|
داستان 247، قلم زرین زمانه
باید امشب بروم
دوست داشتم همون جا وسط خیابون بشینم و بالا بیارم. نمی تونستم از جام تکون بخورم. می خواستم رو همه چی عق بزنم. بالا بیارم. وقتی سوار ماشین شد، ماشین راه اُفتاد و یه نگاه خیس پشت شیشه جا موند...
زیر آفتاب و دود ماشین ها راه افتادم. زمین زیر پام سفت شده بود. پاهام کنده نمی شد. آسمون را ابر گرفته بود.
وسط این همه دود اگه آدم یه نخ سیگار روشن کنه فکر نکنم به کسی بر بخوره...
ترمینال پر بود از آدمهای خمیری که نمی دونستند زیر آفتاب چی کار کنند. یه شوفر به سیگارش پک های سنگین می زذ و رو آسفالت داغ تلو تلو می خورد. راننده ها تو اتوبوس هاشون خواب بودند. مسافرها دود می شدند و سیگار من تموم می شد...
کجا می ری؟/ سکوت/سرم/ بذار با هات حرف بزنم/ برو/ برو/ نگاه/ آخه کجا؟/ قبرستون/ نمی دونم/ درد دارم/ باید برم/ سردِ/نترس/ برو/
ورودی شماره 1 ترمینال غرب... اصفهان ولوو، تبریز، همدان، شیراز... - " ببخشید یه بلیط می خواستم" - برای کجا؟ - " فرقی نداره" - کجا می خوایید برید؟ - " گفتم که فرقی نداره. فقط یه بلیط می خواستم..." - برای کدوم شهر؟ - "هر چی دورتر بهتر" – آقا زود باشید، ما کار داریم - " آقای قبلی برای کجا بلیط گرفت؟" - اصفهان... - " خوبه، یکی هم به من بدید" – بفرمایید صندوق"
- آقای صداقت، اصفهان... - "بله"... - سه هزار و سیصد تومان
حالا با دویست تومان بقیه بلیط هزار و سیصد تومان دارم. دوست دارم همین جا یه گوشه بخوابم و از اتوبوس جا بمونم... ولی راه افتادم چشمم دنبال یه ساعت می گرده. یک و سی و پنج دقیقه، نزدیک دو ساعت وقت دارم...
وارد کتابفروشی می شم. اولین کتابی که چشمم را می گیره "نوشته های ناتمام"، یه نویسنده خارجی که تا حالا اسمش را ندیده بودم. ادبیات نمایشی، دنبال قیمت کتاب می گردم. پشت جلد 1000 تومان. کتاب را می ذارم سرجاش و میون کتاب ها قدم می زنم. حسین پناهی، یغما گلرویی، سارتر که می نوشت، شاملو مجموعه آثار جلد 3، کابوسهای روسی حسین پناهی، نیچه، فوکو، یه چاپ مسخره از صادق هدایت، سگ ولگرد، با اون جلد مسخرش،...
از کتابفروشی میام بیرون. نمی دونم چی کار کنم. یه نخ سیگار روشن می کنم...
تا کی می خوای این جوری باشی؟/ چقدر کتاب/ چقدر گفتم کتاب های این صادق خله را نخون/می خوام داد بزنم/ همش تو این اتاق/ مگه اینجا کاروانسراست/ الدنگ/ همه بچه دارند.../ بوی سیگار/ تنهایی/ کتاب/ تو کثافتی/ دیونه شدی/ درد دارم/ دیونه شدم/ کتاب هام/ کتاب هام/
یه مرتبه خودم را تو یه فروشگاه با یه عالمه اغذیه و شکلات و آب میوه پیدا می کنم. سیگار تو دستم هنوز روشنه. با ته کفشم خاموشش می کنم و ته سیگاررا زیر قفسه ها میندازم. خروج ممنوع... خروجی... – آقا چیزی نخریدید..
- " نه"... – بفرمایید، خروجی اون طرفه...
احساس گرسنگی ندارم. دوست دارم بالا بیارم. ولی چیزی تو اون صاحب مرده نیست که بالا بیاد. چند بار داخل ترمینال راه می رم و تابلوها را نگاه می کنم. دلم سیگار می خواد. انگار هیچ آدمی تو ترمینال نیست. یه سیگار از تو پاکت در میارم. رشت، تنکابن، ملایر، کرمانشاه....
تو چرا حرف نمی زنی/ همیشه سکوت/ یه سکوت مسخره/ خفه شو/ با هاش حرف بزن/ نمیشه/ چی بگم/ چقدر چرت و پرت/ بسه/ میخوام بخوابم/ دستم/ چاقو/ می لرزه/ زخم/ زخم/ خون/ سَرَم/ می خوام برم/ چشم هام سیاهی می ره/ دست هام/ زخم/ می لرزه/ بسه/ خفه شو/ خون/ خون/
با صدای برخورد دندونهام به هم، سر جام خشکم می زنه. یه آقایی تو چشمام زل زده و هیچی نمی گه. من هم هیچی نمی گم... ساندویچ غرب، انواع ساندویچ سرد و گرم، کافی شاپ. از پله ها می رم بالا. یه محوطه بزرگ با یه عالمه میز و صندلی که آدمها وحشیانه به ساندویچ هایی که تو دستشونه گاز می زنند.
به قیمت ها نگاه می کنم. 2200 تومان، 2500 تومان، 2200، 1100، 1000، 1600، 850، 700، 600، 500 تومان: نیمرو... بر می گردم تا جلوی پله ها و می ایستم. دوباره بر می گردم. جلوی صندوق...
- "ببخشید نیمرو هست؟"... - بله - " یه نیمرو با نوشابه" - 700 تومان
یه میز کنار پنجره، گوشه سالن... کیفم را می ذارم رو یه صندلی و کنار پنجره می شینم. از این بالا آدمها تو هم وول می خورند بی اینکه بدونند کجا می رند. از رو سرهاشون بخار بلند میشه. ساختمون های بزرگ جلوی کوه را گرفتند ولی هنوز یه تیکه هایش معلومه. چه اهمیتی داره. کوه یا ساختمون... یه سیگار روشن می کنم و به آدمهایی که تو صف تلفن عمومی این پا اون پا میکنند تا نوبتشون بشه نگاه می کنم. در کیفم را باز می کنم و یه دفتر از توش در می آرم. نمی دونم این نوشته ها را برای چی می نویسم.
این همه کاغذ/ چقدر کتاب و کاغذ/ چی می نوسی/ بسه/ یه تیکه گوشت بی مصرف/ کار/ داد نزن/ بسه دیگه/ کاغذ هام/ نوشته هام/ ریز ریزشون کردم/ احمق/ خفه شو/ کثافت/ احمق، احمق احمق/ برو بیرون/ بسه دیگه/ شاشیدم به این زندگی/ ولم کنید/ آشغال/ نوشته هام/ آتیش/ گرمه/ سیگار/ پنجره/ خفه شو/ پدر سگ/ من/ بابا/ نمی فهمید/ تنهایی/ تنهایی/ تنهایی/
شماره 229 ، یه نیمرو... بوی زحم یا شاید ضحم یا زهم یا ذهم نمی دونم... بوی زحم می خوره تو دماغم. اونقدر می نویسم تا سیگارم تموم بشه. دفتر را میذارم کنار و چند لقمه به نیمرویی که درست نپخته نیش می زنم. سینی را می زنم کنار و لیوان نوشابه را از توش بر می دارم. یه سیگار دیگه روشن می کنم و چند خط دیگه می نویسم. حالا سالن خلوت تر شده. اکثر میزها خالیه.ساعت چنده؟ باید برم.
هنوز نیومده بودم بیرون که یه سیگار دیگه روشن کردم. کبریت را خاموش کردم و از همون بالا دنبال ساعت می گشتم. 30/2... پله ها را آروم آروم اومدم پایین. دو تا دختر پایین پله ها کنار ساک هاشون ایستاده بودند و حرف می زدند. بین آدم هایی که رو صندلی ها نشسته بودند دنبال یه جای خلوت می گشتم که بقیۀ سیگارم را بکشم. یه پیرمرد که به سرش دستار بسته بود کنار یه ستون روی زمین نشسته بود و سیگار می کشید. چند تا ساک بزرگ سیاه هم دورش را گرفته بود. احساس کردم قبلاً یه جایی دیدمش. بالاخره گوشۀ یکی از ردیف های صندلی نشستم. جلوم یه سرباز نشسته بود که سیگار نمی کشید. آخه سربازها همیشه سیگار می کشند. خودم را روی صندلی ولو کردم و به سیگارم پک می زدم. یه دهاتی که با شلوار لری گشاد چند تا صندلی اون طرف تر نشسته بود زل زده بود به من و سیگار کشیدنه با ابهت من را نگاه می کرد. برگشتم یه نگاه بهش کردم و دوباره...
