خانه > گفتگوي خودموني > وبلاگ خوانی > رابطۀ اسباببازی و مهاجرت | |||
رابطۀ اسباببازی و مهاجرتشاید شما هم حکایت طنز آن مرد را که بدهکار بود شنیده باشید. لطیفهای است با مایهاز از حکمت و آنهم اینکه میگویند: در زمانهای قدیم، مردی به کسی مبلغی بدهکار بود و حاشا میکرد و نمیداد. طرف شکایت مرد را به حاکم میبرد و حاکم، پس از روشن شدن قضیه حکم میکند که برای مرد بدهکار سه گزینه یا انتخاب وجود دارد: یا مبلغ بدهی خود را بپردازد و خلاص. یا ده من پیاز خام را یکجا و در حضور او بخورد، و یا صد ضربۀ پس گردنی را تحمل آورد مرد بدهکار که به زیرکی، و برای ندادن بدهی خود حاشا میکرد، گفت: «گزینۀ پیاز خوردن را انتخاب کردم و آن میخورم.» پیازها را آوردند و نشست به خوردن. چند تایی بیشتر طاقت نیاورد. با کامی تلخ و دهان و زبانی سوخته از طعم تند پیاز خام و دو چشم آبچکان گفت: «نه! آن دیگر برمیگزینم که طاقتش راختتر است.» خدمتکار قلچماق حاکم را صدا زدند بیاید. آمد. با ظرفی پر از آب. کف دست خیس میکرد و به پس گردن مردک مینواخت. به دهمین ضربه نرسیده بود که مرد خوندماغ شد و سرش به دوران افتاد و گفت: «نزنید! مبلغ را همینجا و نقد میپردازم.» اینهمه را گفتیم تا مقدمهای برای مطلبی با عنوان «رابطۀ اسباببازی و مهاجرت» باشد که در وبلاگ «کوچ» منتشر شده. کوچ، روزنوشتهای «شایان مشاطیان» است. فایل شنیداری این مطلب را از «اینجا» بشنوید! وبلاگ کوچ را هم در «اینجا» ببینید! |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|