تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
داستان 419، قلم زرین زمانه

وهم

زن با تشويشي عجيب از خواب بيدار شد؛ عصر يك روز زمستاني بود و انگار تمام گرفتگي و تاريكي هوا، روي دل او سنگيني مي كرد. همانطور روي تختخواب ماند و به سقف اتاق خيره شد.
درِ حمام باز شد و مرد از حمام بيرون آمد. با خوشرويي گفت: به به! سلام، بالاخره بيدار شدي؟ بابا تو كه همه اش خوابي!

زن به زور لبخندي زد و گفت: سلام، كِي اومدي؟

- ده دقيقه ي پيش، قبل از اينكه برم دوش بگيرم.

مرد حوله به دست جلوي آینه ايستاد و شروع كرد به خشك كردن موهايش. زن با صدايي گرفته گفت: يه چيزي بگم قبول مي كني؟

مرد بي آنكه رويش را برگرداند گفت: هوم؟

- دلم براي برادرم تنگ شده.

- مرد با تعجب برگشت و گفت: چي؟

- مي شه امشب بريم پيشش؟

- پيش كي؟

- برادرم.

مرد با تعجب برگشت و به زن خيره شد؛ دستهايش از حركت ايستاد و حوله بالای سرش ثابت ماند.

- كي؟

زن با كلافگي گفت: اي بابا، مگه گوشات سنگين شده؟ گفتم برادرم!

مرد با خنده گفت: برادرت؟ خواب ديدي؟

مرد به سمت آينه برگشت و دوباره مشغول خشك كردن موهايش شد.

زن با صدايي كه از بي حوصلگي به عصبانيت تغيير حالت مي داد گفت: بريم؟

مرد در حالي كه لباس مي پوشيد جواب داد: ببينم، داري شوخي مي كني يا جدي مي گي؟

زن با قهر گفت: اَه... خوب بگو نمي خوام ببرمت. اصلاً خودم تنها مي رم.

- كجا؟

- خونه ي برادرم!

مرد به زن خيره شد. سعي كرد نشانه اي از شوخي در لحن و رفتار او پيدا كند و چون پيدا نكرد، روي لبه ي تخت، كنار زن نشست و گفت: عزيزم، من نمي فهمم داري راجع به چي حرف مي زني. فكر می كنم خواب ديدي.

زن با بغض فرياد زد: يعني چي؟ نمي بيني كه الان اصلاً حوصله ي شوخي ندارم؟

مرد سعي كرد آرامش خود را حفظ كند. گفت: ولي تو برادر نداري!

- من برادر ندارم؟

مرد بهت زده گفت: عزيزم، يك كمي آروم باش و حواست رو جمع كن.

زن عصباني گفت: ولي اين چه ربطي به برادرم داره؟

مرد موهاي زن را نوازش كردو سعي كرد با آرامش او را به قبول واقعيت راضي كند. گفت: مي دونم عزيزم، تو حق داري؛ من اين مدت توي كارم خيلي زياده روي كردم و تو رو بيش از حد تنها گذاشتم. تنهايي باعث شده زياد فكر كني و خيالاتي بشي. مي فهمم كه خسته اي و خيلي بهت فشار اومده...

زن هق هق كنان گفت: چرند نگو.

مرد با كلافگي سرش را تكان داد، نفس عميقي كشيد و گفت: خيالاتي شدي عزيزم، تو برادر نداري!

زن در سكوت و ناباوري به مرد خيره شدو به فكر فرو رفت. بعد از چند لحظه در حالي كه اشك از چشمانش سرازير شده بود گفت: واقعاً؟

- آره عزيزم.

- يعني همه اش خواب بود؟

مرد خيالش راحت شد، با احساس آسودگي خم شد، زن را بوسيد و گفت: آره، خواب ديدي.

زن با حسرت گفت: اما خواب خيلي خوبي بود. باور كرده بودم كه برادر دارم، بهترين برادر دنيا... من عاشقانه دوستش داشتم...

- خوب، ديگه تموم شد، حالا پاشو. يادت هست كه شب مهمون داريم؟

- مهمون؟

- آره، پدر و مادرم...

زن ناگهان روي تخت نشست و هراسان گفت: آخ، نه!

مرد گفت: اشكالي نداره، وقت داريم. تا تو آماده بشي من هم يه چرت مي خوابم. خيلي خسته ام.

مرد خميازه ي پر سر و صدايي كشيد و به زن كه داشت جوراب هاي رنگ پايش را مي پوشيد سلام كرد.

زن گفت: سلام، قرار بود فقط يه چرت بخوابي!

مرد گفت: تو آماده اي؟

زن در حاليكه لنگه ي دوم جورابش را بالا مي كشيد گفت: آره، تو هم پاشو. الان مي رسن.

- كيا؟

- حواست كجاست؟ پدر و مادرت براي شام ميان!

مرد روي تخت نيم خيز شد و گفت: مگه قرار نبود بريم خونه ي برادرت؟

زن جلوي آينه ايستاد و پوزخند زنان پرسيد: برادرم؟

مرد كلافه پرسيد: مگه خودت نگفتي دلت براي برادرت تنگ شده؟ مگه نخواستي امشب بريم خونش؟

زن دستي به موهايش كشيد و بي تفاوت گفت: من برادر ندارم، تو هم همين حالا پا مي شي.

مرد با احتياط پرسيد؟ چيزي شده؟ يعني... مشكلي پيش اومده؟

- چطور مگه؟

- با برادرت اختلافي پيدا كردي؟ اگه چيزي شده به من بگو.

زن پتو را از روي مرد كنار زد و گفت: الان وقت مسخره بازي نيست، پاشو الان مي رسن.

مرد با تعجب به زن نگاه كرد و گفت: منظورت چيه؟

زن با عصبانيت گفت: منظورم اينه كه مي خوام تخت رو مرتب كنم.

مرد از جايش بلند شد و گفت: ولي منتظره، زشته!

زن فرياد زد: كي؟

مرد بلند تر فرياد زد: برادرت!

- من كه برادر ندارم! خواب ديدي؟

- خواب چيه؟ بهت مي گم بايد بريم خونه ي برادرت!

- كدوم برادر؟ من نمي فهمم ...

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

emmmmmmmmm khob albate jaleb bud,vali un etefaghi ke mikhasti biofte nayofade,albate shayad ham man fekr mikonam ke khub bud in etefagh biofte yani ghese juri tarahi mishod ke malum nemishod chie?ikeye dovom ro agar dobare benevisi va ba jomalati ke vaghte bishtari rushun gozashti shayad beshe,in nazare mane albate.merc az zahmatet

------------------
زمانه: دوست عزيز
لطفاً به خط فارسی بنويسيد

-- بدون نام ، Sep 16, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه