خانه
>
قصه زمانه
>
برگزیدگان مرحله یکم
>
پاس دو
|
داستان 78، قلم زرین زمانه
پاس دو
داد کشيد: دوازده.
دوازده که کنار من بود گفت : من.
بعد هی داد کشيد و از اينجا و آنجا يکی گفت : من.
:من.
ليست تمام شد. همه بودند.
گروهبان گفت: يه نفر عقبه، بقيه می رن جلو.
و بعد شروع کرد تا شصت نوشتن. ما همه به صف، ساکت و خبردار ايستاده بوديم. کيسه هايمان نزديک ريوها بود، بيست متری آنطرفتر. رديف هشتم بودم. يکنفر از رديف جلويی ما همانطور که به روبرو نگاه می کرد آرام گفت: اون يه نفر باس خيلی خوش شانس باشه.
يکی که نفهميدم کی بود بهش گفت: فرقش فقط نيم ساعته.
: همين نيم ساعت بس نيست؟
: برای چی؟
: برای اينکه کونتو پاره کنن.
ستوان از جلو داد کرد: کسی گه زيادی خورد؟
آهسته گفتم: به نظر من که کافيه.
دوازده همانطور که به پس گردن نفر جلويی نگاه می کرد گفت: البته اگه بخوای سنبل کاری کنی.
ستوان داد زد: خفه.
بعد چند قدمی آمد جلو و دوباره برگشت. گروهبان شماره ها را ريخت توی کيسه. همه ساکت نگاه می کرديم. ستوان کيسه را گرفت بالا، خوب تکانش داد و طوری که همه ببينند دست کرد توی کيسه و شماره را در آورد، بقيه را داد به گروهبان، کاغذ را باز کرد و شماره را خواند.
سربازی که شماره اش را خوانده بود داد زد: من.
و صف را خالی کرد و بدو رو رفت که کيسه اش را بر دارد. وقتی برگشت صورتش سرخ شده بود.
ستوان گفت: بقيه هم هرری.
ما پريديم بالای ريوها. همه ديده بودند که ستوان شماره را از کيسه در آورد، همه می گفتند: شانسه ، شانس. ولی دوازده که پاس دو بود و حالا آن بالا نشسته بود داد کشيد: خفه شين بابا ، من اون جوجه رو ديدم که نصف شب از اتاق ستوان زد بيرون.
|
آرشیو ماهانه
|