تاریخ انتشار: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
داستان 71، قلم زرین زمانه

شهر خاموش

شهری بود که در ان با وجود مردمان زیادش هیچ صدائی از ان بلند نمی شد ؛ دیوارهای شهر صداهای بیشتری از این مردمان داشتند و گورستان شهر هم به ساکتی شهر نبود !! مردمان شهر رمز خاموشی شان را نمی دانشتند و به این دل خوش کرده بودند که این مرض موقتی است و با گذشت زمان درمان می شود شهر پر بود از صدای اتش ؛ ترقه ، نارنجک صدای تفنگ و.. روزها گذشت و با این وسایل دیگر شهر خاموش نبود و مردم هم مشغول کار خودشان بودند اما یک روز همه متوجه شدند که انبار مهمات صدا تمام شده است و به این وسایل هم برای همیشه نمی توان شهر را شلوغ کرد به همین خاطر این بار نقشه ی دیگری کشیدند . تمام کلاغ های شهر خودشان وشهر همسایه را جمع کردند و کلاغ ها را وادار کنند تا شبانه روز قارقار کنند و حالا مدت هاست که شهر دیگر خاموش نیست !!!!

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه