تاریخ انتشار: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
وبلاگ‌خوانی در «جُنگ صدا»

کدبانوی درون!

هر صبح چشم که باز می‌کنی جدال جان‌فرسای تو با کدبانوی درونت آغاز می‌شود . کدبانویی که دیربازیست درون تو می‌زیید و همۀ تلاشش را می‌کند تا زن بودنت و انسان بودن را به حاشیه بفرستد.
هرصبح کدبانوی درون وادارت می‌کند زودتر برخیزی تا با عجله صبحانه درست کنی، زیپ شلوار همسرت را بدوزی، روغن ماسیدۀ ظرف‌های شب قبل را بشویی و ناهار خود و او را در ظرفهای غذا بریزی. کارها که تمام می‌شوند، شوهرت را با مهربانی و برای صبحانه بیدار می‌کنی و کدبانوی درونت دستش را زیر چانه می‌گذارد و با رضایت سر تکان می‌دهد.

با هم از خانه خارج می‌شوید. احساس غرور می‌کنی که خانه‌نشین نیستی. با شوهرت از خانه بیرون می‌روی. همچون او کار می‌کنی و درآمد داری. اما کدبانوی درونت وادارت می‌کند که بازهم نگران باشی. نگران اینکه نخود فرنگی‌های کنار مرغِ ناهار او خوب نپخته باشند!

کدبانوی درون وادارت می‌کند که با اضطراب تمام دلخوشی‌هایت را به باد دهی. می‌گویی:
ـ به درک که غذا خوب جا نیفتاده . او چپ چپ نگاه می‌کند و تو از خودت خجالت می‌کشی.
وقتی در جمعی می‌نشینی می‌گویی:
ـ زن باید استقلال فکری، اقتصادی، اجتماعی و . . . داشته باشد.
کدبانوی درون بی‌تابی می‌کُند.
ـ زن باید هویت فردی خود را بعد از ازدواج حفظ کند .
کدبانوی درون فحش‌ات می‌دهد.
چه دست تنهایی در این ستیز. همه در جبهۀ کدبانوی درونت هستند، مادر، شوهر، مادرشوهر، عرف، شرع، قانون.

در محل کار، کدبانوی درونت تمرکزت را به هم می‌ریزد. همان‌گونه که در دوران دانشجویی حواست را به جلب توجه پسرها و دست و پا کردن شوهر منحرف می‌کرد و حالا فکرت را به مقدار گوشت‌های درون فریزر و مهمانی نهار جمعه می‌کشد و در همان حین و بین به خانم همکارت می‌گویی:
ـ زن باید مستقل باشد.

کدبانوی درونت چندان غریبه نیست. از کودکی در تو زیسته است و با تو بزرگ شده است. از زمانی که دختر به دنیا آمدی. از زمانی که برایت قوری پلاستیکی و فنجان و سماور و کاسه بشقاب خریدند تا در تمرین نقش‌های آینده به کارت آیند. از زمانی که برادرت خانه را به هم می ریخت و تو در جمع‌آوری‌اش به مادر کمک می‌کردی، از زمانی که مظلوم‌نمایی و ضعیف‌نمایی و گریه و ترس بی‌دلیل را آموختی و بعد، همیشه لبخند زدن و زیبا بودن برای محبوب بودن در نظر دیگران وشرکت در رقابت جنسی با زنان دیگر.

دانشجو که شدی، کدبانوی درونت دچار سردرگمی شد، سر کار که رفتی اوضاع حسابی درام شد و وقتی کتاب‌های فمنیستی خواندی و فکر کردی و حرف زدی. . .
از آن‌زمان ستیزی بین تو کدبانوی درونت آغاز شد و هیچ یک نمی‌دانید در آخر برنده کیست؟
کدبانوی درونت نگران است که چرا بچه‌دار نمی‌شوی. سن‌ات بالا می‌ورد. این قرص‌های جلوگیری از بارداری چیست که می خوری؟ خوشبختانه همسرت می‌گوید:
ـ فعلا اوضاع مالی مناسبی برای بچه‌دار شدن ندارم!
و کدبانوی درونت حریف شوهر نمی‌شود اما همچنان بی‌تابی می‌کند و به هم‌ات می‌ریزد. . .

کدبانوی درونت وادارت می‌کند وقتی با همسرت به خانه می‌رسید بدون آنکه از او کمک بخواهی به آشپزخانه بروی و تا شب همانجا بمانی. صدای بشور و بساب و بپزت که با صدای گویندۀ اخبار تلوزیون می‌آمیزد فرمانروای مطلق شب‌های آشپزخانه است. وقتی پیش‌بند می‌بندی و قابلمه را روی گاز می‌گذاری کدبانوی درونت آرام می‌گیرد اما تو هر روز بیش از پیش له می‌شوی.

آخر شب هم خسته از این ستیز هر روزه به رختخواب می‌روی، تا چه پیش آید!
خُر و پوف همسرت که بالا می‌گیرد به کدبانوی درون می‌سپاری صبح کمی زودتر بیدارت کند . آخر دکمه پیراهن همسرت افتاده است و شلوارش اتو نخورده. . .

برگرفته از وب‌‌سایت «فصل نو»، در [اینجا] بشنوید!
برنامۀ پیشین را هم در [اینجا]

نشریه «فصل نو» را در [اینجا] بخوانید!

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)