حالم بدتر می شد. دلم می خواست رو همه چی عق بزنم. رو صندلی ها، رو اون سرباز بی سیگار، رو سنگهای کف ترمینال، رو شلوار گشاد وسیاه اون جوون دهاتی... بلند شدم. سیگارم را تو جاسیگاری کنار ستون خاموش کردم و وارد دستشویی شدم. آخرین در دستشویی ها باز بود. رفتم تو. شیر آب خراب بود و کف دستشویی پر آب شده بود. یه لحظه از فضای پر از کثافت دستشویی خوشم اومد. می خواستم همون جا رو کثافت ها بالا بیارم. ولی نمی شد. همون جا کنار دستشویی نشستم. احساس کردم کف پام خیس شده. یه نفر بیرون به در کوبید. دوست نداشتم برم بیرون...
دستهام وشستم و موهام درست کردم. جلوی در دستشویی یه آقایی با لباس زرد مثل عزرائیل ایستاده بود و یه دسته پنجاهی و صدی تو دستش بود. دوست داشتم همون جا رو اون لباس زرد و دسته اسکناس ها بالا بیارم.آروم از کنارش گذشتم. انگار که اصلاً وجود نداره. دیگه برای دیدن گه و کثافت آدمها هم باید پول بدی.
می خوام بالا بیارم/ رو آدمها/ رو همه چی /اینقدر سیگار نکش/ چی می نویسی/ برو بیرون/ خسته شدم/ رو همه چی/ بالا میارم/ رو کتاب هام/ صندلی/ رختخوابم/ می خوام بخوابم/ سیگار/ سرده/ سرم/ سیاهی/ می خوام راه برم/ برم/ کجا/ سرم/ همه جا سرده/ خفه شو/ خفه شو/
تو سالن ترمینال دنبال جای قبلیم می گردم. هنوز سرباز نشسته بود و سیگار نمی کشید. جوان دهاتی هم هنوز اونجا بود. دوباره روی همون صندلی نشستم. یه سیگار دیگه روشن می کنم و سعی می کنم کبریت سوخته را تو زیر سیگاری کنار صندلی ها بندازم. همدان ولوو، تبریز، هشترود، تویسرکان، کامیاران، سنندج فوری، مشهد،...
بالاخره سرباز بلند می شه و ساکش را برمی داره. ولی هنوز سیگار نمی کشه. چشمهام دنبال ساعت می گرده. ولی هیچ ساعتی تو دید نیست. کاش می شد از اینجا رفت. کاش می تونستم برم یه جایی که نه خودم بدونم کجام نه هیچ کس دیگه. اسمش هرچی که می خواد باشه. فرار کنم. حس فرار زیاد شده. فرار از همه چی. آدمها، صداها، نگاها، حرف ها، سلام کردن های مسخره، همه جاهایی که می شناسم... خسته شدم.
خونه/ از کی فرار می کنی/ چرا حرف نمی زنی؟/ چت شده/ با همه قهری/ خل شدی/ دوست/ کجا/ شب/ آدم/ بابات/ سلام کن/ خرده های کاغذ/ حیاط/ نوشته هام/ کتاب هام/ آتش/ شکست/ دیوار/ بزن/ بزن/ دستم/ می لرزه/ زخم/ خون/ پاره کن/ بزن/ زدم/ هنوز می لرزه/ شب/ اتاق/ برو/ بوی سیگار/ داد نزن/ نمی فهمی/ بخاطر مامان/ بسه/ زدم/ تمومش کنید/ هیچی نمی خوام/ فرار/ همه چی را خراب کردید/ سوزوندید/ دیگه چی می خوایند/ می خوام برم/ فرار کنم/ فرار/
سه و هفت دقیقه. لعنتی جلو نمی ره. ته سیگارم را بی اینکه سعی کنم بندازم تو زیر سیگاری زیر پام له می کنم و پاهام را دراز می کنم. جوون دهاتی از جاش بلند می شه و می ره. یه نفر جای سرباز نشسته. تا بر می گردم و بهش نگاه می کنم آب دهنش را تف می کنه کف زمین...
