تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
داستان 392، قلم زرین زمانه

شهرها و رابطه‌ها

تغریب در نگاه اول پرشورترین شهر دنیا به نظر می‌رسد. مردمان شهر، تقریبا بدون استثنا، به هم که می‌رسند شروع می‌کنند به احوال‌پرسی، دیده‌بوسی و حتی در آغوش کشیدن یکدیگر. شاید بتوان گفت هر دو نفری در خیابان‌های شهر، کوچه‌ها، جلوی مغازه‌ها و دور میدان بزرگ، با هم حرف می‌زنند. این صحبت‌ها، در جمع‌های اغلب – و به طور غیرعادی و جلب‌توجه‌کننده‌ای – بزرگ صورت می‌گیرد؛ جمع‌های ده، بیست، یا حتی گاهی صد نفره. به نظر این‌گونه می‌آید که همه در آنجا سایرین را می‌شناسند و حتی با هم دوست هستند. مسافر جدیدی که به تغریب پا می‌نهد – شهری که هیچ دیوار و حصاری ندارد و هر غریبه‌ای به راحتی داخل آن می‌شود – در نگاه اول غرق تعجب می‌گردد. از جلوی مغازه‌ها که رد می‌شود، در پیاده‌رو‌ها که قدم بر‌می‌دارد، ‌دور میدان شهر که سر می‌گرداند، به هر سمت که رو می‌کند، سی چهل نفر را می‌بیند که دور هم جمع شده‌اند و خوش می‌گذرانند. همهمه‌شان، گاهی گوش غریبه را می‌آزارد و تعداد زیادشان او را متعجب می‌سازد. اما طولی نمی‌کشد که این شگفتی رخت برمی‌بندد. سکنه‌ی شهر که معمولا با هم دیده می‌شوند به محض دیدن غریبه او را نیز به جمع خود فرا می‌خوانند. او می‌تواند به تمام جمع‌ها راه یابد یا بهتر است گفته شود راه می‌یابد، سریع، بدون بحث و کاملا عادی. در این شهر، رابطه امری بکر است. دو نفر که برای بار اول هم را می‌بینند، از همه کس با هم صمیمی‌ترند – هیچ‌ یک چیزی آزاردهنده درباره‌ی دیگری نمی‌داند، بنابراین رابطه‌شان از اوج صمیمیت آغاز می‌شود. این گونه است که هنگامی‌ که غریبه به شهر وارد می‌شود همه را آشنا می‌یابد، آشنا و صمیمی، صمیمی ‌و فراخوان.
اما اندک‌اندک چیزهایی توجه او را جلب می‌کنند. با این‌که اکثر مردم شهر وقتی به هم می‌رسند یک‌دیگر را در آغوش می‌فشارند، ولی جفت‌هایی نه چندان اندک دیده می‌شود که تنها به دیده‌بوسی اکتفا می‌کنند و از آن کمتر آن‌هایی که به یک دست دادن ساده یا سلامی خشک و خالی بسنده کرده و قضیه را بیشتر کش نمی‌دهند. حتی بعضی‌ها از کنار هم که رد می‌شوند، انگار نه انگار که با هم آشنایند. هرچند این امر بسیار نادر است، اما به هر حال وجود دارد. غریبه این موضوع را در جمع‌هایی که گرد هم صحبت می‌کنند نیز می‌تواند تشخیص دهد. جمع‌هایی که صحبت‌های رد و بدل شده میان افراد بیشتر به همهمه‌ای مبهم می‌ماند. کسی حرف می‌زند، تقریبا رو به همه افراد و تقریبا همان همه هم جواب او را می‌دهند. هر کس جوابی که می‌خواهد بدهد را بلند می‌گوید و تقریبا همزمان با سایرین. در پاسخ این جوابها نیز دوباره همهمه‌ای بلند می‌شود، پاسخ پاسخ‌ها، و این پاسخ پاسخ‌ها همچنان ادامه می‌یابد. اما در این بین، در میان همهمه‌ای که کاملا مشخص هم نیست حرفی که شخصی می‌زند، سوال است یا پاسخ سوال کسی یا پاسخی که در جواب پاسخ کس دیگری داده شده است، باز هم می‌توان متوجه این امر شد که برای هر فرد خاص، کسانی وجود دارند که پاسخ سوالات او را نمی‌دهند و اگر هم احیانا او پاسخ سوالاتشان را بدهد، اعتنایی نمی‌کنند. در اصطلاح مردمان شهر، این اشخاص او را شناخته‌اند. در این شهر گاهی آن امر بکر میان دو نفر شروع به لکه‌دار شدن می‌کند و رابطه‌شان رو به تیرگی می‌رود. کم کم رابطه‌ی شخص با بعضی‌ها کمتر و حتی گاهی قطع می‌شود. زمانی در طول یکی از صحبت‌های میان جمع‌های بسیار بزرگ است و پاره‌ای اوقات هم در میان جمع‌های کوچکتر که این رابطه خدشه‌دار می‌شود، اما به هر صورت، می‌شود و شاید تمام اتفاقاتی که در تغریب می‌افتد در همین جهت است. روابطی که میان دو نفر که هم‌دیگر را نمی‌شناسند شکل می‌گیرد، در حد یک صمیمیتِ کامل و بی لکه است و تمام اتفاقاتی که پس از آن به طور مستقیم یا غیر مستقیم میان این دو نفر می‌افتد، می‌تواند منجر به لکه‌دار شدن گوشه‌ای از یا تمام این رابطه شود که هیچ‌گاه از ذهن پاک نخواهد شد. کم‌ کم رابطه‌ها محوتر می‌شوند. هر روزه تعدادی از این روابط نیز از بین می‌روند. اگر چه تعداد روابط در شهر آن‌ قدر زیاد است که این نابودی‌ها در نگاه اول اصلا به چشم نمی‌آیند، ولی به مرور زمان برخی افراد احساس تنهایی می‌کنند. هر چه روابط بیشتری را وا می‌نهند، این احساس قوی‌تر می‌شود. گاهی شخصی اکثر مردم را می‌شناسد و به اصطلاح اهالی تغریب به فرزانگی نزدیک‌تر می‌شود. هر چه شخص تنهاتر شود فرزانه‌تر شده است و این فرزانگی به نحوی غیر طبیعی به دست نمی‌آید. شخص نمی‌تواند برای فرزانه‌تر شدن، خود را از مردمان دور نگه دارد، چرا که در این صورت روابطش با آنها صمیمی‌تر خواهد بود و نخواهد توانست عده‌ی زیادی را بشناسد. او همچنین نمی‌تواند با کسانی که صمیمی ‌است – آشنایانش – دعوا راه بیندازد، زیرا با آنانی صمیمی‌تر است که کمتر می‌شناسدشان – یعنی با اکثریت – و از این رو بهانه‌ای برای دعوا کردن با آن‌ها ندارد. به همین دلیل فرزانگان شهر اندکند (البته یک غریبه‌ی دقیق می‌تواند رد پای عده‌ای حقه‌باز را در شهر – که تعدادشان هم رو به افزایش است –تشخیص دهد که راهی جدید برای فرزانگی یافته‌اند. آنان به محض دیدن شخصی جدید، صحبت را به گونه‌ای پیش می‌برند که خاطره‌ای مشترک میان خود و او بیابند و یا حتی خاطره‌ای مشترک را در ذهن او القا کنند، خاطره‌ای که شاید هرگز وجود نداشته است، و خود را برای او آشناتر جلوه دهند تا بلکه صمیمیت شان تقلیل یابد).

