خانه > قصه زمانه > برگزیدگان مرحله یکم > آن انار كه غريب ماند | |||
آن انار كه غريب ماندتاجماه بيوه شد . تاجماه زيبا، زيباترين زني كه آن آبادي دوربه خودش ديده بود شايد . آبادي ميان ديواره هاي دو كوه بود ، آنجا كه برف نشسته بر رويشان مي شد رود و خودش را تا آسياب ده مي كشيد . ميرزا يحيي گفته بود جد پدريش خروش رود را كه ديده بناي ده را گذاشته آنجا . حالا تمام زمينهاي پاي كوه سبز شده بود به نام ميرزا يحيي بزرگ آبادي . هم او بود كه كل مراد ، پدر تاجماه را سپرده بود به آسياباني ده . زنهاي آبادي هم گردي نانهاي گرگرفته شان را پهلو مي زدند به صورت گرد و گل انداخته تاج ماه . كل مراد تاجماه را از گل كوه داشت . كسي نمي دانست گل كوه اصل و نصبش از كجاست . يك روز كه كل مراد زده بوده به كوه پيدايش كرده بود ، چگونه و چطورش را هم كسي ندانست . كل مراد هم چيزي نگفت ، نامش گل كوه بوده يا كل مراد گذاشته اش را هم كسي نميدانست . تاجماه را كه خدا به آنها داده بود ، كل مراد گفته بود « عطر گل به تن داره » و رو به گل كوه خنديده بود. گل كوه غريب بود ، كم حرف ، ساده و سخت . پا به پاي كل مراد كار مي كرد .اهل آبادي خيلي دلشان مي خواست سر از زندگيشان در آورند . بهانه رفتنشان شد كيسه هاي گندم ، اما كسي چيزي جز آرد عايدش نشد . حرف در آوردند كه گل كوه كرولال است و فقط خنديدن مي داند . اما تاجماه .... |
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|