اصفهان ولوو 5/3 سوار شند. از جام بلند میشم و از سالن ترمینال می رم بیرون. اتوبوس را پیدا می کنم. دوباره پیرمردی که به سرش دستار بسته بود را می بینم. همه ساک هایی که دورش بود حالا رو دوشش. از کنارش رد می شم و آخرین نخ سیگار را قبل از سوار شدن روشن می کنم. مهم نیست کجا می رم. باید برم. ته سیگار رو زیر پام له می کنم و...
اتوبوس یه ولووی زرد. امروز از اون روزهای زردِ. زرد ِ زرد.چند لحظه پایین اتوبوس می مونم و بعدش سیگارم را نصفه خاموش می کنم و می رم بالا. یه جایی آخر اتوبوس پیدا می کنم و می شینم. یه نفر ته بلیط های مسافرها را پاره می کنه. – صندلی شماره 13 ردیف چهار، بشینید سر جاتون.بلند می شم و می رم ردیف چهار ولی روی صندلی 15 می شینم. دو تا دست سبز که پر از نوشته و تصویرِ بهم نزدیک می شه. کنارم می شینه. یه پیرمرد که تموم دستهاش خالکوبی شده. از شماره و عدد گرفته تا عکس دختر و یادگاری. یادگاری از محمدعلی دهبانی، زندان. بین دوتا دست هاش یه تسبیح سفید هست که دائم باهاش بازی می کنه. چند تا بچه آخراتوبوس سروصدا می کنند. پیرمرد دست سبز بر میگرده و بلند یه چیزی میگه که هیشکی نمی فهمه. بچه ها ساکت می شند. پنجره ها را پرده های زرد پوشونده. پرده را می زنم کنار. دوباره اون پیرمرد که به سرش دستار بسته بود را می بینم که هنوز سرگردون می چرخه با اون ساک های سیاهِ بزرگش. بالاخره اتوبوس راه می افته. آفتاب درست سمت منه. همه جا زرد می شه. زرد، درست مثل خودش.
همه جا زرده/ بخند/ از دست تو کاری بر نمی آد/ می خوام راه برم/ برو/ برنگرد/ درد می کنه/ قرص/ داروخانه/ حالم بده/ پول/ می خوام بالا بیارم/ انگشت بزن/ زدم/ هنوز می لرزه/ می ترسم/ درد/ قرص/ سرنگ/ اتاق/ دارم می میرم/ به تو ربطی نداره/ خفه شو/ زندگی خودمه/ شاشیدم به این زندگی/ همه چی زردِ/ اتاق زردِ/ آدمها/ خیابونا/ پیاده روها/ می خوام راه برم/ می خوام راه برم/
اتوبوس بین راه نگه می داره. فکر می کنم قم باشه. مهم نیست. جلوتر از من پیرمرد دست سبز از ماشین پیاده می شه. از ماشین میام پایین و پاکت سیگارم را در میارم. لعنتی این هم تموم شد. آخرین نخ سیگار را از تو پاکت در میارم و پاکت و پرت می کنم یه گوشه ای. پیرمرد دست سبز کنار فروشگاه ایستاده و داره سیگار میکشه. سیگارم را روشن می کنم و می رم به طرف جاده. باد گرم از روی جاده تو صورتم می خوره. حالم بد می شه.
همه چی تموم شده/ می خنده/ سرم درد می گیره/ خط خطی ها دوباره حمله کردند/ تمومش کن/ داد بزن/ اتاق می چرخه/ نوشته هام/ خط خطی هام/ تموم شد/ تو هم تمومش کن/ می ترسم/ یادت رفت؟/ راحتم بذار/ چرا حرف نمی زنی؟/ دیونه شدی/ این کتاب ها/ تومش می کنم/ همه چی سوخت/ پاره شد/ من/ تنهایی/ اتاق سرده/ می خوام تمومش کنم/ خون/ کاتر/ می لرزه/ بیشتر/ همه چی سیاه می شه/ دستم/ نمی بینم/ درد دارم/ احمق/ کثافت/ کثافت/
حالا تموم مسافرها کناره جاده ایستادند و به ته سیگاری زل زدند که کف آسفالت خیابون له شده.
|
آرشیو ماهانه
|