خانه
>
جنگ صدا
>
وبلاگ خوانی
>
معرفی وبلاگ «نارنج»
|
وبلاگخوانی در «جُنگ صدا»
معرفی وبلاگ «نارنج»
تابستان داغ ماخانوادۀ مهاجر ایرانی در امریکای شمالی، بیخیال و لخت و رخوتناک دارد داغ داغ میگذرد.
هوا داغ هست. ما ملتهب هستیم. التهاب بلوغ هست و رشد و پوست انداختن و خواهشهای تن و خواهشهای روح و میل و ترس از دست رفتن وقت و ترس از پیری و ترس از رویش و نگرانی تغییر حالت دادن و از دست رفتن آنچه با آن بزرگمان کردند و ذوق از دست دادنش و خوشی آزادی و نگرانی از آزادی و ترس از رویش و ترس بیشتر از جوانه زدن. به دست و بال هم میپیچیم چاهار تایی. با هم خوبیم. هم را عاشقانه دوست داریم. از هم بیزار میشویم گاهی و می خواهیم کلۀ هم را بکنیم. من و «سین ـ میم» با هم توی گرمای دم عصر، کلکل میکُنیم. چند دقیقهای با هم دشمن میشویم. بعد بچهها را دست بهسر میکٌنیم. و توی همان گرمای عصر و خسته و کوفته با هم عشقبازی میکُنیم. آخرهایش دو سه باری صدای کلکل بچهها با هم را میشنویم. بعد تندی پا میشویم. ملافههای چروک دراز و بیقواره را از لای دست و پایمان باز میکُنیم. به هم نگاه نکرده میرویم پایین. میبینیم که این دو تا، مثل دو تا بچه گربۀ چرکمُرد شده دارند توی این عصر داغ تبآلود به دست و پای هم میپیچند. جدایشان میکُنیم. مینشینیم. هنوز قلبمان دارد کُرپکُرپ میکُند. . . . . . . هوا داغ هست. میروم برای خودم لیموناد میریزم. تیشرتم نمدار هست و بوی بدنم را میدهد. سرم را و صورتم را تا قسمت بالای بینیام میکُنم توی تیشرتم. بوی عرق نیست. بوی تن است. میروم جلو و یک بوس لیمونادی میدهم. پس دختر را میفرستیم با مادر دوستش به سینما. پسر را میفرستیم پای روناسکیپ. خودمان می نشینیم. و هفت دقیقه بعد با هم مشغول به کل کل میشویم. بحث بر سر قبض تلفن همراه بچههاست. . . . . . . هوا داغ است. و ما چاهار مهاجر حیرانی هستیم که جریان زندگی بعد از مهاجرت به امریکای شمالی دارد همینطور ما را میبرد و ما در حال غوطهخوردن در ترس و هیجان و عشق و نفرت و نگرانی و بیخیالی و خنده و اشک، بههم پنجول میزنیم. و بعد خودمان را به سر و گردن هم میمالیم. و عاشقانه به روش خودمان، هم را دوست داریم. . . . . . . گم شدیم. بعد که پیدا شدیم اسممان را و رسممان را فراموش کرده بودیم. گرفتندمان. دستی به سرو گوشمان کشیدند و به ما هویت جدید دادند. و ما بدمان هم نیامد. گاهی که داغ میشود هوا، اسم قبلیمان یادمان میآید. اما به روی خودمان نمیآورم. به من «الیزابت» بیشتر میآید. . . . . . . هوا داغ هست. نمیتوانم که توی گرما آشپزی کنم. عُقم میگیرد. موهایم خیس عرق شدهاند. دم اسبی را سفت میکنم. و پیتزا سفارش میدهم. با بال مرغ. چربی بال مرغ دلم را آشوب میکند. رویش کوکا سر میکشم. و پیتزا را میکنم توی حلقم. . . . . . . گوش میکنم به لهجه کمی مودب و خندهدار فارسی حرف زدن این بچه. می گویم که «میفروشتن» غلط است. «میفروختند» درست است. . . . . . . گندی که زدی درست شدنی نیست. اشتباهی که کردی شستنی نیست. فضاحتی را که به بار آوردی نمیشود جمع کرد. بچههایی که هیچ جایی هستند. . . . . . . هوا داغ هست. و ما داریم بر سر پول و ریموت کنترل تلویزیون و بلوغ و رشد و هویت گمشده و ملافهای که میپیچد به پرو پای آدم و دست و پای آدم را می بندد و فراموشی و عشق و تهوع و خشم و عرق و بوسه و حرفزدن و بستن دهن و هجرت و سینما و دزدی آنلاین هویت و دوری و پشیمانی و خوشحالی و به تله افتادن حرف میزنیم. . . . . . . پا میشویم. ملافههای کتانی صورتی بد رنگ را از دور دست و پایمان جمع میکنیم. میخواهیم «چای احمد» دم کنیم.
نمیکنیم. به جایش «تیبگ» را شلپی میاندازیم توی یک لیوان. رنگ که میگیرد، با «شکلات کیس» میخوریمش. ما مهاجران حیران نگران خیس از عرق. . . . . . . [از وبلاگ «نارنج»]
معرفی وبلاگ نارنج را از [اینجا] بشنوید! برنامۀ پیشین وبلاگخوانی را هم در [اینجا]
وبلاگ «نارنج» را در [اینجا] بخوانید!
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
|
نظرهای خوانندگان
فوقالعاده مینویسید. نثر روان و خلاق پر از پیامهای غیرمستقیم.
-- عطاالله ، Aug 8, 2007نا راحت نمیشوید اگر از طرح نوشتههایتان داستانی را بنویسم؟.
مرسی بچهها!
-- نارنج ، Aug 9, 2007شماها به من لطف دارین.
اونقدر که آدم میمونه چی بگه.
تو خونه دست همه رو به زور گرفتم آوردم اینجا که وایسن گوش کنن.
یکی حتی اون وسط جیشش گرفت.
خواست به بهانۀ جیش در بره.
من به زور نگهش داشتم.
از آستین گرفتمش.
تا آخر نگهش داشتم.
که وایسه گوش کنه.
از ذوقم بود.
دلم برای غربت شما سوخت
-- کاوه ، Aug 9, 2007حتمن کاری خواهیم کرد
امیدوار باشید .
وبلاگخواني جزو گيراترين بخشهاي راديو زمانه است و واقعا جذاب. چنانچه فرصت بود به www.maral65.blogfa.com
-- ع.ذ ، Aug 10, 2007نيز سر بزنيد.