خانه > گفتگوي خودموني > رفتارشناسی وب > چگونه به هم نپریم؟ | |||
چگونه به هم نپریم؟خالد رسول پورروی میز (سیروس نوذری) 1- هارولد لاسول (1978- 1902)، متفکر سیاسی، برای شخصیت دموکراتیک چهار ویژهگی قایل است: نخست، بازبودن و اجتماعیبودن در نتیجهی روابط گسترده با دیگران؛ دوم، ترجیح ارزشها و نیازهایی که مورد توجه و طلب دیگران نیز هست؛ سوم، اعتماد به نیکسرشتی بنیادی انسانها همراه با اعتماد به نفس؛ و چهارم، رسوخ این سه ویژهگی به ناخودآگاه فرد. ( نقل از حسین بشیریه: درسهای دموکراسی برای همه / 1380) 2- بهوجودآمدن چنان شخصیتی، که از بودن ِ با دیگران لذت ببرد و این بودن را ضروری بداند، ارزشهای دیگران را ارج بگذارد و حتا بر ارزشهای فردی ِ خویش ترجیح دهد، همهی انسانها را ذاتن خوب بداند و به آنها اعتمادکند، بیگمان، تنها در جامعهای ممکن است که آن "دیگران" هم قواعد ِ بودن ِ با هم را بدانند و پیرویکنند، بدانند که "آندیگری" هم حق ِ داشتن ِ ارزشهای فردیاش را دارد، و نهایتن، آنها هم خوبی ِ "آندیگری" را بخواهند؛ و این، ممکن نخواهدبود مگر در "جامعهای دموکراتیک". پس شخصیت دموکراتیک و جامعهی دموکراتیک، علت و معلول ِ هماند: مثل مرغ و تخممرغاش، یا مثل تخممرغ و مرغاش. 3- اگر به طبقهبندی ِ هریس ( - 1913) (وضعیت آخر / ترجمه: اسماعیل فصیح) معتقد باشیم، همهی انسانها در چهار وضعیت رفتاری نسبت به دیگران قرار میگیرند: 4- اما لابد شنیدهاید که لورنز، زیستشناش و اتولوژیست برجسته، معتقد است که در کنار سه سائق اساسی ِ انسانی (یعنی غذاخوردن، تولید مثل و فرار)، کشش بسیار مهم دیگری هم انسان را راه میبرد و آن "پرخاشگری" است. (لسلی استونسن/ ترجمه: بهرام محسنپور). یعنی غریزهی ماندگار تهاجم به "دیگری"، برای توسعهدادن ِ هرچه بیشتر فضای زیستی ِ خود، که در نتیجهی آن، تنها افراد قویتر میتوانند باقی بمانند. یعنی همان تنازع برای بقا. لورنز، تهاجم را اولن غریزی ِ بشر میداند ( یعنی در ذات بشر سرشته و نمیتوان از شرش راحت شد) و ثانین به تبع ِ همین ذاتیبودن، نابودکردن آن را نابودی ِ بشر میداند. 5- همین کنراد لورنز اما، معتقد است که نوعی ژست ِ سازش در حیوانات وجود دارد که حیوان ضعیف و شکستخورده، بهوسیلهی آن میتواند جان و موجودیتش را حفظ کند و مثال درخشانی میآورد: سگی که در نزاع زخمی میشود، گردن مجروحش را به نحوی که سگ پیروز "بفهمد"، کاملن در اختیار آروارهی او میگذارد و همین عمل موجب میشود که در سگ پیروز، نوعی مکانیسم بازدارندهگی بهکار بیفتد و او نتواند دیگر بهطور کشندهای، سگ شکستخورده را گاز بگیرد! (همان مرجع) 6- پس حتا در دموکراتیکترین جوامع نیز، افراد پیروز و افراد شکستخورده وجود خواهندداشت، چرا که تنازع ِ انسانی ابدی است، و البته که هر تنازعی بالاخره، یکسره میشود. مهم آن است که بتوانیم "نوع" تنازعات را تغییر و "ارتقاء" دهیم: یعنی از تنازع قبیلهای به تنازع ِ مدنی برسیم. این پروسهی عظیم، قطعن زمانبر و جانفرسا و تاریخساز خواهدبود، همانطور که جهان ِ غرب چندین سده است که آن را آغاز کرده و ناگزیر، به شیوهای تجربی تا اینجا آمدهاست. 7- قصد من اما، اینها نیست. 8- قصد من حتا، اشاره به جهان "واقعی" ِ خودمان هم نیست، که اعتراف میکنم چندان نمیفهمماش، و اعتراف میکنم که پیوندهایم با آن بسیار سست، یکسویه و حتا ناگزیرانه است، و اعتراف میکنم که اغلب آرزو داشتهام که در یکی دو سدهی پیش و در سرزمینی دورتر از اینجا بهدنیا آمدهبودم؛ یعنی که سخت عقبام. اشارهام به همین دنیای مجازی ِ کمسال ِ پیش ِ رویمان است: فضای اینترنت. 9- اینترنت را سخت دوست دارم، نه تنها به خاطر آنکه جهان را حیرتآورانه دم ِ دست آورده، مرزها را درنوردیده، قدرتهای پوشالی را رسوا و تحقیرکرده، صداهای پشت دیوار و زیر زمین را به گوشها رسانده، انسانها را به هم و "انسان" را به خودش شناسانده و ... و ... اینترنت را دوست دارم، از آنرو که در عین ِ پیونددادن ِ بیحد و مرز ِ انسانها به هم، شریفترین مطلوبِ انسان ِ خلّاق را، محجوبانه، ارج نهادهاست: یعنی "تنهایی" را. یعنی، من در عین توانایی ارتباط با هر که بخواهم و بخواهد، میتوانم "تنهایی"ام را همچنان حفظ کنم، "خلوت"ام را، "انزوا"یم را. 10- هیچ اثر خلّاق ِ هنری، جز در شرایط ِ امن ِ "خلوت" ِ فردی، خلق نمیتواند شُد، و اگر خلوت و تنهایی نمیبود، هیچ شاهکار هنری هم نمیبود. اینترنت، همه ستایش ِ این تنهایی است؛ یعنیکه تو، بیکه ناچار باشی حتا برای مهمترین یا کمترین کارها و نیازها، "بیرون" بروی و "بیرون" بشوی، میتوانی "انجام"شان دهی و در همان حال، خلوتات را هم "حفظ" کنی. 11- آنچه در یکی دو سه چهار پنج شش هفت هفتهی اخیر، در خانههای مجازی ِ چند نفر از همسایههای خودم دیدم، به یاد "لاسول" و "لورنز"ام انداخت؛ که برخی میپندارند که اینترنت، در عین ِ بزرگداشتِ تنهایی، چه سلاح ِ دم ِ دست و ارزانی است برای نابودکردن "خلوت" ِ دیگران. اینکه جهان ِ ایرانی ِ اینترنت، چهقدر کوچک است یا بزرگ، تاثیری در کوچکی یا بزرگی ِ بزه ِ تجاوز به "خلوت" دیگران ندارد. آن "پرخاشگری" که لورنز میگوید، به بدویترین شکلاش، در دنیای مجازی ِ من و تو نمود یافتهاست. 12- همانطور که لورنز میگوید، نفس ِ این پرخاش، پذیرفتنی است. ما آدمهای مجازی هم آدم هستیم! و با هم و بر هم میرزمیم. گاه احساس میکنیم که جایمان را آدم مجازی دیگری تنگ کرده، و برای اینکه بمانیم، باید هم او را بتارانیم و هم در اندیشهی بهدستآوردن جای بیشتری باشیم. اما اغلب، و دقیقن همینجا اشتباه میکنیم: دنیای "نامحدود" مجازی را با دنیای "کوچک"ِ واقعی ِ ایرانیمان، یکی میگیریم. 13- نمیخواهم شرح ِ ماجرا کنم و یکسر، میروم سر ِ نقطهی آخر. ما بالاخره، مثل همهی آموزههای نوینی که خود در آفریدنشان سهیم نبودهایم و تنها از ثمراتاشان خورده و لمباندهایم، به زور ِ زمان، یاد خواهیمگرفت که در دنیای مجازی اینترنت، جا برای کسی تنگ نیست، و کسی جای کسی را تنگ نمیکند. رقابت ِ اینترنتی، تنازع برای بقا نیست، چرا که در اینترنت نه چیزی نابود میشود و نه چیزی باقی میماند. با معیارهای قبیلهای، نمیتوان رخدادهای اینترنتی را سنجید. برای فهم ِ قواعد بازی جهانی ِ اینترنت، باید از تنازع قبیلهای به تنازع مدنی ارتقاء یابیم. 14- آن آدم مجازی ِ مقابل تو، که من باشم، میتواند در یک روز صدها وبلاگ برای خود ثبت کند و در همهشان بنویسد و با یک ایمیل ناقابل، همهی خودهای وبلاگیاش را به بیشمار گیرندهگان ِ مشهور و نامشهور ِ ایمیلدار، بشناساند. در این نبرد، خاکریزها بیشمارند، و بدتر از آن، نادیدنیاند. من، برای نابودکردن تو، بینهایت مسلحام؛ امّا... تو هم هستی! در نبردی که میتوان با بیشمار سلاح، دیگری را زد؛ و دیگری میتواند با بیشمار زره، حفظ ِ خود کند و با بیشمار سلاح تو را بزند تا تو هم با بیشمار زره حفظ خود کنی و با بیشمار سلاح او را بزنی تا او هم با بیشمار زره... پس، نبردی در کار نیست! اصلن، اینجا دیگر، هر نبردی بیمعنی است. 15- میخواهم بگویم که ما، حتا اگر بخواهیم، نمیتوانیم "خلوت" ِ آن دیگری را نابود کنیم؛ نمیتوانیم "او" را نابود کنیم؛ چرا که او و "خلوت"اش، هر "زمان" که خودش بخواهد، و به هر "شکل" که خودش بخواهد، و هر "جا" که خودش بخواهد، "وجود" دارند یا ندارند. به عبارت دیگر، سعی در نابودکردن و تاراندن "دیگری" ِ مجازی، تنها عرض خود بردن و خود را رسواساختن است، نوعی سوتیدادن ِ مجازی است، نوعی اظهار بیسوادی است، نوعی بلدنبودن بازی است. 16- کسی من را به گذاشتن نام "دیگری" در لینکدانیام، ناچار نکردهاست، همانطور که عکس این قضیه هم صادق است. بودن ِ یک نام در لینکدانی من، تنها و تنها به این معنی است که من، معمولن، یا اغلب، یا کم و بیش، یا حتا سالی یکبار، نوشتههای آن "نام" را میخوانم و با گذاشتن ِ نام او در لینکدانیام، میخواهم "راحتتر"، بخوانماش. پس، من میتوانم لینک بدترین دشمنانم را هم در سایتم داشته باشم، چون میخواهم نوشتههای آنان را هم بخوانم. کسی که نوشتههای دشمن (فرضی یا واقعی!) را نمیخواند، بیگمان، محکوم به شکست در مقابل اوست! همانطور که خواندن نوشتههای "دوستان" هم به همان اندازه ضروری است. 17- کسی که پا به میدان ِ اینترنت میگذارد، خواهناخواه، دموکراسی را پذیرفتهاست: یعنی پذیرفته که نقدشود، پذیرفته که "دیگری" با او برابر است، پذیرفته که "انتخاب" نشود، پذیرفته که مورد سوال واقعشود، و پذیرفته که در مقابل ِ نام و شکل و محتوای موقت یا دائماش، پاسخگو باشد؛ و البته، در برابر هر یک از "پذیرفته"های بالا، او حق دفاع، حق پاسخگویی، و حتا حق اختیارکردن ِ نام و شکل و محتوایی دیگر را هم دارد. 18- ژیل پلازی، در مقدمهی کتاب رمزهای زندهجان (ترجمهی جلال ستاری) میگوید: هر کس، لایق ِ همان "تصویر"هایی است که دارد؛ و "رمز"، از آن ِ کسی است که بهدستش می آورد. و کمتر از صد سال پیش، توماس مان گفته بود: پایه و مبنای هر انسانیّتی، احترام به "راز" ِ آدمی است. 19- "راز"های دیگران را پاس بداریم و محترم بدانیم؛ تا انسان باشیم، و بتوانیم در لذّت کشف ِ "رمز"های انسانی آنها شریک شویم. راستی، چه کسی میتواند یکی دو تصویر ِ مدام ِ خیالهایش را آشکار کند و از شرم، سکوت نکند؟ برگرفته از وبلاگ: رمزآشوب |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
اقای دبیر محترم زمانه: چندی بود که می خواستم پیام پائینی ام را با شما در میان بگذارم اما نه فرصت می شد و نه می دانستم که پای کدام نوشته درجش کنم. امروز که این نوشته اقای خالد پور را خواندم فکر کردم که جایش همین جاست. قبل از اینکه به قصد اصلی ام بپردازم باید از اقای خالد پور بپرسم که اقا همه که با الکنی زبان فارسی اشنا هستیم شما چرا می خواهید بدترش کنید. مگر " اولا." " کاملا" ثانیا: نوشتن اشکالی دارد.؟ مگر از اعتراف به اشتباه دکتر تقی ارانی که می خواست زبان فارسی راغربال کرده و کلمات عربی اش را ازش جدا کند آگاهی ندارید.؟
بر گردم به اصل موضوع:
اقای دبیر محترم: از روزیکه این رسانه شروع بکار کرده ار بین این همه ایرانی و صاحب بیش از هشتاد هزار وبلاگ فقط اقای عبدی کلانتری هستند که از روز اول با قاشق و بشقاب و تخت خواب و میز و صندلی شان به این محیط اسباب کشی کرده و به مقام VIP( Very Important Person) ارتقا داده شده اند. بجز این ایشان اجازه کنترل نوشته هایشان را هم دارا می باشند. سئوال من اینه: چرا و با چه ضوابطی ایشان نور چشمی شما شده.؟ مگر ایشان سایت خیلی جالب و اروتیک خودشان را ندارند که قابلیت جذب خواننده های از 18 سال تا 95 ساله را دارد.؟
شما فرمودید که پیام هایی که نفرت پراکنی کرده ویا به شخصیت کسی توهین کنند اجازه پخش شدن اش را ندارند که فکر می کنم کمتر کسی باهاش مخالفت داشته باشه. اما بعقیده من اقای کلانتری با ان مواضع شدیدا مغزصانه و ضدیت با دین اسلام علنا به نفاق بین مردم ایران می پردازند. آگر اقای کلانتری ادعای بی خدایی می کنند چرا مثل بقیه خدا نشناس ها به همه ادیان انتقاد نمی کنند.؟ اگر ایشان بازای هر 10 لگد به اسلام یه ویشگونی هم از دین یهودیت و یا مسیحیت می گرفتند من زیاد باهاش مسئله ای نداشتم. شما از نفرت و نفاق افکنی بین مردم بیزارید اما به ایشان چک سفید داده که هر مزخرفی را که دشمنان اسلام برایش ساخته اید یه حساب اسلام گذاشته و بهترین سعی خود را کی کند که زیر بنای دین مردم ایران را بزند. اگر بهش بگید که نفرت و خرافات و خون ریزی در ادیان یهودی و مسیحیت هم وجود دارد و مثلا نفرت تهوع بر انگیز خرافاتی هایی مثل Pat Robertson and Jerry Falwell را مثال بزنی که توفان New Orleans و یا بیماری شارون را انتقام گیری خدا بخاطر ازدیاد همجنسگرایی و بازپس دادن مناطق اشعالی فلسطین می دانند با عجله خواهد گفت که اینها از دین مسیحیت سو استفاده می کنند وای همین اقا همان استاندارد را در رابطه با اسلام بکار نمی برند. مگر سو استفاده از اسلام نشده و نمی شود و نخواهد شد.؟ چرا ایشان آگاهانه به اسلامی انتقاد می کنند که میدانند ازش س استفاده می شود.
اقای دبیر محترم: شما هم ریش و هم قیچی را دست ایشان داده اید که هر وقت خواست بلند گوی خود را روشن کرده و دروغ پراکنی کند و در عین حال عقاید مخالفانش را تحت " زباله" سانسور کند. چرا فردی مثل من که خود را صد ها مرتبه سکولار و مدرن و باسوادتر---- میدانم که بعضی ها را غلغلک می کنم--- و دارای عقاید انسانی تر از ایشان هستم منت پخش پیامهایم را بکشم.؟
من از شما خواهش می کنم که این امتیاز-- privilege--- را از ایشان بگیرید. ایشان مثل بقیه می توانند هر چه دلشان خواست در همین رسانه پخش کنند ولی نباید امتیازی بر دیگران داشته باشند. این رسانه به همه ایرانی ها تعلق دارد و نه فقط به یه عده نور چشمی.
پدیده ای که مرا می ازارد بی سوادی و جهل این به اصطلاح روشنفکرانی است که فکر می کنند که اگر دین اسلام از سر راه برداشته بشه تمامی ایران مثل Rodeo Drive بورلی هیلز می شه. این بی سوادان حتی کتاب های پدران نیو کانسرواتیو هایی مثل Allen Bloom را هم نه خوانده اند که در صفجه 302 کتاب " غولها . کوتوله ها"---- Giants and Dwarfs به جان رالز انتقاد می کند What is perhaps the most serious question facing a serious man--- the religious question---- is almost a matter of indifference to him---
ضمنا می خواهم که نوشته تولستوی در باره اسلام را که چندی پیش لینکش را در سایت اقای بهشتی مغز دیدم همین جا درج کنم که جاهلان با عقیده اش اشنا شوند. کفتنی زیاده اما من فقط یه سوال از اقای کلانتری دارم. اقا جان" گیریم که مردم ایران دین شان را بکناری نهادند. با کدام فاکتوری شما می می خواهید این مردم را بهم پیوند دهید.؟ دین زرتشتی؟ استوانه کورش.؟ زبان فارسی.؟ ترکی چطور.؟ ایا مردم در آن دفاع مقدس مردم قرآن را می بوسیدند یا لینکه شاهنامه و یا حیدر بابایه سلام را." این اسلام تنها سرشی است که تا بحال تمامی ایرانی ها را بهم چسبانده. بخاطر افراط ها ست که اسامه بن لادین و ملا عمر ها رشد می کنند.
http://www.historylib.com/Main/ArticleDetails.aspx?ArticleId=258
--------------------------
-- سهند ، Feb 17, 2007آقای سهند نسيمی، آقای کلانتری مطلب خود را مستدل می نويسند و شما هم می توانيد مستدل آنها را نقد کنيد نيازی به طعن و درخواست حذف نيست. من از شما دعوت می کنم به جای کامنت نويسی مقاله بنويسيد تا در زمانه درج کنيم. آقای کلانتری اگر با استدلال با اسلام مخالفت کنند بهتر است تا سنگ اسلام را بی استدلال بر سينه بزنند. دست کم آن استدلال مخالف باعث تقويت استدلال موافقان می شود اما سنک دينداری يا بی دينی به سينه زدن چيزی به دانش ما اضافه نمی کند. مشکل بسياری از کسانی که روشنفکران را به جهل و بی سوادی متصف می کنند اين است که راهی برای برون رفت از همان جهل ادعايی نشان نمی دهند. شما استثنا باشيد و نشان دهيد. - سردبير