خانه
>
جنگ صدا
>
یادواره بزرگان
>
با گلچین گیلانی، همراه با ترانۀ باران
|
یادواره بزرگان
با گلچین گیلانی، همراه با ترانۀ باران
مینو پورمند
مجدالدین میرفخرایی یا گلچین گیلانی، نامی آشنا در میان چند شاعری است که در سالهای آغازین سدهی شمسی جدید در تحول شعر فارسی نقش ظریف و مهمی ایفا کردهاند.
او یکی از پیشروان شعر نو در ایران است. نفوذ شعر گلچین در میان اهل ادب و شاعران، جوان ساده و ملایم بود. از شاعرانی که از گلچین گیلانی تاثیر گرفتهاند، محمد زُهری و فروغ فرخزاد را میتوان نام برد.
گلچین نخستین اشعار خود را هنگامی سرود که دانشآموز دورهی ابتدایی در رشت بود. او با شعر «باران» که در سال ۱۹۴۰ میلادی در لندن سرود و در مجلهی «سخن» چاپ شد، به شهرت رسید. بعدها این شعر به کتابهای درسی راه پیدا کرد و به طبع کودکان و نوجوانان سخت زیبا و خیالانگیز جلوه نمود.
باز باران با ترانه با گهرهای فراوان میخورد بر بام خانه
نام نخستین دفتر شعر او «نهفته» است که در سال ۱۹۴۸ میلادی در لندن به چاپ رسید. دومین کتاب شعر او «مهر و کین» بر اساس داستان رستم و سهراب است و سومین کتاب شعر او «گُلی برای تو» نام دارد که در تهران منتشر شد.
برگردانهایی از اشعار او به زبان انگلیسی و روسی نیز انتشار یافته است. دوران شاعری گلچین را میتوان به دو دوره تقسیم نمود.
ابتدا او از شاعران سنتگرا بود و تا مدتها قالب محوری در شعر گلچین، قصیده بود و گاه به قطعه هم میپرداخت. دقیقاً تا زمان اقامتش در ایران سال ۱۳۱۲ خورشیدی، شعرهای فراوانی در قالبهای کلاسیک سرود که در مجلهی «ارمغان» انتشار یافت.
دورهی دوم در اروپا بود که از جریان فعالیتهای ادبی و شعری او در این مدت، اطلاعات اندکی در دست است. او تعدادی رباعیات در سال ۱۹۳۸ تحریر کرد که میتوانیم بگوییم در این شعرها، پرداختن به مضامین اخلاقی را کنار گذاشته است.
یعنی از مضامین و محتوای اشعارش در دورهی پیشین کاملاً فاصله گرفته است و زندگی در غربت و دوری از خانواده و میهن و زیستن در یک کشور اروپایی بیتردید در فکر و شعر این شاعر ایرانی تاثیر گذاشته است.
با این همه صداقت و صمیمیت خواست او در شعرهایش از بین نمی رود.
هر چند که با شما و آنها بودم یار بد و نیک و زشت و زیبا بودم کس جز دل بیکسم ندانست که من تنها بودم همیشه تنها بودم
این شعرها اندک اندک شاعر را برای رسیدن به نوجویی و نوگرایی آماده کردند و شعر «باران» طلیعهی این نوگرایی است.
گلچین گیلانی در سال ۱۲۸۸ خورشیدی در خانهای نزدیک سبزه میدان رشت به دنیا آمد. مادرش اهل اصفهان و پدرش متولد تفرش بود که در جوانی به گیلان رفت. دورهی کودکی و نوجوانی شاعر در زادگاهش گیلان، در تمام ادوار شاعریاش نفوذ و تاثیر مهمی در ذهن و زبان او دارد.
در دوران متوسطه استعداد و ذوق طبیعی این نوجوان آشکار شد. او همواره در انجمنهای ادبی ایران شرکت میکرد. تحصیلاتش را در رشتهی ادبیات و فلسفه و علوم تربیتی به پایان رسانید و در سال ۱۳۱۲ در آزمون اعزام دانشجو پذیرفته شد و به انگلیس رفت.
با اینکه محل زندگیاش زیبا و باصفا بود، اما روحاً از نظر غربت و ناراحتیهای شخصی دیگر به او سخت میگذشت. بعد از آنکه یک سال تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی مشغول بود، از این رشته دست شست و خود را برای تحصیل در رشتهی پزشکی آماده کرد.
در این مورد به دوستش گفته بود: «در انگلیس به تحصیل ادبیات و تاریخ پرداختن کاری نامعقول است و این قبیل مطالب را در ایران بهتر میتوانستیم دنبال کنیم و حالا که ما به هر تقدیر، پایمان به اروپا رسیده، باید چیزی فرا بگیریم که در کشور خودمان وسایل تحصیل آن آسان به دست نمیآید.»
چون تعهد سپرده بود که در رشتهی دیگری تحصیل نکند، مقامات فرهنگی در تهران به محض اطلاع از این گستاخی مقرری ماهانهاش را قطع کردند. از این زمان زندگیاش روز به روز سختتر میشد و حتا در مرز افسردگی قرار گرفت و با آنکه ارادهای قوی و همتی والا داشت به تدریج آثار یأس و پریشانی خاطر در او ظاهر شد.
در این زمان، دوستی به او پیشنهاد کرد که تا فیصله یافتن کار، آنچه برای او میفرستند با هم خرج کنند تا گشایشی در کارها حاصل شود. پس از چند ماه تهران با تغییر رشتهی گلچین موافقت کرد و کار و زندگی او به روال عادی بازگشت. با جدیتی هر چه تمامتر کار خود را دنبال کرد.
در زمانی که جنگ جهانی شعلهور شد، دولت ایران همهی دانشجویان را به ایران فرا خواند ولی گلچین به این اخطار وقعی ننهاد و در لندن ماند و در این رابطه اینگونه نوشت:
ره من راه دراز من نمیترسم از نشیب و فراز من نمیترسم از نبرد و شکست میروم پیش میروم هر گام
گلچین با تعطیل شدن دانشگاها در موقع جنگ و نرسیدن پول در زیر بمباران به گویندگی در فیلمها، رادیو و ترجمهی اخبار و مقالات روی آورد. پس از جنگ، تحصیلات خود را با جدیت پی گرفت و سرانجام درسال ۱۹۴۸ میلادی تحصیلاتش را در رشتهی پزشکی عمومی و تخصص در بیماریهای گرمسیری به پایان رسانید.
پس از پایان تحصیلاتش به دوستش نوشت: «دیگر کارم در انگلستان به پایان رسیده است. مقصود عمدهی من این است که به ایران برگردم. این روزها قصد دارم دستگاههای لازم پزشکی برای یک آزمایشگاه را بخرم.»
او گفته بود: «داشتن یک آزمایشگاه کوچک برای تشخیص بیماریها ضروری است. اما به دلیل جنگ تهیهی لوازم کمی مشکل است و باید چند ماهی صبر کنم. اگر همه چیز لازم را توانستم به دست آورم به زودی در ایران خواهم بود.»
اما متاسفانه بازگشت او به ایران هرگز میسر نشد. در واقع حضور گلچین در میان دوستداران شعر و ادب تنها حضور شعریاش بود که بیشتر شعرهای او در مجلهی «سخن» انتشار مییافت. در یکی از شعرهای سروده شده در آخر عمرش نوشت:
یک روز دوباره خانه خواهم رفت در خواهم زد چو مرد بیگانه خواهی پرسید کیست پشت در خواهم پرسید کیست در خانه یک روز دوباره خانه خواهم رفت
او همچون شعرهایش بود: ساده، سبک و بیادعا و با آنکه سایهی اندوهی در چهرهاش بود که شاید از زندگی ممتد در غربت مایه میگرفت، باز میتوانست سبکروی باشد.
گلچین گیلانی در ۱۹ آذرماه ۱۳۵۲ از بیماری سرطان خون درگذشت.
برگرفته از کتاب: با ترانه باران، زندگی و شعر گلچین گیلانی، از کامیار عابدی
* * *
متن بالا را در شکل گفتاری از اینجا بشنوید
* * *
مجموعهی یادوارهی بزرگان را در اینجا ببینید
• چند نمونه از سرودههای گلچین گیلانی
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
|
نظرهای خوانندگان
اگر می شود همه شعر «باران» را در وبسایت بگذارید.
