خانه > گفتگوي خودموني > وبلاگ خوانی > «از امروز با خیال راحت به زندگیتان برسید» | |||
«از امروز با خیال راحت به زندگیتان برسید»لیدا حسینینژادlida@radiozamaneh.comبهنود شجاعی به جرم قتلی که در سن کمتر از ۱۸ سالگی مرتکب شده بود، سحرگاه یکشنبه اعدام شد. این در حالی بود که از ساعت حدود دو بعد از نیمه شب، جمع زیادی از مردم و فعالان حقوق بشر و مخالفان اجرای حکم اعدام به همراه مادر سهراب اعرابی و مادر ندا آقاسلطان در برابر زندان اوین حضور داشتند تا از خانواده مقتول درخواست بخشش کنند. اما تلاش همه آنها ناموفق بود و خانواده مقتول حاضر به گذشت از خون فرزندشان نشدند.
بهنود شجاعی یکشنبه ساعت پنج و نیم صبح به وقت تهران اعدام شد. به گفته نویسنده وبلاگ "راز سر به مهر": «به قصاص کسی که چهار سال پیش کشته بود؛ وقتی هنوز بزرگ نشده بود! خیلیها به خاطر سن کم بهنود در زمان ارتکاب جرم، همه تلاشی کردند تا او را دوباره به زندگی برگردانند؛ ولی نشد که نشد. نه سابقهدار بود و نه شهره به شرارت.» در سایت کمیته گزارشگران حقوق بشر آمده است: محمد اولیاییفرد، وکیل بهنود شجاعی در حالی که از اجرای این حکم بهت زده و اندوهگین است، میگوید: «حتی در لحظات آخر، هنگامی که بهنود میان آسمان و زمین دست و پا میزد، به آنها گفتم هنوز هم دیر نشده؛ میتوانید رضایت دهید تا من زیر پاهایش را بگیرم و با تنفس مصنوعی به زندگی برش گردانیم. با این حال آنها راضی نشدند.» و به نقل از کمیته گزارشگران حقوق بشر «اینگونه، بهنود شجاعی، نوجوانی که بارها با دستور ریاست قوه قضاییه اجرای حکم اعدامش متوقف شده بود، در سحرگاه ۱۹ مهرماه به عنوان اولین کودک اعدامشده در دستگاه قضایی جدید ایران به ریاست آیتالله لاریجانی، نامش ثبت شد.» محمد مصطفایی یکی از وکلای بهنود شجاعی دقایقی پس از اجرای حکم اعدام، در وبلاگش از تلاش برای توقف اجرای این حکم و آن چه که مشاهده کرده، مینویسد. او مطلبش را با یک شعر از حافظ شروع میکند: «دیشب حافظ گفت: حجاب چهره جان میشود غبار تنم منتظر بودم تا زمان بگذرد و به درب زندان اوین روم حدود ساعت ۲:۳۰ با کوهیار قرار گذاشتم و به سمت زندان اوین رفتیم. حدود ۲۰۰ نفر از فعالان حقوق اجتماعی و تعدادی مادر داغدیده هم حضور داشتند. منتظر بودیم که اولیاء دم به زندان بیایند. بعد از گذشت یک ساعت مادر و پدر احسان (مقتول) را به همراه برادر و خواهرش دیدیم. جمعیت به سمت وی رفتند تا آنان را از اعدام بهنود منع کنند. مدتی گذشت و مادر و پدرش گفت که ما گذشت میکنیم. جو بسیار سنگینی حاکم شده بود. درب زندان باز شد. اولیاء دم، من و آقای اولیاییفر به داخل رفتیم ...» محمد مصطفایی ادامه میدهد: «صدای دعاهای فعالان از بیرون زندان به گوش میرسید. بعد از چند دقیقه وارد سالن دیگری شدیم. بهنود با تعدادی از مسئولین زندان هم حضور داشتند. وقتی اولیاء دم به داخل رفتند، بهنود به دست و پای آنها افتاد و خواهش و التماس کرد که او را نکشند. سرپرست اجرای احکام صورتجلسه اجرا را تنظیم کرد. چند نفر از مسئولین زندان، من و آقای اولیاییفر به سمت اولیاء دم رفتیم از آنها خواستیم و التماس کردیم که بهنود را اعدام نکنند. مادر مقتول گفت من الان نمیتوانم فکر کنم. باید طناب دار را به گردن بهنود بیندازم.» بعد از چند دقیقه صدای اذان به گوش