تاریخ انتشار: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
داستان 64، قلم زرین زمانه

برف می‌بارید

رد خونو رو برف که بگيری : ميون جای قدما و زمين خوردنا ميره تا تيغه قله و بعد بيست سی متر اونورترش زير یه لاشه تيکه و پاره تموم می شه . يه سری لباس پاره پوره و خون قرمزی که پاچيده دور و برش عينهو یه هاله ی روحانی : با چن تا تيکه استخون و لخته ی گوشتی که شايد هنوز ازشون آويزون باشه . هف هش تايی بودن: بگمونم . یه دفه دیگه ام ديده بودمشون : گرگا رو می گم : پوزه ی یکیشون که اومد رو لبه ی سنگر:
اولش ترسیدم : خیلی : بعدش گفتم:هی گرگ : برو : ... نرفت : لوله تفنگو گذاشتم لبه ی سنگرو یه تیر هوایی در کردم : ... رفت : دوید طرف گذر: بیش بقیشون :: گذر کاک حسن که ردش کردیم و هنوز دویست سیصد متری مونده بود : حسین ایمانی پشت جیپ بود و من آخرین تعویض پست سه شنبها . احمد از تو لونه بتونی اومده بود بیرون و وایساده بود لب جاده .

جفت دساش تو جیبش بود : پائین تر از هرم دهنش که بخار می شد و می

رفت بالا و یه جایی بالاتر از لوله روغن زده ی ژ-3 که از پشتش آویزون بود محو می شد .

ماشین واینساده درو وامی کنه ومی پره تو : یه سلامی می کنه و تفنگو

تحویلم می ده :پیاده می شم و پوتینای تازه واکس خوردم فرو می رن تو گل جاده که پاشیده می شه روم :وقتی جیپ دور می زنه و میره .

هشت ساعت سرما : بایه قمقمه آب:: آب و دون : می گم چی میگی آب دیگه چیه: بی بی بالای سرم و من هنوز زیر پتو. می گه: به مرغا آب دادی : پاشو : جلدی پاشو برو : می رم : یه مرغدونی کاه گلی یه متر در دو متر :: یا یه سنگر یه متر در دو متر: شایدم یه کم بزرگتر : از بتون خالص مال زمان شیر و خورشید : درست رو سه تیغ کوه : دوسه متر اینورتره مرز: میونه دونه های برف و زوزه ی گرگا : که هیچ کودوم تمومی نداره : مثل یخ بستن دستام : بی حس می شن و بعد کبود . دیگه حتی هیچکدوم از انگشتای پامو حس نمی کنم الانه که بیفتم:: و نمی افتم : بی بی دستمو می گیره و هلم می ده تو زیر زمین : بعد دور از چشم آقا جونم : تشت آب گرمو می ذاره جلومو همینجوری که دستا مو می زاره توش با چشمای پف کرده و کاسه ی خونش چپ چپ نگام می کنه . رختای عزاش هنوز تنشه :: مثل آقاجون : که وقتی اومد دو تا پاکت دسش بود : فک مرغرو که دید : سیبا ی سرخ و درشت ریختن زمین و قل خوردن از رو پله ها تلپ تلپ افتادن پائین اومدن تا جلوی پا های من رو خونه مرغه : داد و بیداد کرد و پاکت سیگارشو از تو جیب کتش در آورد : .... نذاشت بخوابم : پرتم کرد تو حیا ط و قبلشم مرغو رو خلاص کرد : سرد بود و پنج شیش ساعتیم می شد که اونجا بودم :

هنوز آفتاب نزده بود که بی بی دستمو گرفت و آقاجون خوابش برده بود انگار :: بر خلاف من که سرمو تکیه داده بودم به دیوارو زوزه ها کوفتیشون نمی ذاشت بخوابم : از رو لبه ی سنگر که یه نگاهی میندازم و تو گرگ و میش دم سحر : می بینمشون که صد متری پائینتر: ریختن سریه جونوربزرگترازخودشون : ............ وحشیانه : حتی وحشی تر از وحشیانه : اونقد که چندشم می شه و یه تیر هوایی می زنم به سمتشون : می ترسن و میکشن عقب و دویست سیصد متر اونورتر: وای می سن و نگاه می کنن : اون زیر: رو سفیدیه ناتموم برفا یه لکه سیاه میون خون خودش تقلا می کنه و خودشو یه کم می کشه بالا : بعد مکث می کنه و چیزی که به گونم کلشه : تکون میده و آروم میارتش بالا : توچشاش که خیره می شم : ... یه آدمه : یه دختر: احساس می کنم داره خون ازش می ره و هر یه متروصد ساعت طول می کشه تا بیاد بالا رو ارتفاعات :: ارتفا عات دوهزارو پونصد متری کریج : آقاجون حسابی عصبانی و دوباره داره پش سرهم سیگار دود می کنه : می خواد زنگ بزنه سروان :گله گزاری کنه : نمی زارم : بی بی ام اشکش روونه : کنج اتاق : ننم هم خوابیده زیر یه خروار خاک :: کنج حیاط : جایی که هنوزنم رو خاکش خشک نشده : همونجا گیرش انداختم ودستامو کردم لای منقارش :تا کف حلقش : بعدم تا جایی که زور داشتم فشار دادمو وازش کردم : اول یه کم قوس برداشت و بعد یهو تقی شکست : فک پائینیش همینجوری از زیر کلش آویزون بود و همینجوری که می دوید دور تا دور حیاط خون و کف بالا می آورد و بجای قدقد خرخر می کرد : منم می خندیدم نمی دونستم دیگه چی کار کنم : منقارش اززیر سرش آویزون بود و وقتی می دوید همونجا تلو تلو میخورد : بی بی نگاه می کرد صداش در نمی اومد :: دفترچه نظام وظیفه ام افتاده بود کناردومنشو حالا دیگه بی صدا گریه می کرد : هیچ خیالیم نبود من : گفتم : باور کنید یه جاییه مث همین جا : .... نبود : باور کن نبود : تو ارتفاع اکسیژن کمه نمی شه نفس کشید : باید هی له له بزنی : هوا ام خوب خوب هفت هش درجه زیره

یخه : سوز داره : خیلی ام سوز داره : تا ته ریه هاتو می سوزونه وقتی

می کشیش تو و منم هیچ فکرشو نمی کردم که اینطورباشه :: یعنی اصلآ اونجوری که فکرشو می کردم نبود: یه زن بود : یه زن حامله : با اون شکم بزگ وضع نا جور: خودشو کشیده بود بالا و حالا صورتش رو دریچه سنگر بود : گوشه ی چشم چپش چاک خورده بود و تو امتداد چشمش کشیده شده بود به سمت پشت کلش : چفت بسته بودتشو خونی که ازش می اومد می سورید از رو لپش تا زیر روسریش : روابرواشم برف نشته بود و یه تیکه لخته ی خون چسبیده بود کنارش: دستشو گذاشت رو لبه ی سنگرو چشمشو آروم واکرد و زل زد تو چشمای من: نگامو از رو صورتش دزدیدمو خودمو کشیدم عقب : دو تاانگشتاش کنده شده بود و از زیر دسش که رو لبه ی سنگر بود خون می زد بیرون : گفتم: ... .

گفتم : اینجامنطقه ی مرزیه حق نداری رد بشی : پش بندشم تفمو قورت دادم که نفسم بالا بیاد : اون وخ اون : دسشو کشید عقب و رفت آروم آروم از رو تیغه رد شد : تلو تلو می خورد هنوز و هنوزم رد خونش رو لبه ی سنگر مونده . آفتاب که زد : باورم نمی شد صبح شده : صدای ماشین که اومد : زدم بیرون و رفتم تا لبه و یه نگاهی انداختم : بعد برگشتم طرف جاده.دسام داغه داغ بود .

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه