تاریخ انتشار: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
داستان 66، قلم زرین زمانه

آخ ! اگه بارون بزنه... واي ... اگه بارون نزنه !

اپيزود اول: خيال ، آرزو ، وهم
وقتي در يکي از روزهاي ظاهرا سرد پاييزي آرزوي بارش باران داشته باشي ، شايد آسمان هم به اين هوس کوچک‌ تو بخندد همان رودخانه‌ي ‌هم‌جوار خانه‌‌اش

ستاره، ياهمان بشقاب پرنده‌ي ناشي ، پايين ‌و پايين‌ترمي‌ايد تا مي‌رسد بالاي سرش... عجيب تر آن‌که ، تکه ابر سفيد « تپل وموپل» هم با بشقاب پرنده‌ي ستاره‌نما، همراه است.

ابرکِ خوشگل لبخندي مي‌زند و بدون مقدمه فلکه‌ي بارش خود را کم کم باز مي‌كند. جاي همگي شما خالي؛ وقتي حسابي خيس شد، ديگر هيچ اثر و ردي از آن‌ها در آسمان ديده نشد.

صبح زود و هنگام رفتن سرکار، چشمان‌اش صحنه‌ عجيبي را مي‌بيند!.نمي‌دانست چرا يک قسمت از حياط و كنار همان تنه‌ي درخت ، خيس است . باور كنيد ؛ جاي بارش و طرح يک قلب خيس شده (ويا بهتر بگويم بي‌شرمانه) ، در قسمتي از كف حياط ، به وضوح ديده مي‌شد.

سعي مي‌كند تا بي‌خيال،از در خانه بيرون بزند... دوان دوان در سربالايي و خشکي زمين قدم برمي‌دارد تا از اتوبوس جا نماند. اما از شما چه پنهان ،تا وقتي که به روزنامه برسد ، فكر اين موضوع رهايش نمي‌كند: آخ اگه بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه...

اپيزود دوم: ... و كمي هم«حال»!

اگر قطراتِ باران را با چشم خود ديديد و يا حتا زير بارش جانانه‌ي‌ آن هم خيس شديد ، به چشم وحس خودتان اطمينان نکنيد! اگر يک وقت دربست پذيرفتيد كه اين همان‌باراني‌ست که نهايت آرزوهاي شما‌ بوده که هيچ... ولي خيال نکنيد که کارِ من يکي با همان ديدن اندك باران و رويت «فرشته‌ها»، پايان يافته تلقي مي‌شود.نخير! اصلا اين خبرها نيست که نيست.

زياد مقدمه چيني نکنم : حتما يادتان هست که آن روز در اتوبوس،چه حال گنگ و كرختي داشتم و به چه فکر مي‌کردم؟ همان «خيسي طرحِ قلب» و...

عصر و در پايان يك روز كاري سخت و زيان آور، در صندلي نه‌چندان نرم تاکسي‌ خطي‌، خود را رها مي‌كنم. گويا ناغافل، يک لحظه مي‌روم. خواب خواب که نه.اماخوابم برد.

به داخل حياط خانه رسيده و نرسيده بود که يکي از «فرشته‌ها» مي‌دود و محترمانه مي‌گويد: قربان! به جاي اين باران نمي‌شود يک آرزوي‌ ديگري داشته باشيد؟

مي‌خواهد از کوره در برود و به اوبگويد: عطاي باريدن را به لقاي آرزو بخشيدم،كه فرشته دستپاچه مي‌گويد: چرا عصباني مي‌شويد؟حالاشايد يه کاريش کرديم!

از اين نوع برخورد کاسبکارانه‌ي فرشته هيچ خوشش نمي‌آيد. يک لحظه به ذهنش مي‌رسد؛ نکند اين همان «ستاره‌‌ي ناشي» باشد؟ به روي خودش نمي‌آورد و پشتش را به او مي‌كند و در دل عهد مي‌بندد تا ديگر التماس نکند...

لرزه‌ و آهنگِ تکراري موبايل، چرتم را پاره کرد ...واي ... اگه بارون نزنه!

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه