تاریخ انتشار: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
داستان 72، قلم زرین زمانه

معجزه

مردمان شهر نگران نشسته بودند و بسياري نيز از نگراني چيز نمي فهميدند؛ براي بسياري از گردن گلفت ها همه نگراني معناي نداشتند . در شهر قنبرك زدن و ناله كردن و چه كنيم و چه كنيم از پر استعمال ترين واژگان در شهر بود كه به كرات استفاده مي شد . همه در پي يك ناجي بودند كه ناجي سرو كله اش پيدا شد و چك ضمانتي داد كه مردم را از اين نگراني به در اورد و ولي چك ديگري نكشيد كه ان ها را برابر تمام نگراني ها بيمه كند . ناجي با كمك مردم نگران شهر ، اين نگراني را راهي زباله كردند و مردم به خيال خودشان كه همه چيز تموم شده و نگراني از شهر رخت بسته ؛ به پاس ان جشن باشكوهي گرفتند و از ناجي بتي ساختند كه با همه ي نگراني ها در مي افتد . اما روزها كه گذشت؛ روزها كه گذشت ناجي خودش نگراني جديد براي مردمان شهر زاييد تا مردم دوباره مشغول باشند و از نگراني ها فراري نباشند ؛ نيتش خير بود و خدايش بيامرزد كه مردمان را هم چنان دست و پا بست نگه داشته است . مردمان شهر كه با نگراني ناجي دست و پا مي زدند حالا ديگري ان قدر نگرانيشان زياد است كه ديگر در فكر هيچ ناجي نبودند؛ ان ها به يك معجزه مي انديشند كه نگراني را از فرهنگ لغت شهر حذف شود!

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه