خانه
>
جنگ صدا
>
وبلاگ خوانی
>
معرفی وبلاگ «لیلای لیلی»
|
وبلاگخوانی در «جُنگ صدا»
معرفی وبلاگ «لیلای لیلی»
در بخش معرفی وبلاگها در مجلۀ گفتاری جُنگ صدا، سما شورایی ـ همکار ما در این برنامه ـ اینهفته سری به وبنوشتههای «لیلای لیلی»، بلاگری نامآشنا برای فارسیزبانان اهل وبلاگستان زده و خلاصۀ چند نوشته از او را در تنظیمی رادیویی میخواند. برای اولین بار در این برنامهها همچنین مطلبی را به انتخاب، تنظیم و صدای خود لیلای لیلی میشنویم.
به تو، مرد زندگیم كه هنوز نمیشناسمت
میدانی، من از وقتی دختر كوچولویی بودم عاشق تو شدم. آخه راجع بهت همهجا نوشته بود. تو همهی كتابها و قصهها. ازت مرتب فیلم میساختند. تو فیلمهای كابویی، تو اونی بودی كه آنفدر میجنگید تا یک شهر رو نجات میداد. تو فیلمهای جنگی، تو اونی بودی كه به خطرناكترین مأموریت اكتشافی میرفت و معلوم نبود برمیگشت یا نه. تو فیلمهای پلیسی، هم اونی كه همیشه همه فكر میكردن مقصره ولی تنها كسی بود كه فرق بدی و خوبی رو میدونست و خوب، تو فیلمهای عشقی، اونی بودی كه هدفش رو به عشقش ترجیح میداد و آخرش همیشه میفهمید كه اشتباه كرده.
از همانموقع همیشه پشت پنجرهی رویا نشستهام تا بیایی. نه اینكه نشستهام، نه! منتظرم. هی میدوم دم پنجره، دم در و سرک میكشم. گذشتن اینهمه سال امیدم رو ناامید نكرده. میدونم كه میآیی. شاید هم مشكل اینه كه من هم هی جابهجا شدهام و یکجا قرار ندارم. بیتو قرار ندارم.
توی اخبار سیاسی دنبالت میگردم: نكنه گرفتنت و ممكنه اعدامت كنن. توی نوشتههای داستاننویسهای دور و بر ردتو میگیرم: شایدم اینا میبیننت و ازت الهام میگیرن كه میتونن بنویسن. توی كوهنوردهای حرفهای، برق گمشدهی نگاهت را میبینم: شاید زدی به كوه وبیابون از درد اینهمه نامردمی. توی بی خانمانهای سیاه چهرهی كنار خیابان دنبالت می گردم: نكنه پشت و پا زدی به این زندگی پوچ و قید خان و مان رو زدی. به سیاستمدارهای حرفهای خیره میشم: اگر تن داده باشی به عمل با «دستهای آلوده» چی؟. . . كجایی كه اینقدر دوری و اینقدر نزدیک؟ من بویی كه موهایت باید بدهد را، عطر برانگیزانندهی تنت رو همهجا و در هر لحظه حس میكنم.
میدانی، توی همون سن كم «خرمگس» را كه خواندم فهمیدم كه اینو از روی مرد من، یعنی تو، با الهام از شجاعت تو نوشته بودن. از روی آنچه تو هستی. «ژان كریستف» رو میخواندم و هی بیشتر به سادگی و آزادگیت ایمان میآوردم و توی «شیطان و خدا» از تنهاییت گریهام میگرفت. در «سیذارتا» از هوش زیادت نگران بودم و توی «مسیح باز مصلوب» از سنگینی باری كه داشتی پشتم شكسته میشد و تو «صد سال تنهایی» از نفرین سرنوشت محتومی كه ازش رهایی نداشتی از هراس به خودم میپیچیدم.
می دانی كه من منتظرم. شاید از من دلخوری. برای اینكه یکبار كسی را به جای تو گرفتم. فكر كردم پیدات كردم. دلیلش هم كه واضحه اگر من سعی نكنم تو رو پیدا كنم كه نمیشه. خیلی هم نكشید تا فهمیدم اشتباه كردم. خوب مگه چند سال میشه تو یک اشتباه ماند. یادمه یک نویسنده و خبرنگار زن كه خیلی دوستش دارم یكبار توی یكی از نوشتههاش معشوقش رو اینطوری تعریف میكرد: شبح جستجویی كه همیشه شكست خورده است. . . من هم تو رو اشتباهی گرفتم روی آینهی چهرهی یك مرد دیگر.
نكنه از من بخواهی كه منتظرت نمونم. نكنه میخواهی بگی كه من هم باید تن بدهم به یک زندگی تعریف شدهی استاندارد كه همهی آنهای دیگر از داشتنش بهخودشون میبالند. آنهایی كه فكر میكنن در جهت جریان آب شنا كردن تیز هوشیه. نكنه میخواهی بگویی كه نمیآیی؟ در هر صورت من گوش نمیدهم. من میدانم كه تو میآیی اگر كه من ایمانم رو از دست ندم. من هم كه ایمانی ندارم به جز مسلم وجود تو. معشوق من.
روزی از روزهای این زندگی جایی از جاهای این دنیا زنی از زنان عاشق این روزگار. . . [برگرفته از وبلاگ: لیلای لیلی]
* * *
معرفی وبلاگ «لیلای لیلی» را در [اینجا بشنوید] برنامۀ پیشین وبلاگخوانی را هم در [اینجا]
وبلاگ «لیلای لیلی» را در [اینجا بخوانید]
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
|
نظرهای خوانندگان
سلام
-- فاطمه ، May 23, 2008من لیلامو گم کردم.تو رو خدا بهم بگید چه جوری میتونم پیداش کنم.لیلا یورت خانی که تو قیام دشت مشستن.راهنمایی که بود یه دفعه از محلمون رفتن.الان باد 32 یا 33 سالش باشه.