تاریخ انتشار: ۲۵ شهریور ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
بررسی انتقادی مسابقه‌ی قصه‌ی زمانه

داوری بی‌عیار

میم الف گوران
Mimalefgooran@yahoo.com

۱) در این سال‌ها بسیار خوانده و شنیده‌ایم از بحران شعر و ادبیات و ایضا نقاشی و موسیقی و دیگر هنرها. اما در این میان قصه‌نویسی حکایت خاص خود دارد؛ چنان تلخ و گزنده که گویی این درخت نه چندان کهن‌سال، ریشه در شوره‌زار دوانیده است.

از یک سو فضای سخت هستی اجتماعی و سیاسی، مجالی برای تأمل خوانندگان نگذاشته و آن‌ها را از مشارکت خلاقانه در این فرایند باز داشته؛ و از سوی دیگر نویسندگان به چاهی گرفتار شده‌اند که مگر رستم دستان از آن سنگ بردارد. در جانب دیگر، دیوار سانسور و حذف و سرکوب راست ایستاده است؛ تام و تمام.

در این وضعیت، آن‌ها که چشم به جهان مجازی وب و عصر ارتباطات گشوده و ناظر این قال و مقال‌اند، رویکرد انتقادی خود را چگونه تعریف و اجرا می‌کنند؟ گمان غالب این است که با گسترش ریزوم‌وار (rhizome) نشانه‌ها روبه‌رو هستیم. متافیزیک درخت‌گونه دانش فرو ریخته و از آن، جز توهمی برای اهل معرفت نمانده است. چنین است که حتی نظام‌های آکادمیک و سلسله مراتب ساختاری آن‌ها، از معنا تهی شده است. مضحکه‌ای که نظام سلطه و سرمایه، گریزی از آن ندارد. سالانه میلیون‌ها نفر از خروجی دانشگاه‌ها می‌گذرند؛ رو به کجا؟ ناکجا آباد تورم، لابد!

بحران فراگیر است و بنیادهای تولید ملی را نشانه گرفته، حتی کالاهایی که مزیت نسبی دارند (همچون فرش) در این دایره سرگردان‌اند؛ شعر و قصه و رمان که دیگر بماند. بحران مخاطب، همان بحران نیروی کار و فضای تولید است. قصه‌نویس ما در این موقعیت، دستاویزی جز جهان ذهنی خود و پناهگاهی غیر از کلمه ندارد. او می‌نویسد و اگر بخت یارش باشد و کارش مجوز بگیرد، گام بعدی را در متن همین بحران بر می‌دارد. کتابش در شمارگانی ناچیز به بازار می‌رود. رو به کدام مخاطبان؟

نهادها و رسانه‌های رسمی، تا جایی که توانسته‌اند ذهنیت جمعی را از ادبیات جدی تهی کرده‌اند؛ سرمایه‌ی در گردش فرهنگ که وابسته و هم‌بسته با این نهادها و رسانه‌ها است، کارکردی جز این نداشته است. می‌توانیم بگوییم که بازی خطرناک قدرت با فرهنگ، عمدتاْ نعل وارونه بوده و به ضد خود تبدیل می‌شود. این‌ها همه تأویل و تفسیر است و تقریباْ از جریانِ حاد واقعیت، به دور.

واقعیت همان بحران است که در شمارگان چند هزاری و «لا یتغیر» کتاب و نشر دروغین دیگر محصولات فرهنگی رخ‌نمون می‌شود. سردرگمی و پریشانی مخاطبان و تکثیر تأسف‌برانگیز نشانه‌ها را هم به آن بیفزایید.

***

۲) مسابقه‌ی قصه‌ی زمانه، از آن رخدادهایی بود و هست که در خلاء تولید و رقابت آزادانه، پدید آمده و این نخستین بار است که ادبیات، به یُمن پدیداری اینترنت، فراتر از مرزهای رسمی و محدوده‌های ویران‌گر فرهنگ غالب، داوری می‌شود.

در این سال‌ها هر چه بوده داوری (به گونه‌ای انگار گریز‌ناپذیر) در زمینه‌ی رسمیت بوده. مجموعه قصه یا رمانی که از هفت خان ممیزی اهل قدرت می‌گذرد و به شیر بی یال و دم اشکم بدل می‌شود، چرا باید به محک نقد و داوری اهل فرهنگ در آید؟ معنای این گونه داوری چیست؟ تصدیق ممیزی یا شوخی با مخاطبان؟ در این سال‌ها، همواره این پرسش کلیدی مطرح بوده و کماکان بدون پاسخ مانده است. در این میان آثاری که اجازه‌ی نشر نمی‌گیرند و چه بسا هر کدام شاهکاری باشند، سرنوشتی تراژیک می‌یابند و مگر این گونه نبوده است؟

می‌توان از داوران جوایز ادبی پرسید که مرزهای ادبیات فارسی کجاست؟ و چرا در داوری‌های داخل، ادبیات فارسی منتشر شده در خارج و یا بیرون از جریان رسمی نشر، دیده نمی‌شود و حتی به حساب نمی‌آید؟ دلایلش را می‌گذاریم به حساب هراس از قدرت و تمکین در برابر آن. دلیل دیگری به نظر شما می‌رسد؟

اگر رادیو زمانه می‌خواهد افق‌های نوین تأویل و نقد را بگشاید و تولید و تکثیر بی‌قید و شرط ادبیات را زمینه‌سازی کند، به ناگزیر باید از این محدوده‌ها بگذرد. بنابراین در گام نخست باید ساختار داوری ادبی را متحول کند.

این که ۴۷۷ قصه بدون نام نویسنده روی سایت زمانه رفت و به راستی، این قصه بود که داوری شد، نه نویسنده؛ تمهیدی برای این دگرگونی است. اما در ساختار داوری چه اتفاقی افتاد که نشان‌گر گذار از چند و چون رسمی قضاوت باشد؟

دوباره با همان ساز و کار متداول و به شدت مسأله‌برانگیز روبه‌رو بودیم. بیانیه‌ی داوران، چنان کلی و ذهنی بود که انگار فقط نوشته شده بود تا توجیه‌کننده‌ی سلسله مراتب داوری باشد. یعنی در غلتیدن به عرصه‌ی مؤلفیت (authourity) و نه متنیت (textuality)

این رویکرد «از بالا» به داوری، همان است که روزگاری پرویز ناتل خانلری در مقام کرسی‌نشین دانشگاه تهران و مدافع سرسخت ادبیات فارسی در سر می‌پروراند. داوری او درباره‌ی شعر نیما از چنین زمینه‌ای بر می‌خاست: «دفاع از شعر گهربار فارسی» البته بنا به تشخیص و توهم شخصی!

و دیدیم که ادبیات فارسیِ پرداخته‌یِ ذهن جناب دکتر خانلری، چگونه در برابر انقلاب شعر نیمایی پس نشست و مگر با بوف کور هدایت هم چنین داوری‌ای نشد؟

شاید این مقایسه‌ای ناهمگون باشد؛ اما اشاره‌ام به آن جوهره‌ی مؤثر است که یکی را در مقام قاضی می‌نشاند و دیگری را در جایگاه قضاوت. این ساختار ربطی به کنش خلاقه‌ی ادبیات ندارد و از نظام‌های حقوقی کلاسیک بر آمده است. این گونه ورود به فضای وب و عصر ارتباطات به گشایش فرهنگ و ادبیات نمی‌انجامد. انسداد مکرر است و چه فرقی می‌کند با مثلاْ داوری رمان سال در فلان نهاد حکومتی؟

***

۳) به راستی با کدام معیارهای داوری قصه‌ی کلاسیک «آنگیل» با آن نثر ترجمانی و «نافارسی» و روایت کلیشه‌ای و بسته‌اش برگزیده شده و قصه‌ی «لیندون جانسون جنایتکار» که از نظر نثر، فرم و شیوه‌ی روایت‌گری، تازگی‌ها دارد، کنار گذاشته شده است؟ یک‌نواختی کسل‌کننده‌ی بیان و روایت «آنگیل» کجا و چندلایگی سرخوشانه‌ی زبانِ «لیندون جانسون جنایتکار» کجا؟ دست کم در میان آن ۴۷۷ قصه، ۵۰ قصه دیگر را می‌توان شاهد مثال آورد که در نثر، روایت‌گری، مضمون و ساختار از «آنگیل» پیشرفته‌ترند.

مسأله‌ی اصلی چنین داوری‌هایی این است که یا به معیارهای کلی وابسته‌اند یا به سلایق شخصی؛ و این یعنی یک خطای فاحش دیگر؛ اسیر کلیات و سلایق بودن و جزییات را ندیدن. آن اسطوره‌ای که داوران از آن سخن گفته‌اند، کجای جهان معاصر انسان ایرانی و زبان فارسی قرار دارد؛ اگر که قصه‌ی فارسی و روایت هستی این جا و این مکان را معیار بگیریم؟

بر این پرسش‌ها می‌توان همچنان افزود. اما پرسش اصلی، پرسش از فراروایت داوری است؛ آن غول معظم و متوهم که همچنان یا نیک را می‌بیند یا بد را؛ و جسارت می‌خواهد فراسوی این دو ایستادن و داوری کردن، از سلیقه گذشتن و به عیار رسیدن.

«زمانه» اگر که رسانه‌ی زمانه است گزیری جز گریز از این دام ندارد.

* عنوان مطلب، برگرفته از اين بيت حافظ است:

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه‌داران پی کاری گیرند


-------------------------------

مرتبط:
بيانيه‌ی هیأت داوران مسابقه‌ی قلم زرين زمانه
خطابه مهدی جامی در مراسم «قلم زرین زمانه»
گفتگو با پیمان هوشمندزاده، برنده قلم زرین زمانه

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

انگونه که شاید برخی داوران این مسابقه و اقای عباس معروفی از داستان داوری میکنند را میتوان در دو سه داستان اقای عبا س معروفی و دیگران دید. مجموعه ای داستانی هم بسایر مشابه .. سالی پیش توسط اقای معروفی و با مقدمه ایشان منتشر شده بود که چند تن از نمایندگان مسابقه زمانه را در بر میگرفتند. با بررسی این مجموعه و اثار این نویسندگان میتوان به نگاه انها به ادبیات پی برد. تا کنون هیچ متن و نقد ادبی از افراد فوق منتشر نگشته است که مایه ای داشته باشد. تحلیل های بسیار ابکی و معجونی از کپیها و نگاههای شرقی از نویسندگان غربی در بخش اقای معروفی نیز از ان جمله است. برای انکه به ابکی بودن انها پی بریم لازم نیست ان را بهم زنیم بلکه به مقوله های بررسی و نقد ادبیات در کتب غربی و مجلات غربی نگاهی بیاندازیم اگر سوادمان یا بخصوص حوصله ی دشوار مان برسد انها را بخوانیم جز سر تکان دادن با خواندن ان تحلیل ها چیزی نمی ماند. بیشتر نویسندگان غرب نشین یا مهاجر بعد انقلاب ایرانی در تمام این سالها هیچ پله ا ی برای ادبیات ایران نبوده اند. ازیننظر بر پایی چنین مسابقاتی نیز فقط جهت بازشدن فضای انتشار ننوشته های دیگران میتواند ارزش داشته باشد و اگر بخواهیم به مسئله داوری ها و انتخاب ها بپردازیم همان حال و هوای ان نویسندگان داور را خواهیم دید. بنظرم نسل جوان می بایست اکنون از ان نگاه عبور کند و خود این عمارت را از نو بسازد و انهم بدون تحولات عناصر فرهنگی و تغییر فرم های فکری و نگاهیمان اصلن ممکن نیست. اگر ممکن بود چنین فاصله ای بزرگ میان ادبیات غرب و ایران وجود نداشت وهمچنان حفظ نمیشد این فاصله نه بخاطر ننوشتن و عدم ممارست با فرم های نوشتاری است که در کلاسهایی تبلیغ میگردد. داستان نویسی کلاس خوشنویسی خط تحریر نیست.
فاصله ا ی که اگر لحظه ای انرا تایید کنیم میبایست فکر کنیم و علل انرا در کاوش کنیم. غیراین ادبیات ما همان ادبیات نصف تر جمه ای کپی برداری شده یا از نوع معروفی هاو یا دولت ابادی ها خواهد ماند که فقط ارزش نقد فرهنگی و مشکلات ناتوانایی داستان نویسی ما را دارند که با اشنایی به فرم های نوشتاری نویسندگی را برگزیده اند و اکنون نیز همان راه را در اختیار دیگران مینهند. . پا گذاردن روی این پله های خوش ظاهر فقظ فروکاستن ادبیات ایران خواهد بود. درین میان بنظرم باید از امکانات انتشار فرصت جست و این تنها مفهوم ارزشی چنین مسابقه ای میتوان باشد.

-- علیرضا ، Sep 16, 2007

به هر حال داوران نظر خودشون رو دادن و در نوع خودش محترمه.اما از نظر من و خیلی های دیگه داستان تیغه شایستگی دوم شدن را نداشت.اما ها کردن واقعا متفاوت بود

-- مونالیزا ، Sep 16, 2007

نقدتون خیلی جدی بود. من هم فکر می کنم موضوع هم جدی یه ولی متاسفانه جدی گرفته نشد.دلیلش اینه که آقای معروفی خودشون واقعا نویسندههستن و مهم تر اینکه دغدغه نوشتن و حمایت از نسل نویسندگان جدید رو دارن که توی مجله گردون هم همین رو به خوبی نشون دادن. اما به نظرم مهم ترین اشکال این مسابقه ناهمگونی داورانش بود. مثلا آقای مندنی پور یه جور داستان رو دوست داره که نزدیک به نگاه هوشنگ گلشیری یه و آقای خاکسار که اصلا به یک نوع داستان دیگه باور داره. در نتیجه این میان چیزی به اسم مسابقه زیر سوال می ره. خوب نوشتین.

-- sanaz ، Sep 17, 2007

با سلام و خسته نباشيد
داستان تيغه واقعا" در مقام دومي نبود با آن همه داستان بهتر از آن كه حتي انتخاب هم نشدند:
شرح ديدار روايت من و ابليس، زنداني شهر سن، انتهاي بي پايان، وقتي هوا صداي سوختن دارد...و خيلي هاي ديگر...
حقيقتا" داستان بهتر زياد بود.... همه ميگويند!

-- يك دوستدار داستان ، Sep 17, 2007

جمع كنيد اين كاسه كوزه ها رو. كساني كه شهريار مندني پور و عباس معروفي و حسين مرتضاييان آبكنار و حسين نوش آذر و ايوبي رو مي شناسند مي دانند چكاره اند و سابقه شون در شاگردپروري و رفاقت گوش فلك رو پر كرده. مزخرف گويي هم حدي داره. يا اين كه فكر مي كنيد مردم احمقن و تعريف تمجيدهاي شما رو دربست قبول مي كنن؟
بهانه تون نيامدن اسم نويسنده ها بر پيشاني داستان هاست. اين كلك ها ديگه خيلي قديمي شده رفيق گوراني و زمانه اي. قديمي شده.

-- يكي از همين ها كه نظرشان هيچ وقت جدي گرفته نمي شود ، Sep 18, 2007

aghay gouran bayad naghd dorost khodash ra be enteghad az yek dastan mahdoud nemikard. magar dastani ke awal shod chiz behtari boud? dastani maghshoush wa moteasser az jaryan ahmaghaneh i ke dar bin dastn newisshay jadid mod shodeh, yani hazyan goui. dawari hay in mosabeghat - mibakhsid az in estelah- khale khanbaji bazi ast

-- siavash ، Sep 18, 2007

واقعا که جالبه. یک مسابقه با آن ابعاد برگزار کنی و بعد هم مجال نقدش رو فراهم کنی. انصافا که رادیو زمانه دموکراتیک عمل می کنه و یه تجربه ی استثنایی در این آشفته بازار تفکر و جسارت انتقادیه. خیلی کارتون درسته. من که از این جدل ها لذت می برم.

-- یک خواننده ، Sep 18, 2007

دوست عزيز
مقاله تان را خواندم آنچه به نظرم مي رسد اينكه جدايي از فضاي ايران و تحولات آن باعث مي شود دوستان خارج نشين ما در برزخ دهه 40و 50 خودشان گير كنند. احتمالا اگر داستاني مثل جاي خالي سلوچ برايشان مي آمد هورا هم مي كشيدند كه غول ادبيات فارسي را يافته ايم بي انكه بدانند عمر اينگونه انديشه هاي عريض و طويل خواب آور به پايان رسيده است. دوستان دنيا عوض شده است. چندي قبل يكي از همين نويسنده هايي كه در هلند زندگي مي كند و پاهايش بايد در آب گرم باشد و قهوه اش روي ميز تا بتواند بنويسد. به ايران آمده بود. برايش از سانسور گفتيم گفت خوب يك چيزي بنويسيد كه سانسور نشود. داستانهايمان را خوانديم. گفت بهتر است ديگر داستان ننويسيد و دنبال يك كار ديگر برويد. از زندگيمان گفتيم. گفت مگر مي شود كسي اينجوري زندگي كند. بعد زندگي اش را با ما مقايسه كرد....... تازه فهميديم ما كجاييم و ...... اينها آه و ناله نيست ر اينها واقعيت اجتماع ماست. پارگي فرهنگي كه بين اين اجتماع و آن اجتماع اتفاق افتاده چيزي نيست كه ناديده گرفته شود. ما كسي را مكوم نمي كنيم اما مي انديشيم ان روز كه اين دوستان به ايران بيايند خود را در مقابل نسلي ببينند كه كه گفتار و افكارشان وراي تفكر شان است. انوقت است كه مي فهمند امروز سال 1357 نيست كه احمد محمود و صادق چوبك بخواهد امروز نويسنده اي از جنس خودش مي خواهد. اين جايزه ها نه كسي را نويسنده مي كند نه نويسندگي را از كسي مي گيرد مهم زمان است كه چگونه داوري كند.

-- يك مخاطب ، Sep 18, 2007

هیچ نمی دانم جز یک چیز. آقای احقری شاگرد آقای معروفی بوده و جایزه گرفته. آقای بهادری هم توی وبلاگش نوشته " تقدیم به آقای معروفی که گفت " بنویس". بنابرین این دو تا از شاگردهای جناب معروفی بوده اند و حق هم داشته اند که جایزه بگیبرند . بقیه هم لابد شاگر آن هفت داور دیگر بوده اند. بالخره هر کسی حق دارد به یکی ازشاگردهایش جایزه بدهد مگه نه؟ در ضمن اینکه گفته ای جایزه در ایران جایزه به رسمیت و تایید سانسور است کاملا موافقم. حرف اساسی همینه داداش.

-- مهناز ، Sep 18, 2007

فکر کنم تمام این به اصطلاح نقد شما و آسمان و ریسمان بافتن ها برای این بوده که داستان خودتان برنده نشده و اگرنه مگر زبان فارسی پارچه است که با خط کش اندازه بگیرید و به این نتیجه برسید که فارسی فلان داستان «نا فارسی» است و فارسی داستان خودتان فارسی است؟

-- سارا ، Sep 19, 2007

خانم سارا!
چگونه به چنین نتیجه ی شاهکاری رسیدید؟ مسابقه فقط در سطح نشر بدون سانسور داستانها ارزش داشت و دارد. به چند دلیل. مسابقه داستان نویسی ایرانی چه داورانی میتواند داشته باشد؟. انها حتا در داستانهای خود مانده اند. داستانهای اقای.... هم بر عکس تبلیغات چند سال اخیر شان هیچکدام شاهکار جهانی که نیستند شاهکار ادبیات ایرانی هم نیستند. در نتیجه ان "من" که میگوید اصلن در سطحی مطرح ادبی قرار ندارد. ازانطرف منتقد و تحلیلگر ادبی نداریم . سطح ادبیات دانشگاهی ما هم درین زمینه بسیار پایین است و قادر به تربیت چنین افرادی نبوده است. مسابقه نباید جهت محک زدن چند علاقمند به ادبیات باشد بلکه ان ادمها از قبل باید چنین توانایی را داشته باشند . اینکه چون انچه را نداریم پس برای از دست ندادن غرورمان پرچم های داشتن انرا به دروغ بالا بریم دردی دوا نمیکند جرز مشکل غروری که به ان نیاز برخی نیاز دارند.

در نتیجه بهتر است مسابقه را در حد امکان نشر بی سانسور داستانها ارج نهیم . بقیه سرو صداها و هیاهوها پیشکشمان.

-- عليرضا ، Sep 22, 2007

man ba nasar aghy guran mofegham in mosabeghe bishtar baray tashwigh newisandegan dakhel iran wa in ke bi sansur mi-tawanestand benwisand arsesh darad.in ham dorust ast . wagarne ma dawarani ke be surat elmi ba naghed ashena bashad nadarim ya hade agh in dawaran nabudand wa bishtar salighei barghord kardeand . feker mi-konam aghy ayubi goft-and ke in 500 newisandeh ba moghyseh dastan khod ba digari be in natijeh miresand aya dastani ra mi-khasteand bala biyawarand ya na dorust gofteand .inke dastan angil nasrash shbih naser tarjom ast dorust ast .aghy nasim khakhsar chetor in ra nadideh? engart newisandeh matlabi khnd wa an ra taghlid karde be in neweshtetahsir nemitawan goft be har hal be man in ehsas dast dade.khnum feresht molawi ham as in as an dastn gofte wali esm dastan-h ra nemiawarad. agar an 40 dastan chab beshawad khub ast ke in dawaran naghde khud ra as an-h bedhand. wa behtar mishawad .as chand montaghed ke be teknik-hye elmi ke in rus-h dar kharb matn-h ra be an rawesh naghed mi-konad ham dashteh bashim chon be nasaram anche as in mosabeghe mi-manad in naghd-hy dorust . wa 40 dastan khub ast .man be naghde in dastanh tawajoh kardeam .masalan dar naghde dastan tighe khandeam newisandh dastan neweshte dastan tahrif nakarde behtar ast dar moghayesh ba 30 dastan digar naghad shawad che newisandei dastan ra tahrif kard dastan naneweshte . mansuram in ast waghti yek dastan naghed mishawad be matn be newesht tekiye shawad na be tarif . yek khanndeh mitawanad in ra beguyad wali dawar ke montaghed ham chodeh dorust nist intor benwisad. be hamh dawaran wa barandegan ham tabrik mi-guyam moawagh bashand.

-- babak ، Sep 24, 2007

آقای علیرضا!
روی سخن من با شما نبود. اما حالا که به خود گرفته اید و لازم دانستید فتواهایی با چاشنی آه و فغان در مورد ادبیات ایران صادر کنید باید بگویم که اولا خودتان جواب خودتان را دادید آنجا که می فرمایید منتقد و تحلیلگر ادبی نداریم، ثانیا اگر نگاهی به نوشته تان بیندازید می بینید که پر از نداریم و نیستیم و خودزنی معمول افرادی مثل جنابعالی است. این نداریم ها اگر هم به فرض درست باشد علتش می تواند وجود حضرات پرمدعا و بی ثمری مثل شما باشد که نه تنها خود تلاشی برای داشتن ها نمی کنند بلکه تلاش دیگران را نیز زیر سئوال می برند.

-- سارا ، Sep 24, 2007

چرا جای اسم >معروفی را سه نقطه گذاشتید؟ خواننده هر کتابی حق دارد نظرش را بگوید که نویسنده ی ان کتاب از نظر او در ادبیات داستانی در چه سطح نویسندگیست. این دید الله پرستی و مشکلدار گونه است که بجای اشخاص ... میگذارید.
ایندر حالیست که جمله دارای هیچ بار اهانتی نبوده است. علاوه براین میتوان درباره کتاب و نویسندهای حتا برنده تر هم اظهار نظر کرد.
علیرضا

-- علیرضا ، Oct 1, 2007

mibinam ke baz ham pas az gozashte yek hafteh comment e man chap nashode az shoma entezar nemiraft ke sansorchi bashid. chetor an agha hagh darad har che mikhahad del e tangash begooyad?
az shoma kheyli mohtaramaneh mikhaham commentam ra ke hich fohsh va nasezayi dar an nist chap konid. ba in karha etebare khodetan ra zire soal mibarid

-- sara ، Oct 2, 2007

يكي از اين ها كه كامنت نوشته بود به نكته خيلي ظريف و مهمي اشاره كرده بود. اينكه ادبيات دانشگاهي ما خيلي ضعيف است. حتي آن موقع كه سانسورش با سانسور الان فرق مي كرد و كمتر بود، اخوان ثالث با ديپلم در دانشگاه درس مي داد. يا فريدون مشيري يا نيما يا ... تحصيلات دانشگاهي در چيزي كه به آن شهره اند نداشتند. به طور كلي ادبيات ما هنوز به صورت علم و حرفه در نيامده و هنوز شاهكار نوشتن مثل ترقه در كردن بگير و نگير دارد. من فكر مي كنم در يك كشوري كه قرار است ادبياتش جزو بهترين ها باشد اول بايد آموزش صحيح ادبي داشته باشيم. و اين منشاءش دانشگاه و آموزشگاه است. تا آن موقع نه نويسنده خوب داريم نه منتقد خوب. در مورد نقد آقاي گوران بايد بگويم مقاله دلسوزانه اي بود. اما نقدي كه راه حل ارائه نكند به بيش از يك بار خواندن و رد شدن نمي ارزد. لطفا هم آقاي گوران و هم تمام كساني كه اين ها را مي خوانند و نظر مي دهند يك پيشنهاد هم ارائه كنند: در حالي كه اختلاف سليقه داوران در همه جاي دنيا وجود دارد و غير قابل اجتناب است چطور مي توان داوري انجام داد كه اين قدر سليقه اي نباشد. مثلا در آمار ميانگين مي گيرند. در دادگاه هيئت منصفه را راندوم انتخاب مي كنند. پيشنهاد شما چيست؟

-- محمد رضا جعفري - شيراز ، Oct 5, 2007

خانم سارا ! اگر کمی به نوشته هایی که انها را می پرستید نگهی بیندازید و دوباره بخوانیدشان شاید مفهوم فتوی دهی را متوجه شوید!. ادبیات. جامعه شناسی و فلسفه که کارخانه شکلات سازی و مغازه شیرینی فروشی نیست با انگونه تلاش و علاقه! بخواهد به اصطلاح ثمر ادبی یا فلسفی بدهد! و یک عده هم بنشینند مزه مزه اش کنند و به به گویند. در ضمن بسیاری از ایرانیان ادیب و طرفدارانشان اینگونه تلاش ها را بنگاه تبلیغاتی خیرخواهی و انسان دوستی کرده اند و چون هرمی گشته است. پرستش شما از تلاش ها محترم است ولی هر خواننده میتواند نگاهی دیگر به این قضایا داشته باشد. که گاه انگار غرور ! برخی از ان خراش میخورد. موفق باشید

-- علیرضا ، Oct 8, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه