خانه > قصه زمانه > برگزیدگان مرحله یکم > جنگ آل | |||
جنگ آلگربه توی برکه نشسته است و ابوعطا میخواند. سگ بالای درخت روبروی خانه روی شاخهای لمیده است و سوت میزند. کلاغی درب زرد ساخته شده از استخوان را باز میکند و با صدای بلند میگوید: "بر پدر پدرسگ هرچی حیوونآزارست لعنت!" موشکور رهگذری که شاهد ماجراست با لبخند ملیحی رو به کلاغ میگوید: "موش بخورتت کلاغسیاه!" صورت کلاغ از خشم سفید میشود. نگاه غضبناکی میکند و درب را به هم میکوبد و داخل میرود. فیل بزرگی که در هوا معلق است با صدای نازک و آرامی میخندد و بیشتر به بالا چرخ میخورد. جلوی خانه باغچهٔ کوچکیست که تنها کاکتوسهای قرمز و رزهای آبی در آن کاشته شدهاند. زنبوری روی یکی از گلهای رز آبی نشسته است و حبهقندی را به دهان میزند. سوسکی که پایین گل ایستاده میگوید: "نبات هم دارم. شاخهای صد برگ. میخواهی؟" زنبور نگاهی به پایین میاندازد و میگوید: "نه! با همین کارم راه میافتد. یک کله برایم کنار بگذار، میگویم بچهها شب بیایند و ازت بگیرند." انتهای کوچه سقاءخانهایست که پروانهای در آن شمعها را فوت میکند. بلبلی هم از دور عربده سر داده و عرعر میکند. صدایش تمام کوچه را پر کرده. درب خانه دوباره باز میشود، و اینبار خروس بزرگی جلوی درب ظاهر میشود و با نعرهای بر سر سگ و بلبل و گربه فریاد میزند که: "اگر خفه نشوید کفشدوزکهای آسیاب را خبر میکنم." سگ ساکت میشود. صدای بلبل قطع میشود، و سکوت لحظهای در میان جمعیتِ هیاهو، برای خود جا باز میکند. ناگهان موش داد میزند: "بگیرینش! فیل را باد برد!" فیل نمیتواند جلوی خندهاش را بگیرد و مدام دور میشود. خرس چاقی که از بام خانه صحنه را مشاهده میکند، پا به زمین میکوبد و جستی میزند، و به آسمان میپرد؛ خرطوم فیل را میگیرد و به شاخهای که سگ بر آن لمیده گره میزند. سگ اعتنایی نمیکند. زرافهای پای درخت ایستاده، و پیپ میکشد و نگاه میکند. کسی چیزی نمیگوید. زنبور خمیازهای میکشد و بلافاصله به خواب میرود. خروس مسرور از آرامش اهالی، سینهاش را جلو میدهد و نگاهی به سگ و گربه میکند و درب را میبندد؛ |
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|