شاید در نگاه اول به نظر آید با این روند بر اثر گذشت زمان هیاهوی شهر می‌خوابد و کم کم شهر از رابطه تهی می‌شود، ولی امری نامنتظر از این موضوع جلوگیری می‌کند: تازه‌واردان. اینان به دو شکل وارد شهر می‌شوند، بچه‌های تازه متولد شده و غریبه‌های مسافر. هنگامی ‌که نوزادی در تغریب متولد شود او را زود از مادرش جدا می‌کنند. بیشتر به خواست مادرش که می‌خواهد برای فرزندش ناشناس بماند، تا با او صمیمی‌تر باشد. نوزادان تازه تولد یافته را در مکان‌های بزرگ مشخص نگه می‌دارند که سرپرستان آن‌جا زنان جوان بدون فرزند هستند. مادرانی که تازه بچه‌دار شده‌اند و پستان‌هایشان هنوز خشک نشده است، گه‌گاه به یکی از این اماکن می‌روند و در هر نوبت بچه‌ای را شیر می‌دهند و همیشه مراقبند که به محلی که فرزند خودشان نگه‌داری می‌شود، پا نگذارند یا اگر ممکن نبود، شاید به این دلیل که در هر یک از این مکان‌ها فرزندی دارند، حداقل بچه‌ی خود را شیر ندهند. بدین ترتیب فرزندان و مادران کاملا صمیمی‌اند تا این‌که روزی یکدیگر را بشناسند.