میرسد. بهنود به اتاقی میرود تا آخرین نماز زندگیاش را بخواند. پس از اتمام نماز، همگی به محوطه زندان میروند. محمد مصطفایی در ادامه مینویسد: «بهنود وقتی به دست و پای مادر و پدر مقتول افتاد، به مادر مقتول میگفت که من مادر دارم. تو رو به خدا شما مادری کنید و من را اعدام نکنید.» پس از مدتی بهنود را به سالن دیگری میبرند که یک چهار پایه مستطیل شکل آهنی وجود داشت که بالای آن طناب دار پلاستیکی آبیرنگی نصب کرده بودند. «کسانی که آنجا بودند، باز هم از مادر و پدر بهنود خواهش کردند و گفتند اگر با خدا معامله کنید، زیان نخواهید دید. مادر مقتول گفت باید طناب دار را به گردن بهنود بیندارید. بهنود به بالای چوبه دار رفت و طناب را به گردنش انداختند. چند ثانیهای نگذشت که مادر و پدر مقتول به سمت چهارپایه رفتند و آن را از زیر پای بهنود کشیدند. بهنود به ملکوت اعلی پیوست. طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. تا چهارپایه از زیر پای بهنود کشیده شد تمام اطراف سیاه شده بود.» در پایان محمد مصطفایی با احساس جای خالی بهنود مینویسد: نویسنده وبلاگ «سرزمین رؤیایی» هم در این باره مینویسد: «ما که عادت کردهایم به کشته شدن ناحق و به خونهای ریختهشدهی از سر عادت بر خیابان. حال که بهنود هم رفت، میفهمیم که تعداد ما که مخالف اعدام و کشتن انسانها به هر بهانهای هستیم، چهقدر کم است یا دست کم قدرتمان کم است ...» دیشب بسیاری با امید به توقف اجرای حکم اعدام بهنود بیدار ماندند. حدود ۲۰۰ نفر مقابل در زندان اوین تجمع کرده بودند و بسیاری دیگر در خانههایشان، داخل یا خارج از ایران، پای کامپیوترهاشان نشسته بودند و خبرها را از طریق فیسبوک و توییتر دنبال میکردند. علیرضا فیروزی یکی از کسانی است که شب گذشته مقابل زندان اوین حضور داشته و در وبلاگش «جاوید ایران» از آنچه که شنبهشب بر آنها گذشته، مینویسد. از حدود ساعت دو بامداد تجمع جلوی زندان اوین شکل میگیرد و حدود ساعت چهار خانواده احسان به در زندان میرسند. علیرضا فیروزی مینویسد: «... هیجان وصف ناپذیری بود، همه امید داشتند و ... پدر احسان لب به سخن گشود. گریه میکرد. گفت من هم پدر هستم. گوشه دلم کشته شده. همه تنها همدردی میکردند. برادر احسان، عصبانی بود و فقط میگفت برادر کوچکم کشته شده؛ پدرم را رها کنید. هر کسی سراغ مادر احسان را میگرفت، خواهر احسان مانع میشد و میگفت مریض است؛ رهایش کنید. همه تنها فریاد میزدند ببخشش. هر لحظه در میان شیون و ناراحتی سکوتی همه جا را فرا میگرفت که گوش فلک را کر میکرد. مادر سهراب اعرابی جلو رفت. گفت من یک ماه جلوی این زندان معطل شدم. هر روز به من امید دادند که فرزندم زنده است؛ تا در روز آخر فهمیدم کشته شده. من هم داغ دارم. به حرمت خونهای ریختهشده ببخش. اما نبخشید!» در ادامه علیرضا فیروزی از لحظاتی مینویسد که پدر و مادر احسان به همراه آقای اولیاییفر و آقای مصطفایی به داخل زندان میروند: «لحظه ی غریبی بود، هر کسی کاری میکرد که این لحظات مرگبار سریعتر بگذرند، همه امید داشتند و میگفتند پدر میبخشد. عده ای دست به دعا بردند و امن یجب میخواندند؛ عدهای زیارت عاشورا. عدهای سیگار دود میکردند و عده دیگری میگفتند چند روز دیگر صفر انگوتی اعدام میشود؛ مبادا فراموشش کنیم. ..» ساعت از پنج صبح میگذرد که شیونی بلند