را بر زیبائیها وتنوع فرهنگی وگویشی می بندیم و حتی گوش های خود را می گیریم و فریادها و اعتراضات هموطنانمان را که در سایر نقاط ایران زندگی می کنند نمی شنویم از دیگران چه انتظاری دارید . آیا دکتر عزیز سعی کرده است این تفاوت ها را ملاحطه کند؟ آیا اصلا این تفاوت هارا قبول دارد؟ چرا در فرهنگ و گویش فارسی خصوصا تهران هموطنان جنوبی مان "عرب سوسمارخور " معرفی شوند. چرا باید ترک مترادف "خر" و لر مترادف "نفهم" و کرد و ترکمن و.... چرا و به راستی چرا؟ وقتی مملکتی نصف بیشتر آن را اقوام دیگر تشکیل می دهند. یعنی منهای 12 میلیون ساکن تهران بقیه مردم ایران (عرب وترک وکرد وبلوچ و...) ... یا ... و .. هستند البته از نظر فرهنگ عامه تهرونی ، می دانید یعنی چه ؟ یعنی این که هارت پورت کردن وقمپوز در کردن که ما ایرانیها ال و بل هستیم همش کشکه وقتی خودمون خودمون رو وحشی میدونیم از دیگران چه انتظاری داریم ؟ تازه اون 12 میلیون تهرونی هم که گفتم اصالت غیر تهرونی دارند.پس کل مملکت ...
دوست عزیز !
اول تو باید منو قبول داشته باشی منهم تورو تا دیگران هم هر دومونو...
آقای گلمکانی !
اگر همت داری بیا ریشه این تفکرات نژاد پرستانه وغیرانسانی برتری فارس ونژاد آریائی راکه میراث هیتلر و رضاخان است را بزنیم و وقتی که یاد کرقتیم سایر اقوام هم ایرانی وقابل دفاع هستند. ووحدت ملی نه وحدت زوری حاصل شد. آنوقت هر کسی در هر کجا که باشد بعنوان یک ایرانی بخوبی از ایران دقاع خواهد کرد. به راستی چه حظی دارد آدم پیش دیگران اورد بدهد که ما اینیم در صورتی که واقعا اونی نیستیم که نشان میدهیم. والسلام

-- علی مهری ، Jun 16, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)