نوزادان هم بزرگ می‌شوند و با تمام بچه‌های دیگر صمیمی‌اند، هیچ‌یک را نمی‌شناسند و در ابتدا با هم رابطه‌ی خوبی دارند، چون چیز زیادی از یک‌دیگر نمی‌دانند. تمام بچه‌های تغریب با هم این‌گونه‌اند. همین است که در تغریب، دختران و پسران، شاد و بی دغدغه و بی پرده و بی ملاحظه، هر جا و هر مکان که بخواهند معاشقه می‌کنند. این منظره‌ای است که در تمام شهر به راحتی قابل مشاهده است ولی هیچ‌گاه نگاه غریبه‌ها را نمی‌آزارد. در حقیقت آن‌قدر طبیعی در تصویر شهر حل می‌شود که نگاه غریبه نمی‌تواند آن را از باقی شهر تشخیص دهد و جدا کند. زن قالی‌باف نزد مرد شراب‌فروش می‌رود و زیر سایبان، کنار سنگ‌فرش خیابان، روی پیاده‌رویی که جلوی شراب‌فروشی و نانوایی است، عشقبازی می‌کنند. مرد آهنگر نزد دختر شیرینی‌فروش می‌رود و آن سوی خیابان روی تراس شیرینی‌پزی و زیر آفتاب معاشقه می‌کنند. روز بعد شاید مرد آهنگر زیر سایبان جلوی دکان‌اش در حال بوسیدن دختر سفالگر باشد در حالی که زن شیرینی‌پز با مرد نانوا همان‌جا یا جای دیگری خوابیده‌ است و شاید شراب‌فروش هم داخل مغازه به کسب و کار خود مشغول باشد. در همین اثنا وقوع اتفاقاتی نه چندان غیرمنتظره می‌تواند این روابط را تیره کند. حتی امری به مسخرگی رد شدن پیرزنی از جلوی شیرینی‌پزی که مرد آهنگر زمانی از سینه‌اش شیر خورده و تلاقی نگاه او و مرد آهنگر در هنگام معاشقه و تلخ شدن اوقات آهنگر در آن لحظه. بدین ترتیب برخی از این روابط رو به تیرگی می‌رود. آن روابطی که تیره‌تر شده‌اند مانند سایر روابط تغریب، آشناتر می‌شوند و در نتیجه خصوصی‌تر شده، به پستوی خانه‌ها راه می‌یابند تا این‌که بالاخره یک روز آن دو هم‌دیگر را کاملا می‌شناسند و رابطه‌شان را به کل به هم می‌زنند، تا همیشه. به ندرت پیش می‌آید که پسری یا دختری با همه‌ی دختران و پسران – به جز یکی – قطع رابطه کند. در این حال مردم شهر می‌گویند او عاشق شده است. بنابراین عاشقان تغریب به میزان خوبی فرزانه‌اند، ولی هیچ عاشقی فرزانه‌ی کامل نیست. اگر در این میان بچه‌ای نیز به وجود آید او را به یکی از مکان‌های بزرگ مخصوص کودکان می‌برند. عاشقان تغریب، تقریبا برای همیشه با هم خواهند بود. زیرا یک نفر هنگامی عاشق دیگری می‌شود که همه‌ی سایرین غیر از او را تجربه کرده و شناخته و رابطه‌اش را با آنان قطع کرده باشد – یعنی خاطره‌ی تلخ مشترکی با آن‌ها داشته باشد. پس احتمال این‌که عاشقی آن یکی را بگذارد و برود کم است – البته به جز برای رفتن به سمت فرزانگی مطلق – ولی ورود یک غریبه می‌تواند تمام معادلات را به هم بزند.

وقتی غریبه‌ای وارد تغریب می‌شود – که این امر زیاد اتفاق می‌افتد؛ به خاطر مکان شهر، راحتی ورود به شهر و جذابیت مرموز نقل شده از آن توسط مسافران قبلی– همه با او رابطه برقرار می‌کنند و از آن جا که او را نمی‌شناسند، به همه‌ی جمع‌ها راه می‌یابد و با همه صمیمی ‌می‌شود. اگر او مسافری موقت باشد، احتمالا پس از بازگشت به شهر خود برای دیگران داستان شهر عجیبی را تعریف می‌کند که با همه‌ی مردمانش صمیمی بود – بدون این‌که آن‌ها را بشناسد – و اگر به قصد سکنی گزیدن در تغریب آمده باشد یا آن قدر جذب شهر بشود که تصمیم به اقامت طولانی‌تر یا حتی دایم بگیرد، جزیی از شهر خواهد شد، و آن هنگام است که یک‌مرتبه، همه‌ی اهالی شهر یک ناآشنای صمیمی تازه پیدا می‌کنند و به این ترتیب با ورود هر مسافر، دیگر هیچ عاشقی باقی نمی‌ماند و درست به همین دلیل است که هیچ‌کس در شهر برای همیشه فرزانه‌ی مطلق نیست.

پی‌نوشت: هم اکنون جماعتی دغل‌باز در تغریب مشغول‌اند تا مقدمات کشیدن حصار به دور شهر و گماشتن نگه‌بان بر دروازه‌های آن و- اگر بتوانند - ایجاد مانع بر سر راه حاملگی را فراهم کنند.

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه