تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
وبلاگ‌خوانی در «جُنگ صدا»

دلتنگی‌های یک معلول

«. . . بوی قلیون میوه‌ای، چائی و سیگار به همراه بوی غذا محوطه سالن رو پر کرده بود. صدای تند موسیقی با همهمه و خنده‌ها و شیطنت‌های دختر و پسرها در هم آّمیخته بود. مشغول مکالمه تلفنی بودم که احساس کردم صداهای محیط یهو آروم شد و نگاه‌ها به‌طرف در خیره شد. دقت که کردم دیدم دختری عصا بدست همراه پسری که به نظر فلج مغزی میومد آروم آروم و از پله‌ها پائین میان. صاحب رستوران در حالیکه صندلی خالی نبود، فورا پا شد و در وسط‌های رستوران براشون جا باز کرد. سرم را به همه‌جا چرخوندم. چند لحظه، نه پُکی به سیگارها زده می‌شد و نه دود قلیانی از دهن خارج می‌شد و نه دستی یواشکی بدنی را لمس میکرد! . . .»
[برگرفته از وبلاگ دلتنگی‌های یک معلول]

فایل صوتی این مطلب را در [اینجا] بشنوید!
برنامۀ پیشین وبلاگخوانی را هم در [اینجا]

وبلاگ «دلتنگی‌های یک معلول» را در [اینجا] بخوانید!

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

دو هفته در مالورکا (جزيرۀ هسپانوي در بحيرۀ مديترانه) بودم؛ روزانه خليج سانتا پونسا را از اين سو تا آن سو سه بار شنا مي‌کردم؛ در مسابقۀ نشان‌زني هم دو بار مقام اول را گرفتم؛ در مسابقه‌هاي ديگر هم مقام‌هاي خوبي را حايز شدم؛ هيچکس به‌سويم نگاه آنچناني نکرد و آن‌جا که نياز مي‌داشتم چند تن داوطلب مي‌شدند تا کمکم کنند. بسيار خوش گذشت.
هان فراموش نشود 25 سال است که محکوم به نشستن روي چوکي چرخدار شده‌ام و پاهايم فلج‌اند. . .
اينجا زمان و مکان ديگري است. آن‌قدر دگرگونه که مي‌شود گفت سيارۀ ديگري است با مسافت متفاوت از آفتاب. اينجا اروپا است. حيف که آسياي ما آن قدر عقب‌مانده است.

-- حميد عبيدي ، Jul 12, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)