خانه > گفتگوي خودموني > وبلاگ نويسان > «حواسم هست که حواسم نباشد» | |||
«حواسم هست که حواسم نباشد»لیدا حسینینژادlida@radiozamaneh.comهرکس برای نوروز به سراغ دوستان و خانوادهاش میرود تا عید و اولین روزهای بهار را با آنان بگذراند. در نوروز به سراغ کسانی میرویم که دوستشان داریم، من هم در «زمانه» به عنوان کسی که مدتها است از وبلاگها میگوید و با وبلاگنویسان احساس نزدیکی میکند، دوست داشتم که این روزهای بهاری و نوروز را با آنها باشم.
اما رفتن به سراغ همهی وبلاگنویسان، غیر ممکن و انتخاب از میان آنها نیز مشکل است. یکی از راه حلها قرعهکشی بود. برای عید دیدنی امروز از میان وبلاگنویسان خارج از ایران، قرعه به نام علیرضا رضایی افتاد. بسیاری علی رضا رضایی را با وبلاگ و نوشتههای طنزش میشناسند. این طنزنویس که به تازگی یعنی بعد از وقایع پس از انتخابات مانند بسیاری دیگر مجبور به ترک ایران شده است. سر صحبت با علیرضا را با کار خودش، یعنی طنزنویسی باز کردهام: علیرضا جان به ما بگو که چند سال است کار طنز را شروع کردهای؟ من دقیقا از ۲۳ اسفند ۱۳۵۳ که متولد شدم، این کار را شروع کردم.
یعنی میخواهی بگویی خندان دنیا آمدی یا وقتی به دنیا آمدی همه میخندیدند؟ من همان ابتدا که دکترم را دیدم به جای گریه کردن خندیدم و همینطور پیش رفت تا استعداد خودم را کشف کردم، زیرا فرد دیگری نبود که این کار را کند. تقریبا ۱۸ سالم شده بود که موفق به این کار شدم. به همین دلیل شروع به نوشتن طنز برای گلآقا کردم. آن موقع به صورت نامه برایشان پست میکردم. آنها نیز از هر ۱۲۶۴ نامهای که میفرستادم یکی را چاپ میکردند چون مسأله رو کم کنی بود. با همین نام علیرضا رضایی؟ دقیقا با همین نام. زیرا من یک اسم و فامیل بیشتر نداشتم، فکر می کنم بقیه نیز همینطور باشند. بعضیها اسمهای وبلاگی و مستعار هم دارند. آدم یک موقع حرفی را میزند و موقعی آن را میپراند. اگر بخواهی در قالب مستعار حرف بزنی بیشتر روی پراندن مانور خواهی داد تا حرف زدن. به هر حال اگر من خواننده نداشته باشم، کس و کار که دارم. بالاخره عمه، عمو، خاله و غیره میخوانند و میگویند اینها چه بود که گفتی. حالا عمه، عمو، خاله و.. مطالبت را میخوانند؟ دقیقا اگر تنها چند نفر در جهان ندانند که من چه کاری انجام میدهم همین عمه و عمو و خاله اینها هستند. پس خبر ندارند که چه عضو مشهوری در فامیل دارند. نه، اتفاقا همیشه به آنها میگفتم خیلی آدم مهمی هستم. این حرف را ۳۵ سال است به آنها میزنم اما فکر می کردند خالی میبندم. حالا شاید از این طریق بفهمند چه آدم مهمی در خانوادهشان بوده و اشتباه میکردند. بالاخره هم تو جوانی هم وقت برای جبران اشتباهات زیاد است. بله، ۴۰-۳۰ سال دیگر وقت دارند. البته من نه، آنها. آن زمان که استعداد و خلاقیت خودت را کشف کردی، فکر میکردی زمانی اینقدر مشهور شوی؟ و این همه تو را بشناسند؟ خدا کند علیرضا رضایی را چند نفری بشناسند. از موقعی خودم را کشف کردم ۳۵ سالی میگذرد. ولی نه بهخدا، من به همه چیز فکر میکردم غیر از این. در قالب وبلاگنویسی است که من را به این شکل میشناسند. حدود دو سال و سه چهار ماه پیش اولین وبلاگم را منتشر کردم. آن زمان اصلا نمیدانستم چطور است و به کمک خوانندگانم این کار را کردم. فقط دلم میخواست حرفم را بزنم . حالا چطور؟ وبلاگ مینویسی که حرفت را زده باشی یا چیزهایی مینویسی که میدانی خوانندههایت دوست دارند بخوانند؟ میدانی از موقعی که نوشتههایت لینک میشود و به جاهای دیگر میرود، باید حواست به خیلی چیزها باشد و خوشبختانه حواس من هیچوقت به هیچجا نیست. شاید زیاد هم توفیری نکرده باشد. من اصرار عجیبی دارم که حواسم به هیچجایی نباشد. پس حواست هست که حواست نباشد. دقیقا در یک مورد استعداد خارقالعادهای دارم. استعداد و حافظهی خارقالعادهای برای فراموش کردن موضوعات مختلف دارم از جمله این مورد که حواسم باشد که حواسم به هیچچیز نباشد. از این کار هم بدم میآید که عدهای دوست دارند موردی را بگویم و من هم همان چیزی که آنها دوست دارند را بگویم. هرگز این کار را نکردهام و نخواهم کرد. البته همهی اینها شعار بود. اما بعد از این همه گپزدن طبق معمول هر عید دیدنی انتظار داشتم علیرضا برای ما یک عیدی آماده داشته باشد. از این شوخیها که بگذریم، عیدی برای ما چیزی داری؟ من میلاد با سعادتم خیلی به سال نو نزدیک است و همین عیدی است. درست است، اول مصاحبه هم گفتی که ۲۹ اسفند. خیر، ۲۳ اسفند. ۲۹ اسفند مربوط به ملی شدن صنعت نفت است که بعد از آن خوشبختانه نفت سر سفرهی مردم آمد. البته باز هم نشد و سفرهی مردم را بردند سر نفت که این هم نشد و مجبور شدند ۲۴۸ هزار سانتریفیوژ جدید برای اورانیوم ۴۸۰ درصد بسازند. یعنی تو خودت عیدی به همهی کسانی هستی که صدایت را میشنوند یا وبلاگت را میخوانند یا بعد از این خواهند خواند؟ بله، اتفاقا این خیلی باحال است که حرف زدنم عیدی باشد و البته من آدم باحالی هستم. بله، اما قرار بود برای ما عیدانه و بهارانه آماده کنی، خودت که آماده بودی. من خیلی قصد داشتم اینها را آماده کنم، اما تماس قطع و وصل میشد و این شد که آمادگی من هدر رفت. همهی آمادگیها و استعدادهای من همینطور هدر رفت. اصلا به همین دلیل فرار کردم و به این طرف آمدم. هیچکس هیچجا دنبالم نبود. البته اخیرا اسمم به عنوان زندانی بند ۲۴۰ اوین درآمد. یعنی خودت نبودی؟ اسم من را نوشتند. اسم پدرم را نیز نوشتند و خودم کمک کردم اسم پدر بزرگم را نیز گفتم. یعنی من گفتم اسم نصف جمعیت ایران علیرضا است و نصف دیگر که اسمشان علیرضا نیست فامیلی رضایی دارند. وقتی از اینها اشتراک بگیریم آنها که علیرضا و رضایی نباشند، اسم پدرشان احمد است اما من هم علیرضا رضایی هستم هم فرزند احمد. این شد که اسمم در بین زندانیان ۲۴۰ اوین که آمد. خیلی حال کردم. آنجا بود که فرار را بر قرار ترجیح دادی و ترک خاک کردی. نه، من همینجا بودم که اسمم در اوین درآمد. البته ما نمیگوییم تو کجا هستی. مرسی از عیدی که به ما دادی، ما این عیدی را با همه تقسیم میکنیم. بعد از علیرضا به سراغ امیرحسین رفتم، دیدار نوروزی با نویسندهی وبلاگ «تلخ مثل عسل». وبلاگی که بعد از وقایع پس از انتخابات ایران حال و هوای دیگری پیدا کرد و در همین مورد هم صحبتم را با امیرحسین شروع کردم. امیرحسین جان، میخواهم راجع به پستهای وبلاگت که در این ماههای اخیر مینویسی و تفاوتش با آن چیزهایی که سالهای قبل از آن مینوشتی با تو حرف بزنم. منظورم دقیقاً نه ماه اخیر و بعد از جریانات انتخابات است. میخواهم بدانم خودت چه تفاوتی را حس میکنی؟ همهی ما که درگیر این فضا شدهایم، حالا به هر نحو و فاصلهای از اتفاق اصلی، هیچکدام آدمهای قبل نشدیم. یعنی ما چیزهایی را تجربه کردیم که قبلا فقط دورادور در مورد آن بهطور پراکنده خوانده و شنیده بودیم و اینها هیچکدام جای تجربهی مستقیم را نمیگیرند. وقتی شما آنطور بی واسطه، وحشت، هراس و ناامیدی را تجربه میکنید، ظرفیت عمیقی پیدا خواهید کرد که همزمان امیدواری، شادی و حس خالص زنده بودن را تجربه کنید. من این حس را در مورد نوشتههای خودم و در مورد سایر بچههایی که این فضا را بی واسطه درک و تجربه کردهاند، حس میکنم.
مثل تجربهی سطح دیگری از زندگی است که کاملا با روزمرگی تفاوت دارد. به طرز غریبی تمام چیزهایی که در زندگی روتین برایت اهمیت دارند، یکباره پاک میشوند و صورت مسئلههای جدیدی شکل میگیرند که باید به آنها جواب دهی. حس من در مورد خودم اینگونه است که هیچوقت نمیتوانم به آدم ۹ ماه قبل برگردم. هر از گاهی میبینیم که سعی میکنی به گذشته بازگردی یا شاید ناخوداگاه از روزمرگیهایت مینویسی. در تو و بقیه که قبلا در مورد روزمرگیهایشان مینوشتند، احساس گناه میبینیم. انگار اگر از روزمرگیها و عشق و عاشقیتان بنویسید، عذاب وجدان میگیرید. این حس را خودت هم داری؟ من واقعا چنین حسی ندارم. زیرا میدانم در نهایت تمام اتفاقات و تمام فضایی که خود را در آن دخیل کردیم و یا اتفاقی که در واقع به ما تحمیل شد، برای این بود که زندگی کنیم. این را بارها نیز نوشتهام و به دوستانی که اطرافم هستند میگویم نباید به خاطر شاد بودن و زندگی کردن در هر شکل آن خجالتزده باشیم، زیرا تمام آن اتفاقات افتاده است که ما شاد باشیم و زندگی کنیم. اگر در این فاز برویم که غمگین و اندوهگین هستیم، دوستانمان در زندان هستند یا در واقع فضا آن فضایی نیست که دوستش داشته باشیم یا هر اتفاق دیگر، درواقع آب را به آسیاب همان کسانی ریختهایم که آن جو را به ما تحمیل کردهاند. خیلی از بچهها میگفتند امسال عید نگیریم و کارهای روتین نوروز را انجام ندهیم. من هم نوشتم و هم تاکید شفاهیام به همهی دوستان این بود که نه، اتفاقا باید عید امسال را خیلی جدیتر برگزار کنیم و سبز باشیم. این چیزی است که ما را نجات میدهد. در واقع آن امیدواری به فردا و توام کردن آن با لحظههای کوچک شادمانی است که میتواند ما را از این