تاریخ انتشار: ۳ آبان ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
یادواره بزرگان

با محمدتقی بهار، از بازار تا دربار

فرشته تویسرکانی

محمدتقی‌بهار یا ملک‌الشعرای بهار ،شاعر، محقق، سیاستمدار و روزنامه‌نگار دوران مشروطیت است. او در ۱۹ آذر ۱۲۶۵در مشهد به دنیا آمد. پدرش ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی بود و به واسطه‌ی اوضاع نا‌آرام ایران در آن زمان تلاش بسیاری کرد که پسرش را از ورود به دنیای شعر و ادب بازدارد.

بهار به اجبار پدر ۳ سال در بازار کار کرد. چرا که پدرش گمان می‌کرد در دوران بحرانی پس از ناصرالدین شاه دیگر کسی به شعر و ادب اعتنایی نخواهد کرد.


برای شعر بهار، دو ویژگی کلی می‌توان در نظر گرفت: کیفیت شعر و مضامین متنوع و تازه.

اگر سیر طبیعی قصیده را در نظر بگیریم، بهار واپسین‌ترین تجلی یکی از ارجمند‌ترین صورت‌های شعر فارسی به شمار می‌‌رود. صورتی که از رودکی آغاز و به بهار ختم می‌شود. میدان هنرنمایی بهار، قصیده‌پردازی و سبک خراسانی بود.

قالبی که با حمله‌ی مغول به ایران و سبک عراقی محجور مانده بود. بهار این ساخت و صورت قدیمی شعر را که بیشتر در خدمت معانی محدودی از حجم و حتا اخلاق بود به قلمروی گسترده‌ای از مسایل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عصر جدید درآورد و تجربه‌های قدما را در زمینه‌های زبان و موسیقی و تصویربه خدمت اندیشه‌های عصر خویش درآورد.

آثار شاعرانی که در دوره‌ی مشروطه و قبل و بعد از آن قرار گرفته بودند غالباً ترجمه‌ی شکایت‌های زمان و درد و دل مردم بودند. شعر بهار نیز از این قاعده خارج نیست با این تفاوت که بهار به عنوان یک ادیب با شناسایی گذشته و ادبیات ایران با زبانی محکم شعر می‌گفت.


«دماوندیه» یکی از مشهورترین سروده‌های محمدتقی بهار است

دیگر این‌که بهار در زمینه‌های متعددی شعر گفته است: وصف طبعیت، در «گیلان و مازندران»، طنز، در «ترسم من از جهنم»، «آتش‌فشان او»، وطنیات، در «نوروز آمد سپس بهمن و اسفند»، مسایل سیاسی روز در «جغد جنگ»، «احوال خویش در زندان»، مرثیه‌های مذهبی، مرثیه‌های دوستانه، در «دعوی چه‌کنی داعیه‌داران همه رفتند»،در سوگ عارف قزوینی.

در سال۱۳۰۱ قصیده‌ی «دماوندیه» را در باب سرخوردگی از مشروطه و شکایت از بی همتی مردم که آن زمان را به فراموشی سپرده بودند سرود:

ای دیو سپید پای دربند
ای گنبد گیتی، ای دماوند
از سیم به سر یکی کلاه‌خود
ز آهن به میان یکی کمربند
برکن زبن این بنا که باید
از ریشه بنای ظلم برکند

یک دوره‌ی تاریخ معاصر ایران، سال‌های ۴۰ تا ۵۰، در اشعار بهار از طریق یک‌نوع بازگردان شکوه ادبی گذشته منعکس شده است و بدین سبب بهار را آخرین شاعر بزرگ شعر کهن فارسی می‌دانند.

بهار، سنت‌گرایی نواندیش بود. یعنی سنت‌گرایی که کهنه بودن از او تراوش نمی‌کرد. او در انتهای عمر، پس از ناکامی‌های سیاسی بسیار و تحت فشار بیماری سل در آسایشگاهی در سوییس بستری شد. در این آسایشگاه کوهستانی یکی از آخرین قصیده‌های مهم خود را سرود.

در این قصیده بهار، از پشت شیشه بر فراز کوه، توفان را می‌نگرد؛ و آن‌را شبیه تاریخ توفان‌زده‌ی ایران می‌بیند:

گم شد ز نظر آن‌همه زیبایی و آثار
وین حال فرایاد من آورد وطن را

و پس از خلاصه‌ی یک‌دوره‌ی تاریخ ایران را و شرح موضوعات روز قصیده را با این بیت پایان می‌دهد:

یارب تو نگهبان دل اهل وطن باش
کو امید بدیشان بود ایران کهن را

این قصیده تقریباً حکم یک وصییتنامه را دارد که بهار در آن آخرین حرف‌هایش را زده است. وی ۳سال بعد در ۱اردیبهشت‌ماه ۱۳۳۰ درگذشت. روان‌اش شاد باد.

برگرفته از:
۱ ـ شعر بهار، محمدرضا شفیعی کدکنی، مجله آینده، شماره ۱۰ و ۱۱، سال ۱۳۶۳.
۲ ـ به یاد میهن، زندگی و شعر ملک‌الشعرا بهار، کامیار عابدی
۳ ـ از رودکی تا بهار، محمدعلی اسلامی ندوشن
۴ ـ شهر شعر بهار، محمدعلی سپانلو

متن بالا را در شکل گفتاری از اینجا بشنوید

* * *

مجموعه‌ی یادواره‌ی بزرگان را در اینجا ببینید

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)