تاریخ انتشار: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
داستان 69، قلم زرین زمانه

جنگ

تاريخ تولد من سه ماه و بيست و پنج روز و چهار ساعت ديگه است.
من كه دنيا بيايم دودولي ندارم تا پدرم از جنگ برگردد و ببوسدش و با آن بازي كند. مادرمم نمي تونه بگه قربون دودولش برم

يك ماه و سي و سه روز و دو ساعت ديگه پدر در جنگ كشته مي شود.

يك ماه و سي و چار روز و شش ساعت ديگه من از وحشت خبر مرگ پدر سقط مي شوم

پنج سال و چهار ماه و نه روز و هشت ساعت ديگه مادر با دودولي ور مي رود كه نه من نه پدر هيچكدام نمي شناسيمش.

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه