خانه
>
گفتگوي خودموني
>
يک سر و هزار سودا
>
یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۴۸
|
یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۴۸
۵ مارس ۲۰۰۷
از وبلاگ پر گلک:
مکان: روی پل حافظ
زمان: جمعه صبح (دیروز) ساعت ۸:۳۰
از پشت سر صدای آژیر پلیس میشنوم! سریع دوزاریام میافتد که با من کار دارد! یک زانتیای سفید است و پشت سرم میآید و اشاره میکند تا بعد از پل ماشین را بزنم کنار!
حوصله ندارم! شبش اصلا نخوابیدهام. چشمهایم اندازه توپ فوتبال از بیخوابی ورقلمبیده شده است و مدام خمیازه میکشم و گیجم!
آقای پلیس بعد از اینکه کنارم میایستد پیاده میشود و اشاره میکند تا پنجره را پایین بکشم!
- پس خانوما هم لایی میکشن!
- لایی؟ نه به جان شما! (حتی یک آن رگ فمینیستیام باد کرد تا بحث کنم خانمها مگه چشونه که نتونن لایی بکشن! بیخیال شدم)
- میدونی از کجا پشت سرت هستم؟ اول از توی خط ویژه سبقت گرفتی، گفتم اشکال نداره! خانومه! اما این لاییها چیه روی پل میکشی؟
- دیرم شده! امتحان دارم تا پنج دقیقه دیگه! (بعد به خودم توی آینه نگاه میکنم میبینم هیچ چیزم به دانشجوها نرفته! حتی کیف و کتاب هم همراهم نیست!)
- کارت ماشین و گواهینامه!
- کارت ماشین همراهم نیست! فقط گواهینامه الان دارم!
- خیلی خب! بده ببینم!
برگ جریمه را در میآورد تا جریمه بنویسد. میپرسم چقدر مینویسی؟ میگوید جریمهاش بیست هزار تومان است!
- دهنم را کج میکنم و میگویم خب کمتر بنویس پس!
یک جوری نگاهم میکند و دست دست میکند در نوشتن که حس میکنم رشوه میخواهد! توی دلم میگویم: گور بابات! عمرا اگه رشوه بدم! هر غلطی میخوای بکن و زل میزنم بهش و میگویم:
- هر کاری میکنی لطفا زود باش! امتحان دارم!
خودکار را میگذارد روی برگ جریمه و تا میآید شروع کند به نوشتن منصرف میشود و گواهینامه را پس میدهد!
تشکر میکنم و میروم! فکر میکنم لابد حوصله نداشته دو قدم تا جلوی ماشین پیاده برود تا شماره پلاک را یادداشت کند و گرنه من که به جز پررویی کار دیگری نکردم :))
میبینید چه بارونی میاد؟ باز من خواستم برم فرودگاه ها!
|
|