میشود. علیرضا مینویسد: «من به آقای اولیایی زنگ زدم و کوهیار به آقای مصطفایی. خبر یکسان بود. صدای گرفته و بغضآلود که جرأت گریه شدن ندارد. نمیدانم پای تلفن خداحافظی کردم یا نه. تنها یادم میآید نمیدانستم چه کاری باید انجام دهم. نمیدانستم به کجای این شب تیره باید بیاویزم. تنها پای تلفن گفته شد "تمام شد."» او در ادامه از پدر بهنود مینویسد: «... پدر بهنود گریه نمیکرد؛ سرگشته بود؛ گمکردهای داشت. یادم میآید از این سو به آن سو میدوید. آرام راه میرفت. شاید نمیخواست باور کند که امروز پسر جگرگوشهاش هم باید به کنار مادر خود برود و آنجا آرام بگیرد. شاید نمیخواست باور کند که قرار است جسد بیجان او از زندان بیرون بیاید. شاید نمیخواست باور کند که ...» و در پایان: «یک نفر از میان جمعیت امان خواست که سخن بگوید. فریاد زد که بهنود اول راه است. بهنود را فراموش نکنیم تا بتوانیم دیگران را نجات دهیم. صفر انگوتی در آستانه اعدام است. کاری کنیم که او اعدام نشود.»
وبلاگنویسان بسیاری از صبح یکشنبه نسبت به اعدام بهنود شجاعی واکنش نشان داده اند. مجتبی سمیعنژاد در وبلاگش «قمار عاشقانه» مینویسد: «... دیروز این مصرع از شعر شاملو تا عمق جانم نفوذ کرد که «یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد میکشد» همهی قصهی پرغصهی دیروز بهنود شجاعی در همین یک مصرع برایم معنی میشد. بهنود دیروز به راستی شاخهی جوانی بود که برای رهایی و زندگی از جان جان فریاد میکشید به سوی نور. و آن شاخه شکست؛ بهنود اعدام شد و نور ندید. نور به سیاهی زندان اوین راهی ندارد. نمیتوان مادری را سرزنش کرد به خاطر اینکه نبخشیده است. نمیتوان خانوادهای را شماتت کرد که راضی به کشیدن صندلی از زیر پای یک اعدامی شده است. اما میتوان با تمام توان قانونی را محکوم کرد که به اعدام میگوید «قصاص.» قانونی که با بیشرمی تمام تعهدات بینالمللی خود را دور میزند و شرطهایش را پیش میکشد. جمهوری اسلامی به قانون کنوانسیون منع اعدام کودکان پیوسته است. از سالها پیش. اما در کمال بیقانونی برای کودکان در سن زیر ۱۸ سال دادگاه برگزار میکند و حکم اعدام را هم صادر میکند. درست در زمانی که کودک هستند و این به طور مشخص نقض تعهد ایران به دنیا برای این قانون است. اما در کمال قساوت کودک را تا سن ۱۸ سالگی در زندان نگاه میدارد و بعد از آن پای چوبهی دار میفرستد ...» نویسنده وبلاگ دیگری با نام «بالاترین» احساس خود را در این رابطه در وبلاگش این طور بیان میکند: «دیگر نه در شهر شاهد جرمی خواهیم بود و نه جنایتی. ریشه همه مشکلات حل شد. بهنود را اعدام کردند. دیگر نه بیکاری داریم و نه فقر. دیگر نه اعتیادی باقی میماند و نه معتادی. ریشه همه مشکلات حل شد. بهنود را اعدام کردند. از این پس بگذارید فرزندانتان با خیال راحت در کوچهها بازی کنند. جنایتی نخواهد شد. بگذارید دخترانتان با خیال آسوده در شهر بچرخند. نظم و امنیت فضا را گرفته است. ریشه همه مشکلات حل شد . بهنود را اعدام کردند ... از امروز با خیال راحت به زندگیتان برسید. نه کسی دزدی خواهد کرد و نه کسی اختلاسهای میلیاردی. از این امروز هیچ دختری تنش را به خاطر نان شب نخواهد فروخت. هیچ ظلمی نخواهد بود و هیچ دردی نخواهیم داشت. ریشه همه مشکلات حل شد. بهنود را اعدام کردند.» در این گفت و گو بهنود از رنگی که دوست داشته، گفته است: «آبی» و گفته: «به خاطر آسمون. خیلی وقته که آرزو دارم از بیرون زندان ببینمش.» در بخشی از این گفت و گو از بهنود پرسیده: و در جواب به این سؤال که «آیا هنوز امیدواری که شاکی رضایت بدهد؟» گفته بوده: «نمیشود که آدم امید نداشته باشد. همه آدمها به امید زندهاند. ناامیدی بزرگترین گناه است. تا الان سه بار مرگ را با چشمهایم دیدهام. در این یک سالی که بارها رفتم پای چوبه و برگشتم فقط توکلم به خدا بوده و بس!» در بخش دیگری از این گفت و گو که دو روز پیش از اعدام او انجام شده بود، بهنود گفته بود که دوست ندارد حکمش به تعویق بیفتد؛ ولی گفته بود: «میخواهم که مادر احسان برایم مادری کند. میدانم که عزیزشان را از دست دادند؛ میدانم درد بزرگی است؛ ولی دلم میخواهد یک کمی فکر کنند من اصلاً قصد قبلی نداشتم.» بهنود شجاعی که بارها به همراه تعدادی دیگر به پای چوبه دار برده شده و هر بار تعدای از آنها اعدام شدند و حکم او متوقف شده بود، در جای دیگری از این مصاحبه گفته بود: «من ۲۰ سالهام. باور نمیکنید! گفتنش ساده است؛ ولی وحشتناک است ۲۰ نفر جلوی چشمهایت جان بکنند. هیچکس نمیتواند خودش را جای من بگذارد و تصور کند چهقدر سخت است. لحظهای که میبینی همبندیهایت به دست و پای ولی دم میافتند و فایدهای هم ندارد.» |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
انسان هنگامي كه حتي در حق مسلم خود زياد پافشاري كند ان حق تبديل به ناحق ميشود ايا پدر و مادر ان مقتول امشب سر راحت به بالين ميگذارند. تصور كنيد اگر گذشت كرده بوديد در بين مردم و خدا چه احترامي داشتيد و الان مردم در مورد كينخواهي شما چه نظر ونگاهي به شما دارند شما به لقب زشت انتقامجو ملقب شديد بر شما مبارك باد بدانيد كه خدا از زره اي از گناهانتان نخواهد گذشت
-- naser ، Oct 12, 2009از این اتفاق بسیار غمگین شدم،با اعدام صورت مسئله پاک نمیشه،..زندگی در سایه دیکتاتور ما آدمها رو از گذشت وبخشش دور کرده،...وای بر ما
-- محمد ض ، Oct 12, 2009دردناك است. اي كاش كسي بعد از اعدام سراغ خانوادهاي كه حاضر به گذشت نشدند برود و الان از آنها بپرسد چه احساسي دارند. آيا از اينكه يك نفر ديگر كشته شده دلشان خنك شده و داغ و مصيبت عزيز از دست رفتهشان تسلي پيدا كرده.
-- احسان ، Oct 12, 2009من كه خيلي بعيد ميدانم آنها الآن عذاب وجدان نداشته باشند. حتي اگر به روي خودشان نياورند و سعي كنند به ظاهر خودشان را آرام نشان بدهند. اميدوارم روز قيامت خداوند هم نسبت به آنها همين قدر بيگذشت و سختگير باشد.
اگر میشه مصاحبه ای با خانواده احسان داشته باشید. الان چه احساسی دارند؟ فکر میکنند خون پسرشون پامال نشده و حقشو گرفتن؟
-- بدون نام ، Oct 12, 2009چی باعث شده که نتونند ببخشند؟ اصلا به بخشش فکر کردن.
من عمیقا از شنیدن این خبر متاسف شدم، اما دوست دارم پای حرف اونا هم بشینم.
به امید روزی که هیچ بیگناهی کشته نشه.
در روزگاری که سیستمداران برای رسیدن به صندلی قدرت از هیچ وحشی گری دریغ نمی کنند در روزگاری که میلیون ها دلار برای ساخت اسلحه و موشک و... هزینه میشه میلیون ها گرسنه در دنیا وجود داره ... صلح آزادی عدالت واژه هایی احمقانه ای در این روزگار ....اگر خداوند قصاص روئ گذاشته گذشت رو هم یاد داده
-- sisil ، Oct 13, 2009