خانه > گفتگوي خودموني > يک سر و هزار سودا > یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۴۵ | |||
یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۴۵۲ مارس ۲۰۰۷ از وبلاگ سرزمین رویایی: متکاها را وسط پذیرایی پهن کردیم. آنها دو تا دختر بودند و من یک پسر. یاد فیلم dreamers برتولوچی افتاده بودم. برایشان یک جلسهی خلسه و ریلکسیشن گذاشتم و این حس غریب خلسه برایشان عجیب بود. ساعت نزدیک سه صبح بود که کنار هم دراز کشیدیم و از آرزوهایمان حرف زدیم. احساس خوبی داشتم. خیلی سال از زمانی که در بهارخواب مادربزرگ تابستانها در آن شهرستان خوش آب و هوا با دخترخالهها کنار هم میخوابیدیم و زیر پتو میخندیدیم، گذشته بود. از وبلاگ هزار دستان چمن: دلم برای قالی های قرمز تنگ شده. قندان های پر از قند. و مردمی که قندانی که پر نباشد خاطر عزیزشان را ازرده می کند. دلم برای چایی هورت کشیدن تنگ شده است. اخ که چقدر احمق بودم که گاهی صدای هورت کشیدن چایی اذیت ام می کرد. الهی فدای صدای هورت کشیدن هاشان بشوم. وای دارم خل می شوم. خدیجه قرمه سبزی پخته بود. هیچ دلم امد بهش بگویم که فقط کاریکاتور قرمه سبزی است؟ اخه قرمه سبزی ناسلامتی باید سبز باشد، باید بوی مادر بدهد. دلم برای خیابانها تنگ شده. برای قصابها. به خصوص ممد قصاب. دلم می خواهد باهاش بحث سیاسی کنم. دلم می خواهد با ان راننده تاکسی ها که به جان شما با هر فیزیکدانی مقایسه شان کنی، هگل اند بحث کنم. دلم برای شان تنگ است. اه چند شب دیگر بخوابم به شان می رسم؟ ای خدا این دیگر چه بود؟ کی بود که پرسیده بود ایا دوباره گیس هایم را شانه خواهم زد؟من هم می گویم ایا دوباره قرمه سبزی واقعی خواهم خورد؟ ایا دوباره با شوفر تاکسی ها در خیابان ها ماشین سواری خواهم کرد؟ ایا دوباره با من بحث سیاسی خواهند کرد؟ الهی فداشون بشوم. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|