یک سر و هزار سودا؛ برنامه ۲۹
۱۸ ژانویه ۲۰۰۷
از وبلاگ «مینیمالیده»:
ببخشید آقا از اون شلوار آستین کوتاهها، یقه هفتش هم دارین؟
از وبلاگ «آیدا در آینه»:
یه خواهر دارم خیلی تخس و شیطون بود. از 16 سالگی می گفت می خواد بره امریکا. خیلی بلند پرواز بود. همه اش می گفت اینجا برام کوچیکه. می خواست بپره. آخرش هم زن یه مردی شد و الان تو یکی از شهرهای امریکا 10 سالیه ساکنه.
من: چقدر خوب پس نزدیک هم هستین. تنها نیستی، میتونین همدیگر و ببینین.
اون: نه شوهرش یه اخلاق های خاصی داره. نمیزاره زنش تنها جایی بره.
از وبلاگ «دای داد»:
حاج آقا در حالی که روی صندلی کوچیک دم در خونه، نزدیک در ورودی به کوچه باغ می نشست، و دست و پاش می لرزید، با عصبانیت گفت: این صندلی چهار تا پایه داره، من با سه تا زن سر و پا وایستادم، و همش دارم مدارا می کنم. هووی شماره ی 2 در حالیکه دستش رو گذاشته بود روی شونه ی هووی شماره ی 3 با دست خیسی های صورت هووی شماره ی 1 رو پاک کرد.
لینک مطالب مرتبط
|