|
داستان 98، قلم زرین زمانه
سایه
این منم یه یادگاری از پدر و مادرم یه یادگاری که میشد نباشه . واقعا نمی دونم خوشحالی برای چیه؟ این همه غوغا برای چیه ؟مگه هوس رو ابستن شدن حمل کردن و به دنیا اوردن این همه هیاهو داره ! اره این منم میوه این زندگی که بارش همه تلخه . این منم که فقط با یه ابزار ساخته همین هوس می شد که نباشم و اونوقت مادرم هوس رو نه ماه به دل نمی کشید و پدرم این فاجعه رو شادمانی نمی کرد . نمی دونم خلاصه که اومدم . اومدم به سرزمین سیب سرخ خوردگان به سرزمین ممنوعه که هبوطش از همون نقطه ننگین هوس بود از همون تلاقی دو نگاه از همون تکرارها . انگار قبل از ازل هم این هوس بود که حکمفرما بود.
من اومدم که به رسم نیاکانم ادامه بدم و در این هبوط اجدادم رو تنها نذارم بگم من اومدم تا به رسم شما میوه تلخی بیارم و برم. چیزی نمونده دیگه چیزی نمونده این حرفهای منه یه نیمه جون که تو نیمه پر این دنیا شناوره تو نیمه پری که دیگه پر نیست بوی تعفن میده نیمه پری که پر از لجنه پر از تکراره و پر از هیاهو .
همه چیز ارومه یا شاید اروم به نظر میات این منم که پر از تلاطمم . جاده میره و من به دنبالش خیلی تلخم به تلخی همه قهوه هایی که اون دوست داشت . چیزی از من نمونده نیمه جونی نیمه عریان که به دنبال هیچ چیز نیست هیچ کس نیست.کسی که هیچ کس نیست حتی وجود خارجی نداره یه اسم ساختگی که دروغه . اما نه حرفی نزن چیزی نگو سکوت کن خودتو بسپر به دست سرنوشت به دست سرنوشت که هوسبازه که می تازه که لهت می کنه . ادامه هم ندادی مهم نیست مهم اینه که هستی ولی نیستی .
بذار همه فکر کنن که تو خوشحالی که تو خوشبختی که تو بهترینی . شادی رو گریه کن و غم رو فریاد بزن .
از خیالاتت بگو از کمالاتت بگو از همه ساختگی ها بگو . بگو که رنگ اتاقم نارنجیه بگو که پیرهنم قرمزه اما نگو که دلم سیاهه نگو که خاطرم مکدره بگو که باغچه مون رزهای درختی داره اما نگو که خودت پرپر شدی بگو ازاین رزهای درختی هیچ کس و هیچ جا نداره حتی خود بهشت .
همه چیز به ارومی از سر لحظه ها می گذره به ارومی همون قاب عکسی که سر طاقچه نشسته . اره دوباره خودم رو تو قاب عکس دیدم لباسم سفید ولی دلم دلم شاید سیاه لبم خندان بود ولی خاطرم گریان . انگار یه چیزی دلم رو چنگ میزنه یه دل به هم خوردگی یه حالت تهوع دارم خودم رو بالا میارم.
|
آرشیو ماهانه
|