تاریخ انتشار: ۴ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
داستان 286، قلم زرین زمانه

برگی در باد

پرینت صفحه بندی ماهانه را کنار گذاشت. عینک نزدیکش را از چشم برداشت، داشت عینک دورش را می زد که خانم ستوده آمد تو و پاکتی را گذاشت روی میز با جای خالی نشانی فرستنده. گفت سفارشی است، چون یکی مدام زنگ می زند و یادآوری می‌‌کند که به نفعتان است ترتیب اثر بدهید! راستی، یک نفر هم چند روزی است به نام مامور دارایی از در و همسایه درباره شما می پرسد. ابرو را داد بالا و پوفّی کرد. گاهی نامه ای بی امضا و بی نشان به دستش می رسید. از بالای عینک پاکت را نگاه کرد. گرفتش جلوی چراغ و یک طرفش را پاره کرد. پرینت چند نامه الکترونیکی بود و یک کاغذ دفترچه ای چهارتا شده. تای کاغذ را باز کرد. عینک دور را از چشم برداشت و دوباره عینک نزدیکش را زد.
تهران، 30 بهمن ماه

به: جناب آقای آریان فر، سردبیر محترم ماهنامه سی نما

با عرض سلام.

مستحضر می باشید که چندی پیش جمشید کیا، بازیگر سینما و تلویزیون و مدیر تولید برنامه‌های تلویزیونی که به اتهام برقراری رابطه با بیگانگان و داشتن روابط نامشروع دستگیر شده بود، با سپردن وثیقه شصت میلیون تومانی از اوین آزاد شد تا موعد دادگاهش برسد. اما از آن جا که وظیفه خطیر مطبوعات اطلاع رسانی و روشنگری می باشد، لذا مدارکی در اختیارتان قرار داده می شود تا با چاپ آن، اذهان عمومی را از تشویش رها و بدینوسیله طول عمر و دوام مجله تان را تضمین کرده باشید. یقین بدانید با چاپ این نامه ها – که متعلق به مردم می باشد و به هیچ وجه من الوجوه محرمانه نمی باشد- از کسی هتک حرمت نخواهد شد و تنها چهره واقعی دشمنانی که به نام هنر، تیشه به ریشه فرهنگ این ملت می‌زنند، آشکار می گردد. هنگامی که دزدی در مقابل چشمانتان از دیواری بالا می رود، سکوت شما عین یاری رساندن به او و شما شریک جرم وی محسوب می شوید.

E-mail اول: 29 آذر

Roya_2000@html.com From:

Jkia35@yahoo.com To:

Subject: tarsideii?

سلام. یک هفته است مبایلت را دایوِرت کرده ای به تلفنِ خانه، آن هم که روی پیغامگیر است! ببینم، ترسیده ای؟ نگو نه ، حتی نگو که اسمش ترس نیست. اصلاً به اسم و رسمش کاری ندارم. امّا کم و کیفش چی ؟ نزدیک هفت ماه شده و من هنوز نمی دانم این رابطه هر از چندی ما به کجا می رسد. اصلاً یک ماه و نیم اول را هم حساب نکنیم. خب دوهفته نشده رفتی سفر (همان سفر کذائی!) ، بی آن که حتی تلفنی خداحافظی کنی یا sms هایم را جواب بدهی. کار خوبی نکردی، امّا می فهمیدم. نخواستی آن ها که تلفن هامان را گوش می دهند از سفرت باخبر شوند، که مبادا بگویند فلانی رفته فلان جا ، آن هم به دعوت انجمن فلان. این ها را تو نگفتی البته، امّا خب، هیچ کداممان که بچه نیستیم. دیدی که از دستت هم دلخور نشده بودم. بعد از این همه وقت دیگر رودرواسی که با هم نداریم ، داریم ؟ نداریم . حالا تو می‌دانی من صبح ها که از خواب بیدار می شوم، بی آرایش و با آن چشم های پف کرده و موهای به هم ریخته چه شکلی ام و من هم می دانم از سر فیلمبرداری که برمی گردی چه خسته ای و چه بوی بدی می دهی و حوصله هیچ کس را هم نداری. تو می‌دانی که من با در و همسایه موش و گربه بازی ندارم و فقط می خواهم بعضی چیزها را پیش روی پسرکم مراعات کنم و من هم می دانم که تو دوست نداری در هر جائی و با هر سر و وضعی ببیندت و اصلاً تا نشناسی معاشرت نمی کنی. این ها را گفتم که بگویم.... یعنی گفته بودم. اصلاً پیشترها نوشته بودم که از شروع رابطه ای جدید می ترسم. یعنی نه برای تو، همان فیلمنامه ای که از روی میزم برداشتی ببری بخوانی تا بگویی سکانس دیدارش را چه کنم، همین بود دیگر، تو هم فهمیدی. همه حرف ها را که نمی گویند. به هرحال شروع کردیم. تو عاشق بودی، من هم عاشق شدم، امّا حالا، تو فارغ و من هنوز عاشق ... نه حکم نمی‌دهم، اصلاً فارغ را هم پس می‌گیرم، امّا ترسیده ای. ترس فلج می‌کند. نمی دانم، من که حبس نرفته ام، امّا صابونِ این ها به تنم خورده. این ها را هم می خواهند بخوانند، بخوانند. چه کارمان می کنند؟ تو را که برای این چیزها نگرفته بودند، هان؟ گرفته بودند؟ اتهامی که ثابت نشده. اگر این طور بود که پاشنه درِ خانه مرا هم از جا کنده بودند. بعد هم شوهر سابق سر می رسید و عدم صلاحیت اخلاقیِ بنده را می کرد چماق و می زد تو سر همین حضانت موقت. آن وقت دیگر نه تو را داشتم ، نه این شازده کوچولو را. من می گویم خودمان باشیم بهتر است، راستی و درستی. من باورم نمی شود که فقط فرصت نکرده ای بیایی سروقتم، لطفاً هرچه هست بگو. من حق دارم بدانم. بوس. رویا

