|
داستان 261، قلم زرین زمانه
دنياي ساكت ميز
دنياي ساكت ميز مرزهايش را تا ميزهاي كناري و بعد تا درِ كافه قديمي گسترش مي دهد. با رفتنِ صداي در ، تمام سالن را تصرف مي كند . و بعد دوباره صداي كفش هاي كافه چي و صداي در و حرف زدن هاي بلند بلند يك گروه دانشجو و فنجان ها و نعلبكي ها و ... دوباره صداي در . سكوت تا ميز كوچك گوشه سالن عقب نشيني مي كند.
با افتادن كتاب روي ميز، صدايي منتظر مي لرزد و با خش خشِ بازشدنِ كتاب و صداي كشيده شدن دست روي كاغذ، صداي زن از حروف سياه جدا مي شود :
دختر راه مي رود . چه طور مي توانستم به ايستم. جاده با قدم هاي من ساخته مي شد. پنجره ها دنبالش مي كنند. جاده بي رنگ است. احساس مي كردم در هر قدم يك سال از عمرم مي گذشت. و آنقدر سريع مي رفتم كه هر روز يك بار قطر زمين را طي مي كردم. كم كم متوجه شدم پنجره ها ثابت مانده اند . سعي مي كردم برايشان اسم انتخاب كنم . مرتب زير لب زمزمه مي كند. وِرد مي خوانَد. روز بعد متوجه شدم كه اسم كم آورده ام . پنجره ها در مسير جاده تكثير مي شدند و من وقتي تمام اسم ها و شماره ها و كلمات تمام شد ، متوجه اولين رنگ ، روي جاده شدم . مجبور مي شود زاويه حركتش را تغيير دهد . همان نام ها ، همان اعداد ، همان رنگ ها و باز مسيرم را تغيير دادم . جاده ها تمام سطح زمين را مي پوشاندند و از روي هم رد مي شدند . كم كم پنجره ها را فراموش مي كردم . كسي از پشت آنها نگاهم مي كرد؟ باز بودند يا بسته؟ زن نخ رنگارنگ را دور گلوله كاموا مي پيچد و گلوله مرتب بزرگتر مي شود. آنقدر بزرگ كه از كتاب بيرون مي افتد و بي صدا روي كف اتاق قل مي خورد
صداي زن قطع مي شود و يك آن همه ي مشتري ها ساكت مي شوند . صداي كفش كافه چي با رفتن پايش روي گلوله كاموا خفه مي شود .
اجساد را از پنجره خارج مي كنند . قابل شناسايي نيستند . زير يكي از ميزهاي سوخته كافه ي قديمي چند برگ از كتاب سالم مانده ... قابل خواندن نيست . چند صفحه پشت سرهم با اسم پرشده و بعد همين طور اعداد به خط شده اند ... انفجار خيلي شديد بوده . بعيد به نظر مي رسد بمبِ صوتي بوده باشد. تنها مدرك بدست آمده چند صفحه كاغذپاره است كه گوشه سالن زير ميز پيدا شده ... بايد تا آن جا كه مي شود صحنه را بازسازي كرد
دختر راه مي رود . يك تكه گچ رنگي زير پايش له مي شود . سنگ صافي را آرام به جلو مي اندازد : توي مربع شماره 3 مي افتد . بعد روي يك پا مي ايستد ... چند قدم لي لي مي كند . دستهايش را باز مي كند و آرام از زمين بلند مي شود و به طرف پنجره نيمه بازِ ساختمان روبرو پرواز مي كند . در آخرين لحظه صداي بسته شدن پنجره گيجش مي كند ... اول سقوط مي كند و بعد دوباره اوج مي گيرد . پنجره ها دنبالش مي كنند .
|
آرشیو ماهانه
|