مهلکه بیرون بکشد، زیرا واقعا به نظرم نسل ما مهلکهی سختی را تجربه میکند. نمیدانم الآن سفرهی هفتسینات را چیدهای یا نه. من به خانهی پدریام آمدهام. اینجا سفرهی هفتسین را میچینند و من کنار آن مینشینم. پس خودت دخلی در آن نداشتی. میخواستم در مورد تفاوت سفره هفتسینات با سالهای پیش بپرسم. ما اینجا هم حتماً سفره هفتسینامان را سبز میچینیم. آیا حس نوروزیات تفاوتی با سالهای قبل دارد؟ حتما به تمام اتفاقات ۸۸ ربط دارد. آن لحظهی آخر که سال تحویل میشود ناخوداگاه سال گذشته از ذهن انسان میگذرد. امسال تجربههای زیادی برای یادآوری دارم. برخلاف بسیاری سال ۸۸ را سال سختی میدانم اما سال بدی نمیدانم. بد نبود زیرا یک قدم به جلو هرچند با رنج، اندوه و تحمل زیاد برداشتیم. فکر میکنم تمام تجربهی شادی و ناشادی که داشتیم، که هرچند به نظر من شادی آن به ناشادی می چربد، حتما در سفرههای هفتسینمان نیز خودش را نشان خواهد داد. اینجا مقداری روبان سبز داریم که به دور همهی زندگیمان ببندیم و هفت سینمان را سبز کنیم. حتی سیب سبز سر سفرهمان بگذاریم. اما پیش از اینکه از پیش امیرحسین بروم، غافلگیرش کردم و از او یک عیدی خواستم. من تا به حال به کسی عیدی ندادهام. در حال نوشتن یک بهاریهی کوچک در وبلاگ هستم. میتوانم آن را به عنوان عیدی به شما بدهم. الآن که با هم صحبت میکردیم، خط چهارمش بود. این را به عنوان عیدی به رسمیت میشناسید؟ حتما به رسمیت میشناسم به شرطی که حداقل دو خط آن را برای ما بخوانی. حتما میخوانم: بهار بهانه است که بشود بی دغدغهی ملامت عقلا، در هر سن و سالی باز هم پای زمین از نو متولد شد. تولد که میدانی یعنی چه؟ یعنی شانههایت زیر بار نرسیدن و نشدن خمیده نباشد. یعنی شادی را بر خود حرام نکنی، یعنی وجد جای ترس را در روحت بگیرد. یعنی مومن باشی به شروع، به آغاز، به تولد دوباره. قبول است؟ قبول است. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
این آقا (علیرضا رضایی) که ظاهرن اسمش طنز نویس است فقط حال بقیه رو بهم میزنه هیچی هم بارش نیست از طنز تو نوشته هاش فکر میکنه هر چی بیشتر توهین کنه باحال تره / هوووق
-- مهرداد ، Mar 24, 2010از رادیو زمانه بعیده
علیرضا خوشحالم که آن علیرضای فرزند احمد که اسمش دراوین درآمده بود، تونبودی و مهدی کروبی فرزند احمدبود. خوب کردی که با رادیو مصاحبه کردی. اما آن بارهم که با رادیو زمانه مصاحبه کرده بودی یعنی بیرون ازایران بودی؟ به هرحال آرزویم برایت آنست که سرحال باشی و آن ذوق طنازی را همواره داشته باشی. به حرف این آدم های بی ذوق هم تره خردنکن. بعضی ها حسودن پاره ای هم ذوق درک طنز راندارند اشکال ازاوناست. خوش وخرم باشی
-- بازم من ، Mar 26, 2010خوش حالم که خوبی علیرضا.دوستت داریم.
-- یک پزشک متخصص از ایران ، Mar 26, 2010ali agh khili ham ba hali. khili ham khob minewisi. omid ke edame bedi - ghurbatet ham mobarak
-- بدون نام ، Mar 26, 2010Farideh