خانه > گفتگوي خودموني > وبلاگ نويسان > یک قدم به سمت رواداری و تساهل | |||
یک قدم به سمت رواداری و تساهلسارا محمدی
این بار به سراغ امیر و به وبلاگ «تلخ مثل عسل» که سه سال است نوشته میشود رفتیم و اول از همه پرسیدیم چرا تلخ مثل عسل؟ راستش وقتی من شروع به نوشتن این وبلاگ کردم، در یک شرایط سخت عاطفی بودم. از یک زندگی زناشویی بیرون آمده بودم و داشتم فضاهای دیگری را تجربه میکردم که اصلاً تا آن موقع برایم غریبه بودند. دوگانگی کامل داشتم. چیزهایی که یک موقع خیلی شیرین بود، حالا خیلی تلخ شده بود و چیزهایی که یک موقعی جذابیتی برایم نداشتند، حالا یکدفعه جذاب شده بودند. عملاً یکباره حس کردم این تلخ و شیرینی خیلی آمیخته است در زندگی ما. و این وبلاگ نوشتن، نقشی هم داشت برای اینکه بتوانی خودت را پیدا بکنی؟ در واقع مثل وسیلهای است که من را بالانس و متعادل میکند. وقتهایی که خشمگینام، غمگینام، زیادی شاد هستم، نوشتن این عواطف و روراست نوشتن من را به یک حال نرمالی برمیگرداند که بتوانم خودم را ببینم. نوشتن برای من فرصت بینظیری بود که چیزهایی را در مورد خودم کشف کنم که بدون نوشتن، هرگز فکر میکنم نمیفهمیدم. فکر میکنی تأثیر وبلاگنویسی در جامعه ایران چیست؟ در واقع ما هنوز یک جامعهی محدودیم؛ جماعتی که وبلاگ مینویسد و وبلاگ میخوانند. بعضی وقتها این توهم به من دست میداد (حالا من از طرف جمع صحبت نکنم) که ما یک جامعهی بزرگ و تأثیرگذاریم. ولی دو سه واقعهی اجتماعی ظرف مثلاً سه سال گذشته نشان داد که نه؛ ما آنقدرها هم که فکر میکنیم در جامعه تاثیرگذار نیستیم. اصلًا شاید نمادی که از کل جامعهی ایرانی نباشیم. اما با وجود این نمیشود به نظر من اهمیت این پدیده را در همین بخش از طبقهی متوسط به بالا که دارند وبلاگ مینویسند و وبلاگ میخوانند و این را تجربه میکنند، نادیده گرفت. برای اینکه ما یک ملتی که به فرهنگ شفاهی متکی هستیم. شما ببینید؛ عموماً سعی میکنیم با کلام و واژه، از راه حرف زدن و نه نوشتن و به صورت مکتوب تجارب، عواطف و ذهنیاتمان را منتقل کنیم. وبلاگ نوشتن از این نظر توی یک قشر از جامعهی ایرانی تجربهی خیلی خوبی بود که این فرهنگ شفاهی را جاهایی تبدیل به فرهنگ مکتوب بکند. حالا ما چیزی مینویسیم که بقیه میخوانند و از همه مهمتر در موردش نظر میدهند و نظر میگیرند. ما یک مقداری در مورد رواداری و تساهل همیشه ضعف تاریخی داشتیم و هنوز هم داریم. اما این تجربهی وبلاگنویسی، کامنت گذاشتن و جر و بحثهای وبلاگی با تمام بالا و پایینها و تلخ و شیرینیهایش، کمک کرد که بخشی از جامعه یک پله در این زمینه جلو برود؛ و این بخشی از جامعه است که به مرور زمان دارد تأثیرگذار میشود. اما هنوز خیلی با آنجا فاصله داریم که بتوانیم یک جامعه وبلاگنویسی، یک جامعه آماری نمونهای از جامعه ایران (داشته باشیم.) بخشی از جامعه است؛ نه همهی جامعه. برگردیم به خود وبلاگت. چیزی که برای من جالب بود یک بخشی داری به نام گردون که آخرین گردون ۴۶ بود که روی وبلاگت بود. چهل و ششمین گردونی بود که (منتشر شد.) دقیقاً. و در این گردون راجع به کتاب هفته، فیلم هفته، آهنگ هفته بگیر تا درنگ هفته و قسمت آخرش هم چیزهایی که دوست داری مینویسی، کارگردان و نویسنده ... بله. برای چه چنین پستی در وبلاگت میگذاری؟ بیا دو قسمتاش بکنیم اگر موافق باشی. اولاً چرا گردون و بعد چرا گردون نوشته میشود. چرا گردونش در واقع یک جور ادای دین است به آقای معروفی و مجلهی گردونش در ایران. من یک نوجوان ۱۷ ساله بودم در یک شهرستان شمالی. گردونی که آقای معروفی منتشر میکرد، تنها پنجرهای بود که من از آن به دنیای ادبیات نگاه میکردم. چیزی که الان هستم، خیلیاش، واقعاً مدیون آن تجربهی گردون خواندنها و آن هر ماه رفتنها و گردون خریدن و منتظر گردون شمارهی بعدی بودن است. یکی از سختترین روزهای زندگیام، هنوز که هنوز است، روزی بود که گردون در ایران تعطیل شد. اما چرا به فکر نوشتن چنین کاری افتادم، درواقع برمیگردد به این موضوع که، پنجشنبه و جمعهها یک جوری احساس میکردم این وبلاگ یک جوری خالی میشود. در طول هفته یک سری اتفاقها برای شما میافتد؛ یک سری فعل و انفعالاتی دارید که ذهنیتی برای نوشتن به شما میدهد. پنجشنبه جمعه ارتباطات در واقع با محیط کارت، خب بیرون تا حد زیادی قطع است و مال خودت است. در یک از پستهای آخرت باز یک مطلبی نوشته بودی که برای من خیلی جالب بود. نوشته بودی: «دیشب برای اولینبار با کودک درونم حرف زدم و جوابش شگفتانگیز بود. مستقیم به درد کهنهای اشاره کرد که فقط یک کودک میتوانست رویاش انگشت بگذارد ...» میخواهی راجع به تجربهات برایمان بگویی؟ فکر میکنم حالا اگر دقیقاً برایت بخواهم بگویم چه اتفاقی افتاد، خیلی شخصی باشد و شاید برایت جذاب نباشد. ولی همهی ما فکر میکنم وقتی به خودمان برمیگردیم، فارغ از این جنجالهای دور و برمان به خودمان نگاه میکنیم، بیشمار زخم میبینیم که خوردهایم و خوردهایم و اینها همه رفته در یک لایه ناخودآگاهی و فراموش شده. ولی ما فقط از منظر خودآگاهمان فراموشش کردیم. این زخمها همچنان با ماست و در خیلی از موارد به طرز شگفتانگیزی بر مبنای همین زخمها تصمیم میگیریم؛ نه بر مبنای آنچه واقعاً هست. یعنی ما به یک عامل درونی نگاه میکنیم، بر مبنای یک عامل درونی نسبت به اتفاق بیرونی که شاید در حال حاضر خیلی هم مرتبط نباشند، واکنش نشان میدهیم. گفتگوهای پیشین: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
نظرم اينه كه امير همه ارو درست گفته :)
-- فريبا ، Nov 28, 2007جالب بود...
-- marmar ، Nov 29, 2007امير آقا درود
-- فرياد ناصري ، Nov 29, 2007آخ که چه کیفی داره خوندن مصاحبه دوستی...اونم چنین دوستی... کیه که وبلاگ امیر رو خونده باشه و فقط رد شده باشه...کیه وسوسه دوباره خوندن به سراغش نیومده باشه:)
-- نرگس ، Nov 30, 2007نوشته هاي امير هم مثل اسم وبلاگش گاهي عسل است و گاه تلخ درست مثل واقعيات جامعه.
-- احلام ، Dec 3, 2007اميرانه يك واقعيت است و نه مجاز و من وخوشحالم كه خواننده اش هستم