خانه
>
گفتگوي خودموني
>
يک سر و هزار سودا
>
یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۱۷
|
یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۱۷
۶ ژانویه ۲۰۰۷
وبلاگ «نسرین»:
دیروز رفتم خیابان سئول سازمان تربیت بدنی، دم در رام ندادند. گفتند مانتوت کوتاهه. گفتم هفته پیش با همین مانتو اومدم. گفتند بخشنامه جدیده که مانتو کوتاه و آستین کوتاه و کفش روباز و ... را راه ندهیم. چند روز قبل هم مریم را به وزارت کشور راه نداده بودند و یک ماه قبل هم مرکز امور زنان و خانواده گفت با این وضع! نمی تونی بری داخل. دیشب خواب دیدم درست قبل از سفر ریختند به خانه مان و دارند تمام وسایلمان را زیر و رو می کنند و تهدید و ... و من بلند بلند گریه می کردم و می گفتم دیگه دل من جا نداره! دیگه دل من جا نداره. فشاری که به قفسه سینه ام می آمد را کاملا در خواب حس می کردم. اصلا فکر نمی کردم قضیه صبح که اون نگهبانه از دم در برم گردوند اینقدر رو اعصابم تاثیر گذاشته باشه تمام دیشب را گریه می کردم و هق هق می زدم.
من یک شعاری دارم و اون اینه که برای فعال اجتماعی بودن یک سطح حداقلی از نارضایتی را باید در خودت حفظ کنی. یکی از بهترین حرفهای خمینی همین اصطلاح مرفه بی دردش بود. اگه دور خودت یک پیله حفاظتی بکشی کم کم خنثی میشی.
وبلاگ «حالم»:
دیروز هوا گرم بود. دیروز شنبه بود و همه بانک ها شلوغ بودند.
یک خاطره با نتیجه گیری: من رفتم توی بانک خیلی شلوغ بود. توی صف ایستادم بعد یک خانمی آمد که خیلی شیک و خوش صحبت و... بود به واسطه همان ها زودتر از من و آقایان دیگر و خانم های غیر خوش تیپ دیگه کارش راه افتاد.
من از بانک آمدم بیرون و رفتم بانک بالایی. دوباره آن خانم بعد از من آمد ولی چون خوش تیپ و خوش صحبت و... بود، آقای کارمند بانک اصلا مرا ندید، توجه کنید «ندید» و در حالیکه من جلوی باجه بودم مدارک آن خانم را گرفت.
بعد من فکر کردم چیکار کنم. دیدم هیچ کاری نمی توانم بکنم. آن خانم می توانست ادای این را در بیاورد که حتا بدون کمک آقای باجه فرم هم نمی تواند پر کند. و آقای باجه هم خود را موظف می دانست که به این موجود ظریف زیبا بی دست و پا کمک کند.
بعضی از زنها برای چیزهایی به ناچیزی چند دقیقه در صف ایستادن، از تمام حربه های زنانهشان استفاده می کنند. مردها برای آنها مثل جارو برقی تنها یک وسیله هستند برای راحت تر زندگی کردن.
لینک مطالب مرتبط
|
|