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

E-mail دوم: 30 آذر

Roya_2000@html.com From:

Jkia35@yahoo.com To:

Subject: montazerammmmm

آقاجون می شه زودتر جواب بدی؟ میل قبلی رو به پیوست می فرستم. هرچند ساعت یکبار دارم میل امو چک می‌کنم‌ها

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

E-mail سوم: 1دی

Roya_2000@html.com From:

Jkia35@yahoo.com To:

Subject: man negaranam!

جمشید جان خوبی؟! دارم نگران می شوم... اقلاً off هایم را جواب بده. حتی شده نیم خط، پنج کلمه. یک «مرسی خوبم» یا مثلاً «تا بعد» کافی است .

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

E-mail چهارم: 5 دی

Roya_2000@html.com From:

Jkia35@yahoo.com To:

Subject: sorry! Still loving U...

جمشید جان خوبی؟ در خانه هنرمندان عصری هـ . ا. را دیدم. خدای من! نمی دانستم چی سرت آمده! چرا نگفته بودی این ها را برایم؟ گرچه آن دیدار دوساعته هول هولکی بعد از آزادی ات، به همه ناگفته ها نمی‌رسید... دلم خیلی برایت تنگ شده... چه بگویم، همین است دیگر. یعنی همه جای دنیا بگیر و ببند دارد، هر جا یک جور، اینجام این جور. ولش کن. اصلاً خواستی مرا هم ول کن. اگر بعضی ها فکر می کنند زیر هر نیم کاسه حتماً کاسه ای هست، چرا ما بشویم کاسه شکسته؟ به هرحال می شود انتخاب کرد. دلت که نشکسته؟ نازکیش یادم هست. مطمئن باش این مردمی که من می بینم تا چند وقت دیگر حتی یادشان نمی‌آید که کدام آرتیست را گرفته بودند و چرا. اصلاً من که نمی فهمم به چه چیز این «مخاطبین» و «بینندگان» دل خوش کرده‌اید. صبح خبرش را تو روزنامه خواندم که فیلم کلید خورد و عصری هم هـ .ا. گفت بالاخره قرارداد را امضا کردهای و با گروه رفته ای شمال و اگر هوا خوب باشد، فیلمبرداری حداقل یک ماه و نیمی طول می کشد. باشد. تا تو برگردی من هم عاشق می مانم. قربانت. stand-by در رویای تو. رویا.

بعدالتحریر : راستی آن فیلم ایرانی را که درباره زندان گوانتاناموست ، دیده ای؟

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

E-mail پنجم: 12 دی

Roya_2000@html.com From:

Jkia35@yahoo.com To:

Subject: Gozaar

سلام جمشید جان.

همینطور بی تو می گذرد. چه جوریش دیگر بماند. اسمش را گذاشته ام دوره گذار. امروز تنهایی رفتم همان کافه ایی که دفعه اول با هم رفتیم. تو گفته بودی برویم شرایتون، من هم گفته بودم که شرایتون برای یک گپ عاشقانه، خیلی گَل و گُشاد است. گفتی پس برویم جایی که به قیافه من بخورد و من تازه دیدم که با این سرِ شناس تو چقدر مشکل خواهم داشت. سرت به سلامت! شناسش را ول کن. خودمانیم، هیچ وقت نفهمیدم آن روزی که توی خانه stand-by بودی چرا هوس کردی زنگ بزنی به من و آن همه حرف بزنی. از همان جا شروع شد، نه ؟ البته اگر شب نمایشنامه خوانی را به حساب نیاوریم. می شود همان شب کذایی آشنایی. دلخور نشو. آخر توی آن جای کم نور و خفه، آدم عینک سیاه می زند که چی؟ (راستی چشمت بهتره؟) اگر عینک نزده بودی ، دستت به لیوان آب نمی خورد و کاغذها و مانتو من هم خیس نمی شد و آن آبِ نطلبیده آنقدر روشن ام نمی‌کرد که امشب به این روز سیاه بیفتم و از دل تنگیت، سی دی برگی در باد را اجاره کنم و آن صحنه ای را که تو می نشینی کنار همسرت و شروع می کنی به ور رفتن با ریشه‌های پانچوی او، آن قدر جلو و عقب بکشم که برنامه error بدهد و کامپیوتر هنگ کند ... اصلاً توی آن سکانس یک جوری هستی. با این که بازی می کنی و قرار است خودت نباشی، انگار خودتی. نقشت عین خودت است: مودب و دیسیپلینی و عاشق. بعد از صدبار جلو و عقب کشیدن آن صحنه، به این فکر افتادم که مبادا اصلاً آدرس مرا بلوک کرده باشی و این نامه ها قبل از این که از نظر جنابعالیت بگذرند، یکراست می روند توی سطل آشغال، آن هم از نوع الکترونیکی و بازیافت نشدنی. نشد دیگر! یعنی می خواهی بگویی نه مبایل آنتن می دهد، نه تلفن ثابتی گیر می‌آید آن جا، نه به اینترنت دسترسی داری، و نه حتی می توانی پنج کلمه sms بفرستی؟

دیگر نمی خواهم از کسی سراغت را بگیرم. از این دلتنگی و خودآزاری هم خسته شده ام. منتظر تماست می‌مانم، از هر نوعش که باشد. راهش را خودت پیدا کن. امّا اگر خبری نشد، آن وقت معنی دارد! باشد. اگر تو این جوری می‌خواهی یا آن ها می‌خواهند که تو بخواهی......... تا بعد .

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

E-mail ششم: 25 دی

Roya_2000@html.com From:

Jkia35@yahoo.com To:

Subject: birun, poshte dar

جمشيد جان سلام. خوبي؟ ... من؟ فكر نكنم.... حالا تو اسمش را بگذار ترس. همان ترسي كه فلج مي كند. فكر اين كه دريك شب تاريك يا اصلاً تو همين روز روشن، اين يكي كه هولش بيشتر است، يك مرد غريبه حتي شايد ريز نقش و مهربان و خوش برخورد (مطمئنم خوش لباس نبوده) احتمالاً دستكش به دست (نه دستكش چرمي سياه، از همين يك بار مصرف هاي فريزري دستش باشد)، نه از پشت بام و بالكن و پنجره، از همين در ورودي، و نه با آچار و قلم و چكش، با يك كليد نو و براق.... بگذار از اولش تعريف كنم. امروز مثل همه روزها تا ساعت يك خانه بودم. بعد خيلي دير شده باشد يك و ربع، زدم بيرون (قطعاً ديرتر از يك و بيست دقيقه نبوده، چون پياده تا دفتر ده دقيقه بيشتر طول نمي كشد و يادم هست كه هنرجويي يك و نيم آنجا منتظرم بود). كارهاي قبلي را دادم و چند برگ نمايشنامه بود، گرفتم كه روش كار كنم. ساعت چهار كامي را برداشتم و آمديم خانه. با احتساب نيم ساعت معطلي سر راه براي خريد، بايد حدود چهار و پنجاه دقيقه شده باشد، پنج اگر گذشته بود كامي خودش را براي برنامه كودك كشته بود. در آپارتمان را هميشه يك بار قفل مي كنم، پس اگر از روي عادت با همان يكبار باز نشده بود، يادم مي ماند. كامي به دو رفت توالت، ننشسته سيفون را كشيد. داشتم خريدها را مي گذاشتم سر جايشان كه تلفن زنگ زد. برداشتم. قبل از الو گفتن من مردي با عجله گفت ببين چي ميگم. تا گفتم الو قطع كرد. بعد حس كردم كه دهني گوشي بوي مرد مي دهد. باز بو كردم و مطمئن شدم. يكهو ترسيدم. بعد گفتم شايد تو آمده اي و رفته اي، نگاه كردم رو در يخچال، نامه اي نبود، تو یخچال هم از سوسیس پنیر دار خبری نبود. به كتري دست زدم، سرد بود. كامي تو دستشويي همين طور غرغر مي كرد و سيفون مي كشيد. داشتم اين ور و آن ور دنبال كاغذي يا نشاني از تو مي گشتم كه كامي در را باز كرد و داد كشيد بابا اين سيفون كه خرابه! بعد مادر و پسر با كمال تعجب چيزي را تو كثافت هاي پس زده شده توالت فرنگي ديدند كه مطمئنم مال تو و انداختنش آن جا كار تو نيست: يك ته سيگار با فيلتر زرد كه هيچ شباهتي به داويدوف هاي باريك و نقره اي تو نداشت.

حالا چند فرض و چند حكم:

1) تو آمده اي و رفته اي. اين فرض منتفي است، چون احتمال مي دهم هنوز شمال باشي، تازه اگر بيايي و من نباشم نوشته‌اي چيزي از خودت مي گذاري، هرگز سيگار بهمن نمي كشي، ته آن را هم تو توالت نمي اندازي، چنان بويي هم نمي دهي. (مگر اين كه خودت نقيض آن را ثابت كني.)

2) دزد آمده. خب خیلی ها می دانند تو فلان آپارتمان یک زنِ تنها با بچه اش زندگی می‌کند. اما اين فرض هم منتفي است. دزد در و پنجره مي شكند، بعد از رفتن هم در را قفل نمي كند (پنجره ها همه از تو بسته مي شوند). با پول هاي تو كشو، انگشتر ها و طلاهاي روي ميز آرايش كار دارد، نه با آلبوم های تو كمد و بريده روزنامه فراخوان فيلم نامه نويسي لاي دفتر تلفن. (آنها را كسي دست نزده، بریده روزنامه را با دو كارت ويزيت از تو آلبوم كارت هاي ويزيت برده اند.) دزد اين قدر با كامپيوتر ور نمي رود. (روشنش كه كردم، رفت توي safe mode! بهscan disc قناعت مي‌كند اگر يكي دوبار بدون داشتن كلمه عبور مجبورش كنند ويندوز بالا بياورد.) سارقين آثار هنري هم سطح خود را تا سي دي ها و دي وي دي هايي كه تو ویدئو کلوب ها و بساط دستفروش ها و تو دست و بال هر بچه اي پيدا مي‌شود پايين نمي آورند. به اين يكي نمي آيد جوان و تازه كار باشد.

3) من كه مي گويم همين فرض سوم درست است. حكمش را تو بده!

بعدالتحرير: راستِ راستش به همین سادگی هم که گفتم نبودها. اصلاً به قد و قواره ام می آید این قدر نترس باشم؟ خب درست که هر چیز بهایی دارد، اما گاهی بالای قیمت هم می ارزد. خواهش دل است دیگر، منّتی نیست.... همچنان منتظر تماست هستم. واقعاً خسته شده ام. ببین، به هر دویمان یک ماه مهلت می دهم. راستی، قفل ها را عوض کردم و کلید فعلی شما برای درِکوزه خوبست. اگر بيايي و من نباشم، پشتِ در مي ماني!

بعدالتحريرِ بعدالتحرير: حالا که عنوان نامه را دیدم (بیرون پشتِ در)، یاد نمایشنامه ولفگانگ بورشرت افتادم از آلمان بعد از جنگ. آن موقع سال 1947، رادیوییش هم اجرا شد، اما روزی رو صحنه رفت که نویسنده بیست و شش-هفت ساله اش یک روز بود که مرده بود. حتما ً یک وقتی بخوانش.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

Mail هفتم: 25 بهمن

Roya_2000@html.com From:

Jkia35@yahoo.com To:

Subject: noghteh, paayaan.

آقای ج ، ک. عزیز. اولتیماتوم شما در این تاریخ به پایان می رسد. ( DEAD-lineمن هم فرا می رسد!)

فکر کردم کلیدتان را بگذارم جای همیشگی تا خیالتان راحت شود – بی حساب شدیم. زیر گلدانی ها را هم پُرِ آب کردم تا گل ها به حال و روز من نیفتند. دیگر منتظر جوابتان نیستم. از آشنایی تان خوشبخت شدم. در رسانه ها جویای احوالتان هستم. ارادتمند ر. ا.

تکیه داد عقب و خیره ماند به هزار پنجره رقصان که روی صفحه کامپیوتر از عقب به جلو می‌آمدند. چشم هاش را مدتی گذاشت رو هم. بعد دست دراز کرد و هر چهار صفحه پرینت را با نامه تا شده گذاشت در پوشه ای نایلونی. تلفن را برداشت.

- الو خانم ستوده؟ لطفاً همین الان با آقای جمشید کیا تماس بگیرید و از ایشان دعوت کنید در اولین فرصت تشریف بیاورند دفتر ماهنامه، حتی همین امروز... بگویید بسته ای برایشان رسیده، نه، بگویید حضوری عرض می‌کنم، تلفنی نمی شود... بهتر است اول او را ببینم، به مامور دارایی هم می رسیم.

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه