تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
داستان 467، قلم زرین زمانه

پر از حرف مچاله شده

زن با دلتنگي گفت «خيلي وقته ديگه با هم حرف نمي زنيم» مرد به تأكيد سر تكان داد «حرف نمي زنيم» بعد ساكت شدند و ابري را كه لذت سرخ غروب را مي كشيد به تن اش و مي رفت تا در نئشگي لذت وا بدهد و متلاشي شود با نگاه بدرقه كردند. بعد مثل زن و مردي كه دوباره با هم تنها بمانند، دوباره بر مي گردند به خودشان . زن با همان لحن گفت «قبلاً زياد حرف مي زديم» مرد با همان بي لحني سر تكان داد «زياد حرف مي زديم» زن پرسيد «فكر مي كني از حرف زدن فراتر رفتيم يا از حرف زدن هم عاجز مونديم؟» مرد هميشه بايد جملات پيچيده ي زن را ساده مي كرد «منظورت اينه كه اين خوبه يا بد؟» زن هميشه بايد دوباره روي حرف اش تأكيد مي كرد «منظورم اينه كه رابطه ي ما كامل تر شده يا عقيم مونده» مرد دست هايش را انداخت پشت نيمكت و صورت اش را رو به آسمان گسترده و دلتنگ گرفت و در حالي كه از طبيعت لذت مي برد گفت «كامل... عقيم... فراتر... فروتر... چرا مثل دستگاه هاي باركد فروشگاه ها به يه برچسب نياز داري تا چيز ها رو حس كني؟» زن بغض گرفته از بي خيالي مرد ، لابد به بيد مجنوني نگاه كرد كه مثل يك فواره ي از كار افتاده ي گياهي، پر از بيهودگي بود و در دور دست ها براي خودش وجود داشت و گفت «اين طوري مي تونم چيز ها رو بفهمم، اين طوري با چيز ها رابطه برقرار مي كنم» مرد با لذت دستِ هزاران سال اثيرِِ بغضي زيبا را در گلوگاه زن تصور مي كرد كه به آرامي يك چنگنواز، تار هاي صوتي را مي نواخت ... و با سر تأكيد كرد «مثل دستگاه هاي باركد توي فروشگاه ها» باد با بي قيدي تكاني به بيدمجنون پير مي داد و بعد مي آمد بين موهاي زن سنگين و مغموم مي شد، خسته مي خزيد در شكاف گرم سينه اش و مي خواست همان جا خواب اش ببرد و زن مثل يك لالايي، غمگين و يكنواخت مي گفت «اين نيست كه تو به برچسب نياز نداشته باشي، تو اصلاً به رابطه نياز نداري» دست مرد از پشت نيمكت نشست رو شانه ي زن و چشم هايش در شكاف علف گرفته ي سنگ فرش ها دنبال جمله اي براي تبرئه ي خود گشت «من به تو نياز دارم، مي دوني ...» باد بايد باز هم به شكاف سينه ي زن بخزد و بين راه موهاي لطيفِ كاهي را مثل نوازش گندمزار روي دست مرد بريزد و مرد از اين نوازش لبخند بزند و از اين لبخند، ته رنگي از عصبانيت به صداي زن بريزد و بگويد «به من نياز داري همون طور كه به غذا، فندك، به كفش نياز داري...» بعد با خوابيدن باد، صداي زن بايد مثل صداي مادري با خوابيدن بچه، پائين بيايد «به من نياز داري كه اينجا كنارت بشينم... تو خيابون ها هم قدم باهات راه برم.... تو رختخواب كنارت بخوابم...» مرد اين لحن يكنواحت مغموم را دوست داشت. مثل عطر چاي كوهي، چيزي از هزاران سال ني چوپان هاي غمگين و بي كس در خودش داشت و مثل عطر چاي كوهي چيزهاي خيلي دور و خيلي عزيزي را در مرد بيدار مي كرد. مرد ساده بود . زن را با برچسب هاش، با اين تلخي ها و بهانه گيري هاي قبل پريودش، با صدايش كه آدم را ياد عطر چاي كوهي مي اندازد دوست دارد و لبخند مي زند و با موهاي زن بازي مي كند . زن برگشت رو به نگاه مرد گفت «زهر اين لبخندِ بي تفاوت... فكر مي كني از دلم بره؟» مرد نمي فهميد نبايد لبخند بزند و هيچ وقت هم نخواهد فهميد «من انقدر فكر نمي كنم. دوستت دارم» زن با چشم هاي شيشه اي پوزخند زد «دوست داشتن عجيبي داري» مرد باز هم لبخند زد «موجود عجيبي رو هم دوست دارم» «داري به چي مي خندي؟ من هر حرفي بزنم، هر دردي داشته باشم به نظر تو نق نق هاي يه زنِ...» خداي من، هنوز هم مرد دارد لبخند مي زند «من فقط دارم سعي مي كنم دعوا نكنيم» «تو بي تفاوتي. برات هيچ چيز اهميتي نداره. هيچ وقت درد من كه هميشه درد اين رابطه بوده براي تو هيچ اهميتي نداشته» بالاخره زن توانست با همه، هيچ ها و اشك هايش لبخند را از صورت مردش پاك كند و كمابيش چيز هايي را كه مي خواست بشنود «من تو رو حس مي كنم كه اينجا كنار من نشستي. مي تونستي هر جاي ديگه اي باشي. پيش يكي از اون هم دانشكده اي هاي روشنفكر حراف ات كه بلدن روي هر چيزي برچسب هاي قلمبه سلمبه بذارن. اما اينجايي، پيش من! برا همين بذار تو غر بزني، منم بخندم ، باشه؟» حالا مرد مي تواند چشم هاي خيس زنش را ببوسد و بگويد «نگاه كن! اون تيكه ابر شبيه يه كاغذ مچاله شده است» زن هم مي تواند لبخند محوي به مردش بزند و با خودش بگويد « مثل دل من ، پر از حرف هاي مچاله شده » و بعد  همه چيز به خوبي و خوشي تمام شود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

داستان پر از حرف...قصه تنهایی انسان های امروز رابیان میکند.رابطه های که حرفها همه اش مچاله شده.سوال های که بی جواب مانده .خالق داستان,داستانی را خلق کرده که,خواننده را ساعتها رهایش نمی کند.و این داستان کوتاه است اما خیلی بزرگ که خود زندگیست. شما چرا اسم نویسنده را نمی نویسید؟ و یا آدرس ایمیل برای تماس و تبادل نظر.موفق باشید.

-- هوشنگ ، Sep 3, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه