خانه > قصه زمانه > نامزدهای دریافت جایزه > حمام در آفتاب | |||
حمام در آفتاب ابرو هاشو کشید توی هم و غر غر کنان گفت :” خدایا گفت آفتابیه" هنوز نرفته بود که آفتاب دوباره در آمد و من دوباره دراز کشیدم . دختر کناری ام خواب بود . به شکمش نگاه کردم که آرام و متناوب بالا و پایین می رفت . قطره ای عرق از کنار نافم چکید و به سمت پهلویم سُر خورد. عینکم رو انداختم یه گوشه. غلطی زدم و به روی شکم خوابیدم . آبپاش رو بر داشتم و داشتم از بالای سرم کمرو کتفهام رو خیس می کردم که صدای بچه گونه ای از بالای سرم گفت : " تو دیروز نبودی " ازش پرسیدم :" وسایلتون کجاس ؟مامانت حوله و زیراندازش رو کجا گذاشته ؟" |
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آزاده خانم داستانت قشنگ بود.
-- بدون نام ، Sep 8, 2007آقاي معروفي دستتان درد نكند. اين يكي از زيباترين كارهاي فرهنگي دوران اخير است.
تا ريشه در آب است اميد ثمري هست. ممنون از اينكه ريشه ها مان را در آب گذاشته ايد. داشتند مي سوختند.
من زياد داستان نخوانده ام. چند تا رمان معروف رو خوندم كه اگه جايي صحبت شد بتونم حرف بزنم.
در پاراگراف آخر "حل كردن معما از آخر" يعني چه؟ آيا سريع حل كردن به "از آخر حل كردن" تعبير شده است. چه چيزي راوي و دوستش را به ياد معماهاي دوران بچگي انداخت؟
به طور كلي آيا اصلا در مورد يك داستان مي توان سئوالاتي از اين دست پرسيد؟ منظورم اين است كه آيا بايد دنبال يك منطق در داستان گشت؟
آيا اين داستان ادامه دارد؟
من شنيده بودم كه صادق هدايت نويسنده داستانهاي كوتاه بوده است و انتظار داشتم كه يك داستان كوتاه حداقل 30-40 صفحه اي باشد.
دوستان عزیز رادیو زمانه
-- آزاده نوربخش ، Sep 8, 2007با سلام
داستان حمام در آفتاب متاسفانه هنوز در سایت تصحیح نشده .خیلی از جملات حذف شده . ممنون می شم اگر راه حلی وجود داره زودتر رسیدگی کنید. با تشکر :)
در مورد سئوال اين دوستمون در مورد معما را از آخر به اول حل كردن بايد بگم اين يك ترفند است كه در الگوريتم نويسي برنامه ها نيز استفاده مي شود. شايد براي معما هاي بچه گانه بتوان گفت از آخر به اول حل كردن بنوعي خواندن ذهن طراح است .
-- براي بي نام ، Sep 10, 2007moghadameye dastanet kheili khube,jayi ke nemishe tashkhis dad rabeteye in 2 adam az che jensie(manzuram ine ke har ye zano marde,khaharo baradaran ya ...?) vali ye jahayi chizhayi ke matrah mishe tu dastan mesle dast nakhorde va bidalil baghi mimunand va to dalile tarheshun ro nemifahmi.be har hal khaste nabashidastane ghashanghie
------------------
-- بدون نام ، Sep 16, 2007زمانه: دوست عزيز
لطفاً به خط فارسی بنويسيد
انگار قسمتهايي از اين داستان حذف شده يا سانسور شده ! اون علامتهاي ضربدر چه معني داره ؟
-- ستاره ، Sep 18, 2007دوست عزيز داستان سانسور نشده و طبق توضيح دوستان در راديو زمانه مشكل فني بوده.
من قسمتهاي حذف شده رو به ترتيب مي نويسم . :)
1-ابروهاشو كشيد توي هم و غرغر كنان گفت:"خدايا!باورم نميشه امروز هوا ابر بشه! من خودم ديشب دوبار هواشناسي رو گوش دادم!گفت آفتابيه!"
-- آزاده نوربخش ، Sep 19, 20072-گفت:"امكان نداره من اشتباه شنيده باشم!تا حالا توي هواشناسي همچين چيزي نشنيدم . لكه هاي ابر در در بعضي جاها!!" وادامه داد ...
3-..."آفتاب كه رفت ! عينك به چه درد مي خوره!"
4-... " واي خدايا! از وسط اينهمه حوله وآدم بايد رد بشم!"بعد ناگهان با خنده گفت ...
5-واقعن يادم بود!گفتم:"اگه راستش رو بخواي نه!"هميشه از ...
6-گفت:"خب ميدوني!مثل اون معماهاي خرگوش رو از كوتاهترين راه به دفترمشقش وصل كن و اين چيزا!"وزد زير خنده ورفت.
7-..."توديروز نبودي!" سرم رو بلند كردم و به صاحب صدا نگاه كردم.دختر بچه تقريبن 5ساله اي بود با موهاي كوتاه مشكي و خيس و مايوي نارنجي كه دامن كوتاهي داشت كه تا رو كفل هايش پايين آمده بود.گفتم:"مامانت كجاس ؟" جواب داد:"رفته اونجا،گفته من همينجا باشم!"ازش پرسيدم:"وسايلتون كجاس؟...
8-...گفت"مرسي!"و خنديد.دماغش رو بالا كشيد.بهش گفتم:"يه حوله بنداز رو سرت!موهات خيلي خيسه."
9-...گفتم"آهان.خب چه خوب!" دستش رو از دهنش درآورد و ادامه داد:"تازه اسمش رو هم بهم گفت." گفتم:"چه جالب!"گفت:مي خواي اسمشو بدوني؟"
از 10 تا 13 - ..."به هيشكي!به هيشكي!همونجور خوابيده گفتم:"آره!اسمشو نبايد بگي و حرف هم نبايد بزني،وگرنه خيلي بد ميشه!مامانت عصباني ميشه!" بعد از چند لحظه پرسيد:"تو مي دوني اون چيه ؟"انگار چاره اي نبود. نشستم.با خياري كه هنوز سالم توي دستش بود اشاره كرد به سمت دو دختري كه كمي آن طرف تر نشسته بودند و يكيشان داشت سيگار مي كشيد و آن يكي كه خيلي هم چاق بود داشت ناخن هاي پايش را لاك ميزد.فكر كردم هيچوقت حاضر نيستم با آدمي به اين چاقي بيام استخر!با عصبانيت گفتم :"كدوم چيه ؟اون لاكه، اونم سيگاره !ترو خدا آروم بگير بشين!"تعجب زده داشت نگام مي كرد.
14-..."واي چقدر سرده!دارم يخ مي زنم!"بهش توپيدم كه...