-- Kamran ، Nov 8, 2008چه غم انگیز بود. من هنوزاین شعر را از برم........شعرآخری هم خیلی زیبا و بیش از آن اندوهناک بود...... اشکم سرازیر شد.....
-- N ، Nov 8, 2008روحش شاد.
«اخبار موويتون.گلچين از انگلستان گزارش ميدهد». درسال هاي جنگ جهاني دوم ودو - سه سالي بعداز آن، صداي مخصوصي که اگر چه چندان تعريفي نداشت امابيان فارسي اش عالي بود،فيلم هاي خبري موويتون را که هفته به هفته نو مي شد و اي بساکه براي بسياري
-- شاهد ، Nov 8, 2008جذاب تر از فيلم اصلي بود،تفسير مي کرد.واين تنهاصداي فارسي بود که در سينماهاي ايران آن سالها شنيده مي شد.بعدها فهميديم که اسم اصلي اش« مجدالدين مير فخرايي»ست. چه سالهايي بود: گل بود وسبزه بود وسرود پرنده بود/ در آفتاب گرمي شادي دهنده بود / برآب وخاک باد بهشتي وزنده بود/ مي زد نسيم نرمک بر روي برگ چنگ/مي گشت قوي سيمين بر آب سيم رنگ / خورشيد گرد زرين ميريخت بر زمين.ياد او و ياد اخبار موويتون بخير.
باز باران
با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شيشه تنها
ايستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
يک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند اين سو و آن سو
می خورد بر شيشه و در
مشت و سيلی
آسمان امروز ديگر
نيست نيلی
يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگل های گيلان:
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبی چو دريا
يک دو ابر اينجا و آنجا
چون دل من
روز روشن
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زيبا پرنده
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمايان
چتر نيلوفر درخشان
آفتابی
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشيده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
رودخانه
با دوصد زيبا ترانه
زير پاهای درختان
چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان
چشمه ها چون شيشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ريزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
با دوپای کودکانه
می پريدم همچو آهو
می دويدم از سر جو
دور می گشتم زخانه
می پراندم سنگ ريزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله
می کشانيدم به پايين
شاخه های بيدمشکی
دست من می گشت رنگين
از تمشک سرخ و وحشی
می شنيدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
راز های زندگانی
هرچه می ديدم در آنجا
بود دلکش ، بود زيبا
شاد بودم
می سرودم :
" روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشيد رخشان
اين چنين رخسار زيبا
ورنه بودی زشت و بی جان !
" اين درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !
" روز ! ای روز دلارا !
گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد
ای درخت سبز و زيبا
هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره
آسمان گرديده تيره
بسته شد رخساره خورشيد رخشان
ريخت باران ، ريخت باران
جنگل از باد گريزان
چرخ ها می زد چو دريا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا
برق چون شمشير بران
پاره می کرد ابرها را
تندر ديوانه غران
مشت می زد ابرها را
روی برکه مرغ آبی
از ميانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
گيسوی سيمين مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پريشان
سبزه در زير درختان
رفته رفته گشت دريا
توی اين دريای جوشان
جنگل وارونه پيدا
بس دلارا بود جنگل
به ! چه زيبا بود جنگل
بس ترانه ، بس فسانه
بس فسانه ، بس ترانه
بس گوارا بود باران
وه! چه زيبا بود باران
می شنيدم اندر اين گوهرفشانی
رازهای جاودانی ،پند های آسمانی
" بشنو از من کودک من
پيش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -
هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "
-- Baran ، Nov 9, 2008گریستم...زیاد
-- فرشته ، Apr 11, 2009سلام
-- لیلا غفاریان ، Mar 13, 2010من روی پروژه ای با عنوان وب سایت بزرگان هنر ایران کار می کنم که از برخی جهات خیلی شبیه به برنامه یادگار بزرگان است
خوشحال می شم اگر بتوانیم در این زمینه با شما و خانم ماریا صبای مقدم همکاری داشته باشم
با آرزوی موفقیت